پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب تالکین

تازه‌ترین نوشته

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

تصویر
پوستر سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم در مصلی تهران انوار عظیم لزوما نشانه‌های خوش نیستند، گاهی باید از آن‌ها به تاریکی گریخت، تا اندک نوری یافت و جان بدان آرامش بخشید   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. خبر برگزاری سی‌امین نمایشگاه قرآن به مناسبت ماه رمضان منتشر شده بود، که پسرخاله‌هایم با من تماس گرفتند و گفتند که به آن‌جا برویم. برنامه کوچکی که قرار بود داشته باشیم، با اضافه شدن خاله‌هایم و همسران و بچه‌های‌شان، و دایی و زن‌دایی‌ام تبدیل به یک دورهمی خانوادگی نسبتا بزرگ به مناسبت سیزده‌به‌در شد. من هم به «م.ح»‌ گفتم که ببینم چه می‌کند، و او گفت که اگر بتواند خودش را خواهد رساند. این بود که روز دوم نمایشگاه همگی به سوی آن شتافتیم. ( خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا): «سی‌اُمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن نقد و بررسی می‌شود» ) من و احمد پیش از این‌که دیگران از ماشین‌ها پیاده شوند و بیایند، رفتیم و کمی قدم زدیم و بخش‌های مختلف را به سرعت از نظر گذراندیم. محتوای نمایشگاه نسبت به سال‌های قبل بسیار کمتر شده بود و نشرهای کمتری حضور

کتاب‌خانه مخفی : قسمت ۸ : هابیت یا «آن‌جا و بازگشت دوباره» | جان رونالد روئل تالکین | رضا علیزاده

تصویر
طرح جلد کتاب  هابیت (یا «آن‌جا و بازگشت دوباره»)  اثر جان رونالد روئل تالکین از انتشارات روزنه   اگر می‌خواهید با مجموعه کتاب‌خانه مخفی بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. چگونه یافتن وقتی بچه بودم، حدود ۲۳ سال پیش، یک بار وقتی عمه بزرگم با بچه‌هایش به خانه‌مان آمده بودند، بزرگ‌ترین پسرعمه‌ام با هیجان شروع کرد به تعریف قصه‌ای عجیب و غریب درباره چیزهای جادویی و کسانی که با دشمنان تاریک خودشان می‌جنگیدند. همه‌چیز خیلی هیجان‌انگیز بود، تا این‌که من وارد اتاق شدم و فهمیدند که داشتم به حرف‌شان گوش می‌کردم. صحبت‌شان را قطع کردند و پدرم هم گفت: «من از این چیزا سر در نمی‌آرم!» اما من که رفتم باز هم پسرعمه‌ام به صحبتش ادامه داد. در میان حرف‌هایش چند بار گفت: «ارباب حلقه‌ها فوق‌العاده‌ست دایی! باید ببینیش! با خودم آوردم...» به هر حال هیچ‌کس دوست نداشت من توی اتاق باشم، و وقتی وارد شدم همه ساکت شدند و پدرم مثل همیشه گفت: «این فیلم اصلا مناسب شما نیست.» بعد هم مرا از اتاق بیرون کردند و خودشان فیلم دیدند. من هم به طبقه پایین، پیش مادربزرگم رفتم، و سعی کردم خودم را سرگرم کنم. هرچن