تازهترین نوشته
بیانیه مریم اکبری منفرد به مناسبت آغاز چهاردهمین سال حبس بیمرخصی و در تبعید خود…
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
مریم اکبری منفرد (متولد ۲۳ آذر ۱۳۵۴) |
خانم مریم اکبری منفرد، متولد ۱۳۵۴ در ایران، با اتهام به هواداری از سازمان مجاهدین خلق، به عنوان زندانی سیاسی، از سال ۱۳۸۸ بازداشت و از سال ۱۳۸۹ به ۱۵ سال حبس محکوم گردید. پس از بازداشت در دیماه ۸۸، او ۴۳ روز در سلول انفرادی نگه داشته شده و بدون دسترسی به وکیل، مورد بازجویی قرار گرفته بود. در نهایت در خرداد ۸۹ به اتهام «محاربه» حکم خود را دریافت کرد.
یکی از اعضای خانواده او چنین گفته که علت محکومیتش، تماس تلفنی و ملاقات با خویشاوندانی که عضو سازمان مجاهدین خلق در عراق هستند، بوده است؛ اما از آنجا که دادنامه محکومیت او منتشر نشده است، هیچ سندی بر این حرف یا بر ضد آن وجود ندارد. اما گروههای بسیاری در اصفهان و تبریز و شهرکرد، برای حمایت از او، بیانیه دادند و خواستار آزادی بیشرطش شدند.
اما ماجرای اتهام او به هواداری از سازمان مجاهدین خلق زمانی حساستر میشود که در سال ۱۳۹۵، او به همراه دو زندانی دیگر از زندان اوین، به نامهای زهرا زهتابچی و صدیقه مرادی، طی نامهای، حمله به کمپ لیبرتی این سازمان را محکوم کردند؛ به طوری که در بخشی از نامه چنین آمده بود:
«... این جنایات در تاریخ بشریت حک خواهد شد. حک خواهد شد تا آیندگان بخوانند رشادت ستارگان را، آیندگان خواهند خواند جنایت شما مماشاتگران را، آیندگان خواهند خواند خیانت شما مماشاتگران را علیه بشریت. ...»
و بدین صورت، اتهام او صحیحتر به نظر رسید؛ اما اتهام صحیح، نباید دلیلی بر بیقانونی در برابر او، و زیر پا گذاشتن حقوق انسانی او باشد. ولی مطابق آنچه که سازمان عفو بینالملل در بیانیه خود، به تاریخ ۸ فروردین ۱۳۹۸، و برای درخواست آزادی ایشان اعلام کرده است، کاملا خلاف رفتار انسانی را نشان میدهد:
«... این زندانی عقیدتی در سال ۱۳۹۵ به دلیل طرح یک شکایت که در آن خواهان انجام تحقیقات رسمی در مورد کشتار جمعی مخالفان سیاسی زندانی در تابستان سال ۱۳۶۷، از جمله خواهر و برادرش، شده بود، با برخورد تلافیجویانه مواجه شده و از حق دسترسی به خدمات درمانی و ملاقات با خانواده محروم شد. ...»
همچنین که در نامه سرگشادهاش در سال ۱۳۹۵، در خصوص وضعیت خانوادهاش و اعدام سه برادر و یک خواهر خود، چنین نوشته بود:
«... سه برادر و یک خواهرم در دهه ۶۰، در زندان اعدام شدند. برادر کوچکترم، عبدالرضا اکبری منفرد، در سال ۵۹ و در حالی که دانشآموز بود و فقط ۱۷ سال داشت، بازداشت شد. جرمش پخش نشریه مجاهد بود. او سه سال تمام در سلولهای انفرادی زندان گوهردشت –رجاییشهر– به سر برد، و با وجود اینکه در دادگاه انقلاب تهران به سه سال حبس محکوم شده بود، تا سال ۶۷ در زندان نگه داشته شد و سرانجام در مرداد همان سال، با جمع کثیری از زندانیان، به شهادت رسید. علیرضا اکبری منفرد، برادر دیگرم، در ۱۷ شهریور سال ۶۰ دستگیر، و در ۲۸ شهریور همان سال در زندان اعدام شد. تمام فرآیند دستگیری، محاکمه و اجرای حکم او، در ۱۰ [(۱۱)] روز طی شد. در مراسم شب هفت او، مأموران به خانه ما حمله کردند و تعدادی از مهمانان را دستگیر و به زندان اوین و کمیته مشترک منتقل کردند. در میان دستگیرشدگان، مادر و خواهرم، رقیه اکبری منفرد [نیز] حضور داشتند. مادرم پس از پنج ماه از زندان آزاد شد. اما خواهرم، که از سوی دادگاه به هشت سال زندان محکوم شده بود، در مرداد سال ۶۷ و در حالیکه در حال گذراندن سالهای پایانی دوران محکومیتش بود، اعدام شد. ...»
در مهرماه ۱۳۹۷، خانم مریم اکبری منفرد، به همراه گلرخ ایرایی و آتنا دائمی، به مناسبت روز جهانی مبارزه، خطاب به گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد، جاوید رحمان، نامهای نوشتند و خواستار بازدید از زندانهای ایران و مشاهده نقض حقوق بشر شدند.
در ۱۹ اسفند ۱۳۹۹، خانم اکبری منفرد، بدون هیچگونه توضیح و اطلاعیهای (حتی به همسرشان، آقای حسن جعفری)، به زندان سمنان تبعید شدند. این انتقال در حالی صورت گرفت که خانم اکبری منفرد، بیش از ۱۲ سال بدون مرخصی در زندان بودهاند.
هیچکس شکی در جنایات گروه/فرقه/سازمان مجاهدین خلق و خیانات آنها به کشور ندارد. اما آیا با این دلیل، میتوان هر بلا و آزاری را که به افراد این سازمان و گروههای مشابه برسد، به خصوص اگر زندانی و اسیر باشند، توجیه کرد؟ پس انسانیت و شرافت ما کجاست؟ نکند که کمکم هیولای درون ما، جای این ناانسان انساننمای بیرونی را گرفته است، که هیچ از این ظلمها درد نمیکشیم و غم دیدن چنین صحنههایی جان ما را مچاله نمیکند؟
خانم مریم اکبری منفرد، در دهم دیماه ۱۴۰۱، بیانیهای را به مناسبت آغاز چهاردهمین سال حبس خود در تبعید منتشر کردند، تا ضمن اعلام وضعیت خود، اوضاع زندانهای ایران، زندانهای زنان، زندانیان زن و زندانیان سیاسی را نیز ذکر و یادآوری کرده باشد. اکنون این بیانیه در ادامه، با ویرایش تیم SangCast، آمده است (البته شما میتوانید نسخه اصلی را از «اینجا» مطالعه کنید):
بیانیه مریم اکبری منفرد به مناسبت آغاز چهاردهمین سال حبس بیمرخصی و در تبعید خود...
در آستانه ورود به چهاردهمین سال حبس؛ این قصه نیست که میخوانید، رنجی خونین از دریچه کوچکِ تنها یک نفر از ۸۵میلیون است.
اگرچه برای من با تجربه ۱۳ سال زندان، و یا به قول اینجاییها، «زندانی حبس سنگین»، از همان روزهای اول شمردن روزها و ماههای بازداشت امری نکوهیده بود و هست، اما مگر میشود آن نیمهشب تاریک و بختک ظلم بر خودم و خانوادهام را فراموش کنم؟ اگرچه جغد شوم جور و ستمشان از دهه ۶۰ بر فراز خانه ما سکنی گزیده بود!
۱۰ دی ۱۴۰۱، ۱۳ سال تمام است که مرا از سارای ۴ساله و دو دختر ۱۲سالهام، در آن نیمهشب زمستانی جدا کردند، و بدون خداحافظی از عزیزانم، برای پارهای از توضیحات راهی اوین کردند، با وعده مضحک اینکه «صبح پیش بچههایت برمیگردی»، که از آن روز تاکنون ۱۳ سال گذشته است. از ۱۰ دی ۱۳۸۸ تا ۱۰ دی ۱۴۰۱!
۱۳ سال که ثانیه به ثانیه برای گذراندنش نبردی نفسگیر بود، ۱۳ سال که شمردن روز به روزش (یعنی ۴هزار و ۷۴۵ روز) آدمی را خسته میکند، چه برسد که بخواهد تک به تک ۴هزار ۷۴۵ روز را در وسط یک جنگ نابرابر باشد!
این قصه ۴هزار صفحهای نیست، واقعیت عریان زندگی زیر سلطه فاشیستهایی است که بر ما تحمیل کردند و ما نخواستیم تن بدهیم.
اگرچه با بندبند وجودم دلم میخواست در کنار فرزندانم میبودم، کدام مادری نمیخواهد؟ اما پشیمان نیستم، بلکه مصممتر برای ادامه مسیرم هستم. این را هر بار در هر جلسه بازجویی و بازپرسی رسمی و غیررسمی گفته، و از تکرارش خرسندم! ۱۳ سال از فرزندانم دور ماندم، اما ۱۳ سال جنایت را با چشمانم دیدم و عزمم راسختر شد.
این سوی میلهها، در صَحاریِ تاریکِ شکنجه و ظلم، تا چشم کار میکند (حتی جایی که چشم کار نمیکند هم) رذالت است و وحشانیت! اینجا مستند خاموش ظلم و جور رفته بر زنانی است که دل را طاقت شنیدن یکی از آنها نیست، چه برسد که با صدها تن از این نمادهای شکنجهشده باید زیست و رنجشان را با پوست و گوشت حس کرد.
۱۳ سال دهها کودک و صدها نوجوان و جوان همسن دخترانم را دیدم و دست بر سر و رویشان کشیدم و همصحبت شدم و از بیصدایی و تنهاییشان از خشم دندان بر دندان فشردم و برای دفاع از آنها خروشیدم بر سر هرآنکه در جرگه شبپرستان است!
من حتی نمیدانم در این ۱۳ سال بر فرزندانم چه گذشت! در این ۱۳ سال آنچنان پرقدرت با تلاطم زندگی برخورد کردند که کمترین موجش به من نرسید! با همه طوفان ابتلائات، هر ملاقات را به انفجار انرژی برایم تبدیل کردند!
اگر از من بپرسید پس چهطور در میان تاریکی شکنجه و طاقتفرسایی زمان دوام آوردم؟ میگویم شعله سرکش ایمان درون قلبم است که مرا سراپا نگه داشته است.
در میان تنهاییها با دستهای خالی، این شعله گرم و سرکش همان چیزی است که بازجوها میخواهند از لحظه اول دستگیری، آن را از زندانی بربایند... تا وجودش یخ کند و تن به یوغ بسپارد... اما من در تمام ۱۳ سال، با خشم مقدس از شکنجههایی که شاهد بودم و بر جانم نشست، آن را شعلهور نگه داشتم! خندیدم و خنده تکثیر کردم که بتوانم و بتوانیم بایستیم. چرا که مقاومت قلب ماست.
ایمان به مسیری که خواهر و برادرهایم برایش جان سپردند، ایمان به مسیری که قدم در راهش گذاشتم و ایمان به مشتهای گرهکرده و قدمهای استوار جوانانی که هماکنون در کف خیابان با تن و جانشان در مقابل دیکتاتوری ایستادهاند. بله، ایمان به معصومیت و مظلومیت خواهر و برادرانم که هیچوقت مرده نهانگاشتمشان... برایم زندهترینها بودند و هستند. در تکتک لحظات زندانم دستم را گرفتند... و اکنون در خیابانهای ایران مییابمشان...
من علیرضا (در سال ۶۰ اعدام شد) را در مشتهای گرهکرده آن جوان در نازیآباد دیدم، رقیه (در تابستان ۶۷ در زندان اوین اعدام شد) با سینهای ستبر در جلوی صف مقابل پاسداران سرکوبگر ایستاده و صدای عبدالرضا (در تابستان ۶۷ در گوهردشت اعدام شد) را در فریاد ممتد آزادی همسنوسالهایش شنیدم. غلامرضا (سال ۶۴ زیر شکنجه پاسداران در زندان اوین به شهادت رسید) را هر آن در جوانانی که زیر شکنجه به شهادت میرسند مییابم.
بله، میخواستند آنها را بینامونشان دفن کنند، اما اکنون شاهدیم که چگونه این نسل دلیر و شجاع راه همان جوانهایی که به خمینی سر خم نکردند را ادامه میدهند.
گمان میکردند اگر عزیزان ما را بکشند حکومتشان ابدی خواهد شد! زهی خیال باطل که اینگونه شهیدانمان در رستاخیز انقلاب در میانه شعلههای خیابانها برخاستهاند... خاکسترشان را باد در سنگفرشهای این شهر چنان پراکنده که زنان و مردانی نستوه از خاک روییدهاند!
دختران و پسران شجاعی که رؤیای زندگی را در آفتاب و باران بر آستان فردا احساس میکنند، و عصیانیترین خشمها را بر سر مسببین ۴۳ سال ستم و استبداد فرو میریزند... میجنگند و شب از حضورشان وحشت میکند! و من ایمانم از حضورشان فزونی میگیرد!
با خبرهای هر اعتراض و هر قیام، شرارههای از شعله سرکش ایمان قلبم جاری میشود در میان زنانی که چشم امید نجاتشان تنها شکستن این درهای آهنین است.
به دختران و پسرانم که جانبرکف، در خیابان هستند که اشتیاق بودن در کنارشان هر لحظه در وجودم پر میکشد، میگویم اگر بازداشت شدید، ذرهای و سر سوزنی به بازجویان اعتماد نکنید؛ آنها همجنس ما نیستند! دشمن در هر لحظه دشمن است! ایمانتان را به راهتان هرچه بیشتر کنید، در انفرادی این تنها دستآویز است.
به خانواده زندانیان میگویم وعدهها و ترسها و تهدیدها را به هیچ بگیرید؛ جان فرزندانتان را فقط خودتان با تکرار اسمش از گلوی مردم میتوانید نجات ندهید! هیچ بازجویی خیر شما را نمیخواهد؛ سکوت نکنید، فریاد باشید!
به خانوادههای داغدار، به هر مادری که عزیزش را در این راه فدیه کرده، به همه خواهران و برادرانی که تکهای از تنشان را از دست دادند، با تعظیم در مقابل شهیدانشان میگویم [که] شریک داغ نشسته بر دلشان هستم... دستانشان را از راه دور میگیرم، و شانه به شانهشان برای دادخواهی استوارتر از قبل میایستم.
صحبت از ۱۳ سال نبردی بیوقفه است، اما کلام کوتاه اینکه:
«من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه، چون خورشید
فردا از آن ماست
مریم اکبری منفرد - دی ۱۴۰۱
زندان جهنمی سمنان
بیشتر بخوانید: ضربوشتم مریم اکبری منفرد در زندان | رادیوفردا
مطلب مرتبط: نامههایی از بهاره هدایت از زندان اوین، در جریان انقلاب «زن، زندگی، آزادی»
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
ارسال یک نظر
نظر شما چیه؟ حتما برامون بنویسین.
(ضمنا اگه برای خودتون اسم بذارین، به مرتب شدن بخش نظرات کمک بزرگی کردین!)