پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب دبورا الیس

تازه‌ترین نوشته

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

تصویر
پوستر سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم در مصلی تهران انوار عظیم لزوما نشانه‌های خوش نیستند، گاهی باید از آن‌ها به تاریکی گریخت، تا اندک نوری یافت و جان بدان آرامش بخشید   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. خبر برگزاری سی‌امین نمایشگاه قرآن به مناسبت ماه رمضان منتشر شده بود، که پسرخاله‌هایم با من تماس گرفتند و گفتند که به آن‌جا برویم. برنامه کوچکی که قرار بود داشته باشیم، با اضافه شدن خاله‌هایم و همسران و بچه‌های‌شان، و دایی و زن‌دایی‌ام تبدیل به یک دورهمی خانوادگی نسبتا بزرگ به مناسبت سیزده‌به‌در شد. من هم به «م.ح»‌ گفتم که ببینم چه می‌کند، و او گفت که اگر بتواند خودش را خواهد رساند. این بود که روز دوم نمایشگاه همگی به سوی آن شتافتیم. ( خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا): «سی‌اُمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن نقد و بررسی می‌شود» ) من و احمد پیش از این‌که دیگران از ماشین‌ها پیاده شوند و بیایند، رفتیم و کمی قدم زدیم و بخش‌های مختلف را به سرعت از نظر گذراندیم. محتوای نمایشگاه نسبت به سال‌های قبل بسیار کمتر شده بود و نشرهای کمتری حضور

کتاب‌خانه مخفی : قسمت ۱۰ : سه‌گانه دختران کابلی (نان‌آور، سفر پروانه، شهر گِلی) | دبورا الیس | شهلا انتظاریان

تصویر
طرح جلد کتاب رمان‌های سه‌گانه دختران کابلی (نان‌آور، سفر پروانه، شهر گِلی) اثر دِبورا الیس از انتشارات قدیانی   اگر می‌خواهید با مجموعه کتاب‌خانه مخفی بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. چگونه یافتن از عادت‌های من در نمایشگاه کتاب، از زمانی که در سال دوم راهنمایی یک بار به تنهایی به آن‌جا رفتم، این بوده که به بخش کودک و نوجوان سر بزنم. البته آن زمان توان تهیه کتاب نداشتم، و بیشتر تماشاچی بودم. سر از مجموعه‌های چندجلدی داستان و رمان در نمی‌آوردم و کتاب‌ها برایم فقط دنیاهای جادویی‌ای بودند که بیرون از دنیای واژه‌ها بی‌معنا و بی‌هویت به نظر می‌رسیدند. خیلی اوقات در نمایشگاه کتاب‌ها را ورق می‌زدم و گاهی بعضی‌شان را همان‌جا و درون غرفه‌ها، ایستاده و بی‌حرکت، تا پایان می‌خواندم. (هیچ‌وقت ندیدم فروشنده و راهنمای غرفه‌ای از این کارم ناراحت شود.) دلم کتاب می‌خواست، و کتاب‌خانه مدرسه کتاب‌های جالبی نداشت، و کتاب‌خانه محله به بچه‌ها عضویت نمی‌داد و والدین‌شان باید کتاب را به امانت می‌گرفتند. چند سال بعد هم که با کانون پرورش فکری محله‌مان آشنا شدم، آن‌قدر بزرگ شده بودم که از بی