پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب مونا برزویی

تازه‌ترین نوشته

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

تصویر
پوستر سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم در مصلی تهران انوار عظیم لزوما نشانه‌های خوش نیستند، گاهی باید از آن‌ها به تاریکی گریخت، تا اندک نوری یافت و جان بدان آرامش بخشید   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. خبر برگزاری سی‌امین نمایشگاه قرآن به مناسبت ماه رمضان منتشر شده بود، که پسرخاله‌هایم با من تماس گرفتند و گفتند که به آن‌جا برویم. برنامه کوچکی که قرار بود داشته باشیم، با اضافه شدن خاله‌هایم و همسران و بچه‌های‌شان، و دایی و زن‌دایی‌ام تبدیل به یک دورهمی خانوادگی نسبتا بزرگ به مناسبت سیزده‌به‌در شد. من هم به «م.ح»‌ گفتم که ببینم چه می‌کند، و او گفت که اگر بتواند خودش را خواهد رساند. این بود که روز دوم نمایشگاه همگی به سوی آن شتافتیم. ( خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا): «سی‌اُمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن نقد و بررسی می‌شود» ) من و احمد پیش از این‌که دیگران از ماشین‌ها پیاده شوند و بیایند، رفتیم و کمی قدم زدیم و بخش‌های مختلف را به سرعت از نظر گذراندیم. محتوای نمایشگاه نسبت به سال‌های قبل بسیار کمتر شده بود و نشرهای کمتری حضور

رادیو موج : «سرود زن» | مونا برزویی | مهدی یراحی

تصویر
کاور ترانه انقلابی «سرودِ زن» از مهدی یراحی، با شعار «زن، زندگی، آزادی» آقای مهدی یراحی حدود دو هفته پس از شروع اعتراضات سراسری ایران در پی قتل مهسا امینی توسط گشت ارشاد ، سرودی بسیار انقلابی و شگفت‌انگیز را منتشر کردند که بسیار شور و حال من و تمام آزادی‌طلبان را همراه خود کرد و دلمان را برای آزادی و به یاد تمام دوستان و عزیزانی که این سال‌ها و این روزها عذاب کشیدند به پرواز در آورد. شعر این اثر حماسی و انقلابی، از دستان توانای خانم مونا برزویی بر کاغذ آمده بود و همگی می‌دانیم که او چه‌قدر در زندگیش، صدای مظلومیت‌ها و انقلابی‌ترین شاعر زمانه ما بوده است. به حدی که بارها به دست ارازل پلیس و گشت و... دستگیر شده بود و همچنان هیچ‌یک از آنان را توان مقابله با قلم رسا و صدای پرتوان او نیست. خانم برزویی این شعر را نیز در همین روزهای اخیر و درباره خانم مهسا امینی سروده‌اند، که حیف است اگر آن را نادیده بگیریم و از آن عبور کنیم: آن دست که نَفْسِ بی‌گناهی را کُشته   انگار تمامِ مردمان را کشته پنداشت که با چراندن خفاشان خورشید کمان و آسمان را کشته خونی که روان شده‌ست بر لاله‌ی گوش   می‌جوشد هنوز و