پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب انقلاب ۱۴۰۱ ایران

تازه‌ترین نوشته

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

تصویر
پوستر سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم در مصلی تهران انوار عظیم لزوما نشانه‌های خوش نیستند، گاهی باید از آن‌ها به تاریکی گریخت، تا اندک نوری یافت و جان بدان آرامش بخشید   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. خبر برگزاری سی‌امین نمایشگاه قرآن به مناسبت ماه رمضان منتشر شده بود، که پسرخاله‌هایم با من تماس گرفتند و گفتند که به آن‌جا برویم. برنامه کوچکی که قرار بود داشته باشیم، با اضافه شدن خاله‌هایم و همسران و بچه‌های‌شان، و دایی و زن‌دایی‌ام تبدیل به یک دورهمی خانوادگی نسبتا بزرگ به مناسبت سیزده‌به‌در شد. من هم به «م.ح»‌ گفتم که ببینم چه می‌کند، و او گفت که اگر بتواند خودش را خواهد رساند. این بود که روز دوم نمایشگاه همگی به سوی آن شتافتیم. ( خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا): «سی‌اُمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن نقد و بررسی می‌شود» ) من و احمد پیش از این‌که دیگران از ماشین‌ها پیاده شوند و بیایند، رفتیم و کمی قدم زدیم و بخش‌های مختلف را به سرعت از نظر گذراندیم. محتوای نمایشگاه نسبت به سال‌های قبل بسیار کمتر شده بود و نشرهای کمتری حضور

رادیو موج : «روسریتو» | مهدی یراحی

تصویر
  کاور ترانه «روسریتو» (طراحی‌شده توسط ShiftDoStudio) جناب آقای مهدی یراحی، خواننده مردمی و فعال انقلابی ایرانی، در روز ۳ شهریور ۱۴۰۲، ترانه‌ای امیدافزا و انقلابی، که به نوعی در ارتباط با دو ترانه «سرود زن» و «سرود زندگی» بود، منتشر، و مسیر این حرکت عظیم فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در کشور را، مجددا با صدای خویش روشن و خاکروبی کردند؛ که به زودی به سالگرد واقعه تلخ از دست رفتن جان دختر ایران، مهسا (ژینا) امینی، می‌رسیم و لازم است تا راه رفته را با پای‌کوبی خود استوارتر و مشخص‌تر از پیش نماییم. این ترانه که بر پایه ترانه‌ای قدیمی‌تر از خود آقای یراحی، به نام «از خودت خبر بیار»، از آلبوم «امپراطور»، نوشته و تنظیم شده، متنی ساده و روان و دوست‌داشتنی دارد، و در عین حال، باشکوه و قدرتمند است. همچون دو سرود پیشین، این ترانه نیز به سرعت در دل انقلابیون جای خود را باز کرد و آن‌ها را هم‌گام و هم‌دل نمود و هدفی از اهداف بی‌شمار انقلاب را از نو یادآوری کرد. با این‌که مدت‌هاست در خیابان‌های کشور، شاهد آزادی مو و جسم دختران‌مان از آزردگی پوشش اجباری و تحمل گرمای بیشتر و نابرابری‌های پیشین هستیم، اما لاز

جاده گم‌شده : قسمت ۸ : مافیابازان قهار زیر پوست شهر

تصویر
ایستگاه وسیع‌الفضای عظیم‌السقف طویل‌الصراط متروی صادقیه، که گاهی حامل جمعیتی باورنکردنی از ارواح نادیدنی‌ست به چه کسی اعتماد، و با چه کسی سقوط خواهید کرد؟ مهم است چه چیزی را انتخاب کنید!   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. تولد «د» بود و قرار بود با دوستان قدیمی گوشه‌ای از تهران بزرگ دور هم جمع بشویم. روز تولد «د» مصادف بود با روزی که «م.ر» می‌خواست به کافه‌ای برود تا مافیا بازی کند. با «م.ر» قرار گذاشتیم که بعد از تولد، من با او تماس بگیرم، و او راهنماییم کند یا به دنبالم بیاید تا با هم برویم. (به هر حال، قرار بود شب را هم به خانه «م.ر» بروم.) من و «د» با هم به محل برگزاری جشن تولدش رفتیم. اما «د» از حدود بیست دقیقه بعد از رسیدن همه مهمان‌ها، از ما جدا شد، و بعد هم خداحافظی کرد و رفت و من و مهمان‌های دیگر بهت‌زده ماندیم و از هر دری حرف زدیم تا این جشن تولد خشکیده را یک‌جوری دوباره راه بیندازیم.  «د» حتی به خودش فرصت نداد که کادوهایی را که برایش گرفته بودیم باز کند. چه‌قدر همه‌مان ذوق داشتیم که امسال واکنش او را به کادوها ببینیم.

جاده گم‌شده : قسمت ۱ : کافه گربه-کتاب اکباتان

تصویر
کافه گربه-کتاب اکباتان (در حالت استتار گربه‌ها) (البته تصویر قدیمی است و حالا دکور به کلی تغییر کرده!) نباید فقط تند برویم؛ بلکه باید مقصود رفتن را بدانیم و راهش را، و آن‌وقت تند برویم! اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به قسمت ۰ نگاهی بیندازید. قرار بود چند روز قبل‌تر برویم، اما هر بار نشد و اتفاقی افتاد. در نهایت هم به جای قرار سه‌نفره‌ای که قرار بود داشته باشیم، قرار دو نفره‌ای گذاشتیم. قرار بر این بود که به اکباتان برویم و فضای گسترده آن را بپوییم و جادوی آن را بجوییم. *** در ایستگاه شادمان خط ۴ را در پیش گرفتم (البته بعد از آن‌که یک بار ایستگاه را رد کردم و دوباره به آن برگشتم). کل مسیر را در گوشه سمت چپ درب مقابل ایستاده بودم و با کاغذهای کوچکی که داشتم اوریگامی درست می‌کردم. در همین حین، برخی در گوشی‌های خود مشغول تماشای فوتبال ایران بودند و برخی هم در گوشی‌های آن‌ها. البته معدودی هم به صدای گزارش‌گر دل خوش کرده بودند و یکی دو نفری مثل من بودند که اصلا در جریان نبودند که چه خبر است. نرسیده به ایستگاه میدان آزادی، صدای یک نفر از چند قدم آن‌طرف‌تر بلن

نامه مغموم (تا رسد به دست آستان حقارت آشیان رذالت)

تصویر
طنابی که بافته شده و بناست حلقه‌اش هرگز خالی نماند، روزی بر گردن صاحبان خود حلقه خواهد زد صداهایی که مدام در گوش ما و جهانیان می‌پیچند و فلک را کر کرده‌اند، چگونه است که در دل‌های این بی‌دلان سنگ‌اندیشه هیچ اثر نمی‌کند؟ مگر نه این‌که سنگی را به مداومت قطره آب شکستن ممکن بود؟ مگر نه این‌که هیچ جان در جهان نبود که از رنج دیگری در خود نرنجد؟ مگر نه این‌که خود گفته‌اند، تنها در مال حرام است که اندیشه حرام و نااهل و ناحساب پدید می‌آید؟ این صداها و این ناله‌های پدران و مادران زندانیان و اعدامیان، همه اوهام‌اند؟ چه عجیب است که مملکتی به چنین اندازه، به چنان تاریخ، با چنین مردم، با چنان فرهنگ، امروزه روز، مدام در گیر و دار هزار موهوم کهنه و تازه است و مردمش چنین به خفت افتاده‌اند که از اجنبی‌جماعت پول می‌گیرند که مملکت خودشان را ویران کنند و اغتشاش پدید بیاورند و جانش را بدرند و بی‌فرهنگی را در آخرین نقطه روشن زمین برای ظهور امام زمان، با تاریکی خویش درآمیخته و رواج دهند... چه عجیب است که مملکتی با چنین تسلیحات و تمهیدات، و با چنان تبلیغات و توصیفات از امنیت، هر روز به سادگی آماج حمله دشمنان ق