پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب پلیس ضدشورش

تازه‌ترین نوشته

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

تصویر
پوستر سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم در مصلی تهران انوار عظیم لزوما نشانه‌های خوش نیستند، گاهی باید از آن‌ها به تاریکی گریخت، تا اندک نوری یافت و جان بدان آرامش بخشید   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. خبر برگزاری سی‌امین نمایشگاه قرآن به مناسبت ماه رمضان منتشر شده بود، که پسرخاله‌هایم با من تماس گرفتند و گفتند که به آن‌جا برویم. برنامه کوچکی که قرار بود داشته باشیم، با اضافه شدن خاله‌هایم و همسران و بچه‌های‌شان، و دایی و زن‌دایی‌ام تبدیل به یک دورهمی خانوادگی نسبتا بزرگ به مناسبت سیزده‌به‌در شد. من هم به «م.ح»‌ گفتم که ببینم چه می‌کند، و او گفت که اگر بتواند خودش را خواهد رساند. این بود که روز دوم نمایشگاه همگی به سوی آن شتافتیم. ( خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا): «سی‌اُمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن نقد و بررسی می‌شود» ) من و احمد پیش از این‌که دیگران از ماشین‌ها پیاده شوند و بیایند، رفتیم و کمی قدم زدیم و بخش‌های مختلف را به سرعت از نظر گذراندیم. محتوای نمایشگاه نسبت به سال‌های قبل بسیار کمتر شده بود و نشر...

داستان‌هایی از ناکجا : ۵ : ناگهان یاد کلماتش افتاد...

تصویر
مجموعه  داستان‌هایی از ناکجا ، قرار است مجموعه‌ای از چالش‌ها و تمرین‌های کوتاه و جذاب داستان‌نویسی باشد. این‌طور چالش‌ها می‌توانند ذهن را باز و خلاقیت را بیشتر کنند. البته نظرپرسی درباره همین داستان‌ها و نوشته‌ها هم می‌تواند اثری بزرگ در رشد توانایی‌های نویسنده داشته باشد، هرچند نباید آن‌چنان خود را درگیر نظرها کند که سبک و علاقه شخصی‌اش را از دست بدهد. این داستان نیز، نتیجه یکی از همین تمرینات بود، اما با چالشی بزرگ‌تر: دو تصویر را انتخاب و نکات و احساساتش را تعیین کردم، سپس هر آن‌چه که می‌توانست هر دو تصویر و جزئیات‌شان را به هم وصل کند نوشتم. هم‌زمان با شرح اتصالات، سعی کردم ذهنم را روی تصاویر متمرکز کنم و فضاسازی را مطابق با آن‌ها انجام دهم.  (البته قرار بود داستان در مردادماه نوشته شود، اما به علت مشکلاتی که پیش آمد و تغییراتی که اجبارا در زندگی‌ام پدید آمد، پیاده‌سازی آن را کاملا فراموش کرده بودم، تا این‌که پس از اتفاقاتی تلخ، آن را مجددا به یاد آوردم...) تصاویری که مرا به نوشتن وا داشتند ( تصویر راست: نکات: گربه + تاریکی دم غروب + ساختمان نیمه‌کاره + شهر خاموش؛ احساسات:...

سواران تاریک در خیابان‌های تهران

تصویر
  نیروهای ضدشورش اسب‌سوار در میدان ونک تهران میدان نبرد چونان بود بر ایشان، که صدای چکاچک باتون‌ها از دور و نزدیک به گوش می‌رسید و اینان را مرکب‌هایی بود بی‌اندازه چالاک و بادپا، اما چه از آنها بر می‌آمد آنگاه که بر ایشان حمله می‌بردند و مسیر را بر ایشان می‌بستند و بر زمین می‌کوفتندشان؟ بر مرکب نشستن آنان را مرتفع می‌ساخت تا از جنبش‌های دشمنان در فواصل دورتر هم خبردار شوند و آنان را در پی افتاده و از بین برند و در خون خود غرقه سازند. چنین بود که دیگر هیچ‌یک را جرأت در کار نبود تا در نزدیکی ایشان آیند و ضربتی بر ایشان وارد آورده، معبر را از دست‌شان خارج کنند و آنان سرشکسته راهی دربار شاهنشاه خون‌خوار خویش شوند. آیا در سرشت این اسبان نیز، دهشت و خشونتی بی‌رحمانه در جریان فتاده بود که آنان را وا می‌داشت به حمل سواران تاریکی که شاخه‌سار زیبا و دل‌انگیز گل‌های سرخ و عاشق ایران را وحشیانه می‌شکستند و شقایق‌های خون بر تن‌شان می‌کاشتند؟ بی‌رحمی را چه‌طور به آنان آموخته بودند؟ چه‌طور دل در گروی طبیعت و آزادی خویش نداشتند و این‌چنین در اسارت آمده بودند که هیچ از دویدن بر دشت‌ها و بوی خوش چم...