پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب اطلاعات کتاب

تازه‌ترین نوشته

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

تصویر
پوستر سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم در مصلی تهران انوار عظیم لزوما نشانه‌های خوش نیستند، گاهی باید از آن‌ها به تاریکی گریخت، تا اندک نوری یافت و جان بدان آرامش بخشید   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. خبر برگزاری سی‌امین نمایشگاه قرآن به مناسبت ماه رمضان منتشر شده بود، که پسرخاله‌هایم با من تماس گرفتند و گفتند که به آن‌جا برویم. برنامه کوچکی که قرار بود داشته باشیم، با اضافه شدن خاله‌هایم و همسران و بچه‌های‌شان، و دایی و زن‌دایی‌ام تبدیل به یک دورهمی خانوادگی نسبتا بزرگ به مناسبت سیزده‌به‌در شد. من هم به «م.ح»‌ گفتم که ببینم چه می‌کند، و او گفت که اگر بتواند خودش را خواهد رساند. این بود که روز دوم نمایشگاه همگی به سوی آن شتافتیم. ( خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا): «سی‌اُمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن نقد و بررسی می‌شود» ) من و احمد پیش از این‌که دیگران از ماشین‌ها پیاده شوند و بیایند، رفتیم و کمی قدم زدیم و بخش‌های مختلف را به سرعت از نظر گذراندیم. محتوای نمایشگاه نسبت به سال‌های قبل بسیار کمتر شده بود و نشرهای کمتری حضور

کتاب‌خانه مخفی : قسمت ۹ : چهار صندوق | بهرام بیضایی

تصویر
طرح جلد کتاب چهار صندوق  اثر بهرام بیضایی از انتشارات روزبهان   اگر می‌خواهید با مجموعه کتاب‌خانه مخفی بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. چگونه یافتن اولین مواجهه‌ام با این کتاب، در یک جر و بحث کلامی بود که در خانه عمه‌ام رخ داده بود، و باید به چند سال قبل‌تر برگردیم... نوروز سال ۹۷ بود و ما هم مثل خیلی‌های دیگر، از ترس سیل به سفر نرفته بودیم. مانده بودیم خانه، و ساعت‌های بسیاری را پشت پنجره به تماشای باران و برگ‌های نوجوان و جوانی که زیر بارش مداوم قطرات داشتند کم‌کم سر خم می‌کردند می‌نشستیم. آن زمان مادربزرگم هم هنوز زنده بود. در نمایشگاه کتاب سال قبل مجموعه «ارباب حلقه‌ها» را به لطف یکی از دوستان دانشگاهم و بن خرید کتاب دانشجویی‌اش خریده بودم، و هنوز خودم نخوانده بودمش؛ اما مادربزرگم با جدیت داستان را دنبال می‌کرد و هرجا که گیر می‌کرد از من می‌پرسید. به هر حال، تقریبا تمام عید را در خانه بودیم و کار خاصی هم نداشتیم. کتاب می‌خواندم و فیلم می‌دیدم و با خواهرم بازی می‌کردم. تا این‌که یک روز یکی از عمه‌ها با خانواده‌اش برای عیددیدنی به خانه ما آمدند. پسرعمه‌ام با وال

کتاب‌خانه مخفی : قسمت ۸ : هابیت یا «آن‌جا و بازگشت دوباره» | جان رونالد روئل تالکین | رضا علیزاده

تصویر
طرح جلد کتاب  هابیت (یا «آن‌جا و بازگشت دوباره»)  اثر جان رونالد روئل تالکین از انتشارات روزنه   اگر می‌خواهید با مجموعه کتاب‌خانه مخفی بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. چگونه یافتن وقتی بچه بودم، حدود ۲۳ سال پیش، یک بار وقتی عمه بزرگم با بچه‌هایش به خانه‌مان آمده بودند، بزرگ‌ترین پسرعمه‌ام با هیجان شروع کرد به تعریف قصه‌ای عجیب و غریب درباره چیزهای جادویی و کسانی که با دشمنان تاریک خودشان می‌جنگیدند. همه‌چیز خیلی هیجان‌انگیز بود، تا این‌که من وارد اتاق شدم و فهمیدند که داشتم به حرف‌شان گوش می‌کردم. صحبت‌شان را قطع کردند و پدرم هم گفت: «من از این چیزا سر در نمی‌آرم!» اما من که رفتم باز هم پسرعمه‌ام به صحبتش ادامه داد. در میان حرف‌هایش چند بار گفت: «ارباب حلقه‌ها فوق‌العاده‌ست دایی! باید ببینیش! با خودم آوردم...» به هر حال هیچ‌کس دوست نداشت من توی اتاق باشم، و وقتی وارد شدم همه ساکت شدند و پدرم مثل همیشه گفت: «این فیلم اصلا مناسب شما نیست.» بعد هم مرا از اتاق بیرون کردند و خودشان فیلم دیدند. من هم به طبقه پایین، پیش مادربزرگم رفتم، و سعی کردم خودم را سرگرم کنم. هرچن

کتاب‌خانه مخفی : قسمت ۷ : مغلطه (راهنمای درست اندیشیدن) | جمی وایت | مریم تقدیسی

تصویر
طرح جلد کتاب مغلطه (راهنمای درست اندیشیدن) اثر جمی وایت از انتشارات ققنوس اگر می‌خواهید با مجموعه کتاب‌خانه مخفی بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. چگونه یافتن داستان خرید کتاب و ماجراهای مرتبط با آن را می‌توانید از قسمت چهارم جاده گم‌شده  بخوانید. وقتی با «م.ر» قصد داشتیم خیابان آیت و میدان هفت‌حوض را بگردیم، دنبال کتاب خاصی بودم. شنیده بودم تقریبا همه کتاب‌ها در شهر کتاب هفت‌حوض پیدا می‌شوند، و به همین خاطر از «م.ر» خواستم که سری به آن‌جا بزنیم. اما وقتی به آن‌جا رفتیم، فهمیدم که در دو سه سال اخیر این کتاب را نداشته‌اند. البته کمی هم وجود داشتن کتاب بعید بود، چرا که آخرین چاپش برای سال ۱۳۹۰ بود. به هر حال با «م.ر» به تماشای کتاب‌ها پرداختیم. هیچ پولی نداشتم که بخواهم کتابی را بخرم، اما مثل همیشه دیدن کتاب‌ها برایم لذت‌بخش بود. از روبه‌روی در فروشگاه پیش رفتم و کتاب‌های شعر را دیدم. کتاب‌هایی که از فرهنگ و ادبیات کشور پاسداری می‌کنند. اما نکته‌ای که وجود داشت این بود که همه‌شان «کتب نفیس» محسوب می‌شدند. یعنی جلد چرمی یا طراحی‌های خاص و نقاشی‌های مینیاتوری و... داش