تازهترین نوشته
کتابخانه مخفی : قسمت ۲ : راننده تاکسی (مافیا) | انتشارات دنیای بازی
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
طرح جلد کتاب راننده تاکسی (مافیا) از انتشارات دنیای بازی |
اگر میخواهید با مجموعه کتابخانه مخفی بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به قسمت ۰ نگاهی بیندازید.
چگونه یافتن
داستان خرید کتاب و ماجراهای مرتبط با آن را میتوانید از «جاده گمشده : قسمت ۱۰ : بیوطنی در میان وطنهای گمشده» بخوانید.
تازگی دوست جدیدی از دوردستها، به نام «ارغوان» یافته بودم، که کتابخانههایی مملو از کتابهای فوقالعاده داشت، اما آن موقع به دنبال چند جلد از یک مجموعه قدیمی کودک و نوجوان میگشت تا آن را کامل کند. برای اینکه به او کمکی کرده باشم، قول دادم که روزی به میدان انقلاب بروم و عناوین مورد نظرش را پیدا کنم. «م» را هم با خودم همراه کردم و به مرکز تبادل کتاب (برای آشنایی با این مرکز، میتوانید به قسمت ۲ و قسمت ۱۰ از مجموعه جاده گمشده مراجعه کنید) رفتیم و بخش کودک و نوجوان را به دنبال کتابهای مد نظر زیر و رو کردیم. کتابهایی با چاپ قدیم، که با قیمتهایی بین جدید و قدیم به فروش میرفتند.
در نهایت یک جلد را یافتم. اما با «م» تصمیم گرفتیم قفسهها را از نظر بگذرانیم و کتابها را زیر و رو کنیم. در همین جستجوها، به یاد یکی از انتشاراتهای قدیمی مورد علاقهام افتادم، که سالها به دنبال کتابهایش بودم و هیچجا نتوانسته بودم چیزی پیدا کنم: انتشارات دنیای بازی. فقط یک بار، که احتمالا سال ۱۳۹۲ بود، در نمایشگاه کتاب توانسته بودم ۴-۵ جلد از کتابهایشان با عنوان «داستان بازی» را بخرم؛ و بعد، آب شده بودند و رفته بودند توی زمین. اینترنت هم نداشتم که بتوانم ببینم چه بلایی سرشان آمده و کجا رفتهاند. معلوم نبود کدام راننده تاکسی بوده که رفته سراغشان و پیغام مافیا را به آنها رسانده که اینطور همهچیز را رها کرده و گریخته بودند.
پس به سراغ سیستم جستجوی کتابها رفتم و در میان ناشرانی که کتابهایشان آنجا بود گشتم. پنج کتاب را داشتند. آدرس همه را نوشتم و یکییکی پیدایشان کردم، و در آن میان این کتاب عکس جلد نسبتا متفاوتی داشت: راننده تاکسی (مافیا).
همان قطع کوچک جیبی، با طرحی مشابه همان که از باقی کتابها یادم بود: نام کتاب در وسط بالای جلد و در کادری قرمزرنگ نوشته شده بود؛ در گوشه بالا سمت راست «داستان بازی»، در وسط لبه سمت راست «نشر دنیای بازی» و در گوشه پایین سمت راست «دنیای بازی» به چشم میخورد؛ پشت جلد تصویری کوچک بالای توضیحاتی قرار داشت که در قابی در وسط صفحه نوشته شده بودند؛ پایین همین توضیحات، شابک و قیمت کتاب چاپ شده بود؛ بر روی لبه سمت چپ پشت جلد، مشخصات بازی داستان حاضر آمده بود. یک چاپ تمیز و جذاب که هنوز هم هر کسی را به خودش جذب میکرد.
تصویر مردان تاریک و بیچهره مافیا بر روی جلد، آدم را به یاد پوسترهای قدیمی گیمنتهای محله میانداختند. اما بعید نبود که تصویر جلد، پوستری رسمی از خود بازی بوده باشد؛ چرا که بازی محصول سال ۲۰۰۲ بود (۲۱ سال پیش)، و در آن زمان احتمالا پوسترسازی برای بازیها کار سادهای نبوده و هزینه زیادی را هم در بر میگرفته.
البته وقتی کودک بودم و حتی در دوره نوجوانیم، هیچوقت اینطور بازیها را بازی نمیکردم. گیمنت هم نمیرفتم. والدینم از محیط گیمنت و هدررفت زمان در آنجا شاکی بودند، و سیستم خانه هم توان اجرای این بازیها و جایی برای نصبشان نداشت. این بازیهای داستاندار و پرماجرا، فقط در خانه عمههای بزرگم دیده میشدند و در کامپیوتر بچههای آنها که حداقل ۴-۵سال از من بزرگتر بودند. آن زمان من جزو گروه تماشاچیها بودم و فقط خیرهخیره به بازی کردن و تلاش آنها در کنار هم و برای حل کردن معماها و رد کردن مراحل نگاه میکردم.
حالا هم دیگر نه مثل قدیم حوصله بازی کردن دارم، و نه هجوم کارها به من فرصت بازی کردن میدهند؛ انگار که مافیا مشغول کنترل زندگی ما باشد و دور از چشم ما، یکایک ما را به کارهای کثیفش وا داشته باشد. اما هنوز مثل قدیم دوست دارم درباره بازیها بدانم و دوست دارم هیجان دیگران در حین بازی را ببینم. دوست دارم قصههایشان را بخوانم و به این فکر کنم که چهطور این قصهها و داستانها به بازی تبدیل شده بودند.
و البته هنوز هم ارادت خاصی به بازیهای قدیمی دارم. همان بازیهایی که بچههای امروز وقتی قیافهشان را میبینند از گرافیک پایین و طراحی مکعبمانند کاراکترها شکایت میکنند و سرشان داغ میکند وقتی میشنوند کسی به آنها میگوید «بازی خوب». هنوز هم با دیدن بازی شاهزاده ایرانی (Prince of Persia) و مکس پین (Max Payne) به همان حال گذشته سفر میکنم و در آنها و داستان و صدایشان غرق میشوم.
حالا کتاب دیگری را پیدا کرده بودم، که قرار بود خاطرات کودکیام را دوباره زنده کند. پس به انتشارات دنیای بازی اعتماد کردم که حتما متن خوب و کاملی را تهیه کرده بوده، و کتاب را برداشتم.
پشت جلد
«مافیا» بازی بینظیری بود. در ایران هم خیلی کالت شد و علاقهمندان بسیاری پیدا کرد. یکی از دلایل موفقیت این بازی، داستان خوب گنگستریاش بود. تا آن زمان بازیای وجود نداشت که چنین تلخ و جدی بازیکننده را در نقش جوانی خام، درون خانوادهای مافیایی ببرد و صعود و سقوطش بار به نمایش بگذارد. داستان مافیا با تقدس دادن به چهره خلافکاران و نیمه روشن زندگیشان شروع میشود؛ اما هرچه توماس آنجلو و بازیکننده بیشتر در باتلاق خانواده فرو میروند، بیشتر به تاریکی روابط و پوچی زندگیشان پی میبرند. در نهایت توماس میفهمد که خانواده دروغی بزرگ است و او فقط ابزاری است برای رساندن رؤسایش به پول و قدرت بیشتر. بازی در سال ۲۰۰۲ منتشر شده بود. کتابی که در دستان شماست داستان بازی اول را روایت میکند.
فهرست
- ۱- زمان حال، سال ۱۹۳۸ (سرآغاز)
- ۲- هشت سال قبل، سال ۱۹۳۰
- (مأموریت ۰۱: پیشنهادی که نمیتوانید رد کنید)
- (مأموریت ۰۲: مرد دونده)
- (مأموریت ۰۳: مولوتوفپارتی)
- (مأموریت ۰۴: روال عادی)
- ۳- زمان حال، سال ۱۹۳۸
- ۴- شش سال قبل، سال ۱۹۳۲
- (مأموریت ۰۶: سارا)
- (مأموریت ۰۷: بهتر است عادت کنید)
- (مأموریت ۰۸: فاحشه)
- (مأموریت ۰۹: کشیش)
- ۵- زمان حال، سال ۱۹۳۸
- ۶- پنج سال قبل، سال ۱۹۳۳
- (مأموریت ۱۰: سفر به بیرون شهر)
- (مأموریت ۱۱: اُومِرتا)
- (مأموریت ۱۲: ملاقات با ثروتمندان)
- ۷- زمان حال، سال ۱۹۳۸ (مأموریت ۱۳: معامله بزرگ!)
- ۸- سه سال قبل، سال ۱۹۳۵
- (مأموریت ۱۴: نوش جان!)
- (مأموریت ۱۵: تولدت مبارک!)
- (مأموریت ۱۶: ای حرامزاده خوششانس!)
- (مأموریت ۱۷: بهترین بهترینها)
- ۹- زمان حال، سال ۱۹۳۸
- ۱۰- ده ماه قبل، سال ۱۹۳۸
- (مأموریت ۱۸: کمپین انتخاباتی)
- (مأموریت ۱۹: فقط برای آرامش)
- (مأموریت ۲۰: شغل مخفی)
- (مأموریت ۲۱: مرگ هنر)
- ۱۱- زمان حال، سال ۱۹۳۸ (پایان)
- ۱۲- پانزده سال بعد، سال ۱۹۵۳
از میان متن
... پاسخ داد: «حق با شماست. تا حالا اسم سالیری به گوشتون خورده؟» برای اولین بار قیافه نورمن تغییر کرد و با لحنی که مشخص بود کنجکاو است، گفت: «سالیری؟ معلومه که اسمش رو شنیدم. تو با اون رابطه داشتی؟» «من سالها براش کار کردهم، و حالا اون میخواد از شر من خلاص بشه. ...
- ۱- زمان حال، سال ۱۹۳۸ | صفحه ۵
... از یک محوطه خالی عبور کردیم و کمی جلوتر دو مرد را دیدیم که در ورودی یک راهرو ایستاده بودند. به آرامی به سمت آنها رفتیم و وقتی به نزدیکیشان رسیدیم، پائولی چوب بیسبال را از زیر کتش در آورد: «آقای سالیری براتون یه پیغام دارن.» ...
- ۴- شش سال قبل، سال ۱۹۳۲ | صفحه ۳۹
... «حالا میگی من چی کار کنم؟» «فقط خودت باش، تام. تفریح کن، برو سینما، برو تئاتر. خیلی کارا هست که میتونی انجام بدی.» «و همه این کارا رو به تنهایی انجام بدم؟» «نه، یه نفر رو پیدا کن. شنیدم که از سارا خوشت اومده، درسته؟» «راستش آره، فرانک. اما خودت هم میدونی، هیچ دختری نمیخواد با یه قاتل رابطه داشته باشه.» ...
- ۶- پنج سال قبل، سال ۱۹۳۳ | صفحه ۵۸
... توماس کمی مکث کرد. کمی تردید داشت، با این حال ادامه داد: «سؤالم این بود که اگه یه مردی مثل من میتونه شخصی مثل مورلو رو بکشه، پس قدرت به چه دردی میخوره؟ به نظرم اومد که مهم نیست که یه نفر چهقدر بتونه قدرتمند بشه، چون همیشه یه نفر هست که قدرت بیشتری داره و کارش رو میسازه.» ...
- ۹- زمان حال، سال ۱۹۳۸ | صفحه ۱۰۱
... واسه همینه که من فکر میکنم باید همیشه تعادل رو در نظر داشت. آره، تعادل. بهترین کلمهایه که میشه به کار برد. اگه بخوای از زندگی زیادتر از حد طلب کنی، مطمئنا همهچیز رو از دست میدی و البته اگه هم کم طلب کنی، زندگی بهت هیچی نمیده.»
- ۱۲- پانزده سال بعد، سال ۱۹۵۳ | صفحه ۱۳۴
کارگاه کلمهشکافی
کتاب که به خانه ما وارد شد، هزاران کار بر سرم ریخت. انگار مافیا فهمیده بود که قرار است چه چیزهایی را بفهمم. اما سه ماه بعد، وقتی کتاب ناپدید شدن (برای آشنایی به قسمت ۱ رجوع کنید) را با برادرم تمام کرده بودیم، مانده بودم که حالا چه کتابی را با او [و برای او] بخوانم. کتابهای کنار میز را زیرورو میکردم، که چشمم به کتاب کوچک و سفیدی افتاد که در بین کتابها با زبان بیزبانی فریاد میزد که او را انتخاب کنم.
برش داشتم و نظر برادرم را پرسیدم. او که تازه از سر کار رسیده بود، هیچ ایدهای نداشت. پشت جلد را برایش خواندم و باز هم نظری نداشت و فقط این بار گفت: «آره، جالب به نظر میآد. بخونیم!» و من شروع کردم.
فصل اول خیلی کوتاه بود و داستانش آدم را به یاد فیلمهای کارآگاهی قدیمی میانداخت: شخصی از راه میرسید و در حالی که اطراف را میپایید، به سراغ شخص دیگری میرفت، تا پرده از ماجرای بزرگی بر دارد. اما باید به نحوی اعتماد طرفش را هم جلب میکرد، پس مجبور بود لقمه چرب و بزرگی را روی میز بگذارد، و آن لقمه بزرگ هم چیزی جز یک موضوع قدیمی نبود: مافیا.
در شبهای بعدی، متوجه شدیم که فصلها یکی در میان به زمان حال و گذشته سفر میکنند و فصلهای گذشته خیلی طولانیتر هستند. آنقدر طولانی که هر کدام به چند بخش تقسیم میشدند. تقریبا هر شب سعی میکردیم یک فصل کوتاه و یک فصل بلند را بخوانیم.
تمام قسمتهای کتاب طوری بیان شده بودند که انگار داشتیم همین الان بازی میکردیم و داستان را با تلاش خودمان پیش میبردیم. گاهی با خودم تصور میکردم که این قسمتی که خوانده بودم، درون بازی چهطور طراحی و پیادهسازی شده بود، و سعی میکردم خودم را جای بازیساز و بازیکننده، هر دو، قرار دهم و سیستم بازی را از طریق متن بیتصویر کتاب درک کنم.
شاید کلمه «مافیا» این روزها دیگر آنچنان جذاب و هیجانانگیز به نظر نرسد، اما وقتی داستان را ورق میزنید، کمکم در نگاه کاملا واقعی کتاب به هیجان میرسید و سعی میکنید که آینده بازی را حدس بزنید. اینکه راننده تاکسی جوان ما، قرار است به چه راهی برود و چه کارهایی به دست او انجام گیرند؛ و اینکه گروههای مافیایی چه مرز و محدودهای برای خلافها و جنایات مختلف خود دارند، و چهقدر به قواعد و قوانین حاکم بر جامعه مافیایی خود اعتقاد دارند و سعی میکنند سنتها را دقیق و کامل به جا بیاورند.
ممکن است خواننده در ابتدا مثل کارآگاه نورمن، فکر کند که گروههای مافیایی فقط به آدمکشی و قاچاق و جنایت اهمیت میدهند. اما کمکم پی خواهید برد که این گروهها، با تمام خشونت و نابخشندگی بیرحمانهشان، ارزشهایی را ارج مینهند و از آنها پاسداری میکنند. به هر حال آنها هم انسان هستند و با اینکه سبک زندگی بسیار سختی را برای خود انتخاب کردهاند (یا از طریق رؤسا به آنها تحمیل شده است)، اما چیزهایی وجود دارد که آنها بهشان بسیار بیشتر از آدمهای ازهمهجابیخبری که سرشان فقط گرم کار و خواب و عادت کردن و روزمرگی است و در زندگی هیجانطلب و زیادهخواه نیستند، اهمیت میدهند.
از جمله این موارد، وفاداری است. واضح است که هر سیستم عظیمی، با وفاداری اعضا و اجزایش پایدار خواهد ماند. حالا وقتی گروهی مثل مافیا را در نظر بگیریم که پر از کارها و فعالیتهای غیرقانونی و مجرمانه است، پس متوجه خواهیم شد که بیوفایی در حق خانواده بزرگ آن، چه هزینههای گزافی را احتمالا به آنها تحمیل خواهد کرد. سختگیری در چنین فضایی منطقی به نظر میرسد. آن هم سختگیریای که همچون انتقامی خونآلود در پی خائنان خواهد بود.
مافیا، داستان زوال یک راننده تاکسی و افول اخلاقی او با توهمی از آرامش و درآمد بیشتر است. داستان، بسیار اندک به آرایش میپردازد، چون هدفی جز نمایش یک ماجرای واقعگرایانه ندارد. قصدش این است که تا حد امکان فضاسازی را متناسب با شهر و زمان داستان انجام بدهد و مسائل را برای مخاطب توصیف کند.
جملات و بخشهای جالب در ماجرا کم نیستند و قلابهای خوبی را به مخاطب وصل میکنند تا آن را دنبال کند. همهچیز درست و بهجاست و خواننده مثل یک تماشاچی و شنونده خوب، مشغول گوش کردن به صحبت مردی در خصوص لحظات کلیدی و مهم زندگیاش برای دیگری خواهد بود. البته مخاطب باید این نکته را نیز مد نظر قرار دهد که داستان این کتاب بر اساس خواسته بازیسازان، و به صورتی که بتواند به مراحل قابلبازی تبدیل شود ساخته و پرداخته شده است.
البته شاید اگر من و برادرم سهگانه «پدرخوانده» را دیده بودیم و جزو فیلمهای موردعلاقهمان بود، از این کتاب بیشتر هم لذت میبردیم. ما در ۷ یا ۸ جلسه کتاب را خواندیم و بدمان هم نیامد. البته چیزی که مدام روی اعصاب من رژه میرفت، غلطهای تایپی و نگارشی و جملهبندیهای ناجوری بود که هر از گاه به یکیشان برمیخوردم. میدانم که انتشاراتهای تازهکار و کوچک هرقدر هم که کتابهای فوقالعادهای داشته باشند، باز هم خیلی اوقات توانایی ویراستاری و نمونهخوانی کتابها را ندارند، چون هزینه چاپ را بالا میبرد، اما آنقدر نشر دنیای بازی را دوست داشتم، که نمیخواستم ببینم با طرح فوقالعاده کتابهایشان و چاپ بسیار تمیز و مرتبی که دارند، دچار چنین ایراداتی هستند...
اما کتاب را ادامه دادیم و در ۳-۴ فصل پایانی سرعتمان بیشتر هم شد. همهچیز داشت مثل یک داستان خوب به آخر میرسید، که ناگهان در پایان با شوکی عجیب و تصویری سیاه، آخرین جملات تامی (راننده تاکسیای که زمانی جوان بود) را که مثل نتیجهگیریای از تمام زندگیاش بود خواندیم.
شاید بازی با دم شیر، آنقدرها هم خطرناک نباشد، که به جایش بخواهید پا روی دم مافیا بگذارید، و هیولایی را بیدار کنید که از رانندههای تاکسی گرفته تا آدمکشهای حرفهای، در همهچیز نفوذ کرده است و مراقب شماست. مگر نه این است که مافیا همواره این سخن را به اعضای خود آموخته است: «من انتقام شدید خواهم گرفت و با خشم ایشان را مجازات خواهم کرد. هنگامی که از ایشان انتقام بگیرم، خواهند دانست که من خداوند هستم.» (کتاب مقدس: حزقیال نبی: بخش ۲۵: آیه ۱۷)؟
مشخصات کتاب
نام کتاب: راننده تاکسی (مافیا) | Mafia : The City of Lost Heaven
نویسنده/مترجم: انتشارات دنیای بازی (تارنما) | امیرعباس میثمی
موضوع: داستان آمریکایی | قرن ۲۱ | داستان فارسی
انتشارات: انتشارات دنیای بازی
تعداد صفحه: ۱۴۰
چاپ اول: ۱۳۹۱ | قیمت: ۵۰۰۰ تومان
شابک: ۴-۱۶-۶۶۶۷-۶۰۰-۹۷۸
اکنون که کتاب معرفیشده در این قسمت در دسترس عموم نیست و هنوز هم خبری از چاپ مجدد آن به گوش نرسیده است، شما میتوانید فیلمی ۹ساعته از بازی اصلی را تماشا کنید و تمام داستان را بشنوید و ببینید: Mafia 1 - Full Game Walkthrough (توجه داشته باشید که رده سنی این بازی، برای افراد بالای ۱۸ سال تعیین شده است.)
قسمت قبلی: قسمت ۱ : ناپدید شدن | نیکزاد نورپناه
قسمت بعدی: قسمت ۳ : صداهایی از چرنوبیل (تاریخ شفاهی یک فاجعه هستهای) | سوتلانا آلکسیویچ | سمانه پرهیزکاری
۸ خرداد ۱۴۰۲
پروانه انتشار: CC BY-NC-SA
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
ارسال یک نظر
نظر شما چیه؟ حتما برامون بنویسین.
(ضمنا اگه برای خودتون اسم بذارین، به مرتب شدن بخش نظرات کمک بزرگی کردین!)