تازه‌ترین نوشته

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

تصویر
پوستر سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم در مصلی تهران انوار عظیم لزوما نشانه‌های خوش نیستند، گاهی باید از آن‌ها به تاریکی گریخت، تا اندک نوری یافت و جان بدان آرامش بخشید   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. خبر برگزاری سی‌امین نمایشگاه قرآن به مناسبت ماه رمضان منتشر شده بود، که پسرخاله‌هایم با من تماس گرفتند و گفتند که به آن‌جا برویم. برنامه کوچکی که قرار بود داشته باشیم، با اضافه شدن خاله‌هایم و همسران و بچه‌های‌شان، و دایی و زن‌دایی‌ام تبدیل به یک دورهمی خانوادگی نسبتا بزرگ به مناسبت سیزده‌به‌در شد. من هم به «م.ح»‌ گفتم که ببینم چه می‌کند، و او گفت که اگر بتواند خودش را خواهد رساند. این بود که روز دوم نمایشگاه همگی به سوی آن شتافتیم. ( خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا): «سی‌اُمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن نقد و بررسی می‌شود» ) من و احمد پیش از این‌که دیگران از ماشین‌ها پیاده شوند و بیایند، رفتیم و کمی قدم زدیم و بخش‌های مختلف را به سرعت از نظر گذراندیم. محتوای نمایشگاه نسبت به سال‌های قبل بسیار کمتر شده بود و نشرهای کمتری حضور

کتاب‌خانه مخفی : قسمت ۱ : ناپدید شدن | نیکزاد نورپناه

طرح جلد کتاب ناپدید شدن اثر نیکزاد نورپناه از انتشارات روزنه


اگر می‌خواهید با مجموعه کتاب‌خانه مخفی بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به قسمت ۰ نگاهی بیندازید.


چگونه یافتن

داستان خرید کتاب و ماجراهای مرتبط با آن را می‌توانید از «جاده گم‌شده : قسمت ۶ : میوه‌های تازه، تن‌های کهنه» بخوانید.

وقتی داشتم لابه‌لای کتاب‌های شهر کتاب هفت‌حوض می‌گشتم، تا کتاب‌هایی را که برای کادوی تولد «د» مد نظر داشتم پیدا کنم، توجهم به قسمتی از قفسه‌ها جلب شد که کتاب‌های جیبی را کنار هم چیده بودند: کتاب‌هایی با ابعاد کوچک، که به نسبت مشغله‌های بی‌شمار امروز، جای کمتری را اشغال می‌کنند، تا بتوانند همراه آدم‌های پرمشغله‌ای که کیف و جیب‌شان مثل بازار است، بمانند و هر از گاهی خوانده شوند. (البته اگر پول کافی همراهم بود، قطعا از بخش کتاب‌های عظیم‌الجثه هم چند کتابی داخل سبد خریدم قرار می‌گرفت.)

معمولا کتاب‌های جیبی را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد:

۱. کتاب‌هایی که ارزش خوانده شدن را دارند، و کوچک چاپ شده‌اند تا در دسترس خوانندگان بیشتری قرار بگیرند و افراد بیشتری از آن‌ها بهره‌مند بشوند.

۲. کتاب‌هایی که چاپ آن‌ها ریسک فروش دارد و نمی‌توان زیاد به آن‌ها اطمینان کرد، و برای کاهش هزینه چاپ، کوچک چاپ می‌شوند.

(البته برای به چالش کشیدن نظریه‌ام، می‌توانم این پرسش را طرح کنم که «کتاب‌های مدیریتی و روان‌شناسی موفقیت و... (به طور کلی، محتوای زرد و احمقانه) جزو کدام‌یک از دو دسته بالا قرار می‌گیرند؟» چرا که از یک طرف کتاب‌هایی هستند که ارزش خوانده شدن را ندارند، و از طرف دیگر، انتشارات مطمئن است که این کتاب‌ها به واسطه افراد ناکتاب‌خوان و ناآگاهی که فکر می‌کنند آن‌قدر باهوش هستند که مدیریت چیزی را بر عهده بگیرند، فروش خیلی خوبی خواهند داشت. به نظرم، پاسخ شما به این سؤال بستگی به این دارد که «آیا شما کتابچه‌های تبلیغاتی را که در ۶۰ تا ۲۰۰ صفحه فقط تبلیغات چاپ می‌کنند را کتاب محسوب می‌کنید یا نه؟» اگر پاسخ شما «خیر» باشد، پس با موضوع «هدررفت کاغذ برای چاپ مزخرفات» آشنا هستید و می‌دانید که هر چیزی «کتاب» محسوب نمی‌شود؛ و اگر پاسخ شما «بله» باشد، عجیب است که وقت باارزش و مدیرانه خودتان را برای خواندن این متن تحلیل کتاب درباره یک رمان کوتاه مدرن ایرانی ناشناس صرف می‌کنید.)

همین‌طور که مشغول تماشای کتاب‌ها بودم، و حسرت می‌خوردم که چرا خیلی از آن‌ها در کتاب‌خانه من وجود ندارند، برخی را برداشتم و چند سطری از هر یک خواندم. هر کدام از آن‌ها مملو از داستان و ایده و مطالب جالب بودند. پشت جلدها هم که مثل همیشه پر از جمله‌های جذاب بودند. جمله‌هایی که همیشه یکی از بهترین بخش‌های کتاب را از مقابل دیده خواننده می‌گذرانند، تا ترغیب به خریدن کتاب شود.

اما برای من فقط نوشته‌های جذاب پشت جلد مهم نبود، پس کتاب‌هایی را که خوشم می‌آمد، باز می‌کردم، و پس از نگاهی به فهرست، به صورت اتفاقی چند بخش از وسط‌شان را هم می‌خواندم. بعد از این‌که کتاب از این مراحل هم به خوبی عبور می‌کرد، تازه قیمت کتاب را بررسی می‌کردم، و معمولا خیلی از کتاب‌ها را به قفسه‌های‌شان بر می‌گرداندم.

تا این‌که چشمم به کتابی افتاد که مثل یک لکه عجیب وسط رنگ‌های مختلف قرار گرفته بود، اما تا آن لحظه نتوانسته بودم ببینمش. انگار در میان کتاب‌های دیگر و افکار نویسنده‌های متفاوت، ناپدید شده بود. طرح لبه کتاب که نام کتاب و نام نویسنده را نشان می‌داد، شکل عجیبی داشت. هم اعصاب‌خردکن بود، و هم طرح نویی بود. طوری بود که می‌توانستی با کمی دقت نوشته‌هایش را که نقطه‌های زرد بر زمینه سفید داشتند را بخوانی، ولی می‌خواست که هم‌زمان ناپدید شدن نقطه‌های زرد بر زمینه سفید را با تمام وجود لمس کنی. (با تشکر از طراح جلد، آقای سهیل محسنی، که برای این کار وقت گذاشت و ایده خوب و مناسبی را پیاده کرد.) اما بیشتر از همه علامت نشر روزنه در بالای همه‌چیز بود، که رغبتم را به بررسی آن کتاب زیاد کرد و باعث شد دستم را پیش ببرم و کتاب را از خلوت ناپیدایش بیرون بکشم.

تصویر روی جلد را نگاه کردم و سعی کردم به چیزی غیر از «یه نقاشی از صورت خود نویسنده، به شکلی که خارج از روزمره‌ش دوست داره داشته باشه» فکر کنم. اما «نیکزاد نورپناه» که در همان‌جا به چه بزرگی نوشته شده بود، نمی‌گذاشت ذهنم از فکر اولیه ذره‌ای متزلزل شود. بعد توجهم به ماه کوچولویی جلب شد که هم‌رنگ با «ناپدید شدن» زرد بود، اما هنوز خط سیاهی دور خود داشت و کاملا در زمینه سفید ناپدید نشده بود. انگار که بعضی چیزها هرقدر هم که نادیده گرفته می‌شوند، ناپدید نمی‌شوند، و معمولا این چیزها، زندگی کوتاه‌مدتی مثل موجودات زنده (ائم از گیاه و جانور و انسان) ندارند. این ماییم که تا به خودمان می‌آییم، لابه‌لای هزاران شهر و میلیون‌ها انسان و میلیاردها اندیشه و خیال گم و ناپدید می‌شویم...

پس به پشت کتاب نگاهی انداختم، بعد به فهرست، بعد به متن، و در نهایت به قیمت، و باز داشتم بی‌خیال می‌شدم، که ناگهان صدایی درون سرم از من پرسید: «چه‌قدر با نویسنده‌های جدید زبانی که باهاش می‌نویسی و مطالعه‌ش می‌کنی آشنایی؟ از چه زبان و ادبیاتی دفاع می‌کنی با نوشتنت؟» و این ضربه نهایی ذهنم، باعث شد کتاب را بردارم و با خودم ببرم. (هرچند تا لحظه آخر به این فکر می‌کردم که آدمی که این کتاب را نوشته، مشکلات و تفکرات و ایده‌های مشابهی با من داشته، اما بعید است که سطح یکسانی با هم داشته باشیم، و او بتواند من را درک کند. اما قرار هم نبود که نویسنده را بر اساس این‌که «مرا درک می‌کند یا نه» تأیید کنم، و بعد کتابش را تهیه کنم.)


پشت جلد

نتیجه آن ازدواج شکست‌خورده و همه این کلنجارها شده هیچی، شده درخت بی‌میوه، شده مرد میانسال ابتری که شب‌ها با پیژامه‌ای گشاد دور خانه‌اش راه می‌رود، با اجاقش کلنجار می‌رود و بعد برای تمدد اعصابش یک کاسه گنده آجیل شور می‌خورد چون جایی خوانده که آجیل مسکّن اندوه است. طی همین خودشناسی‌های آجیلی دیگر این را فهمیده‌ام که برای آن ماجرا، منظورم ازدواج است، آمادگی نداشتم، چه روحی و چه پولی. الان هم ندارم. اما سال‌هاست، مشخصا از ۳۰ به این‌طرف، احساس می‌کنم آمادگی بچه را دارم. یعنی فکر می‌کنم پدر فوق‌العاده‌ای می‌شوم. فکر می‌کنم بچه زندگی‌ام را هم پر کند. مادرم می‌گوید با گربه امتحانم را پس داده‌ام و معلوم است پدر فوق‌العاده‌ای می‌شوم. بهرام نظرش برعکس است، مثلا پریروزها می‌گفت: «همین که گربه‌باز شدی، خب یعنی سقفت گربه بوده، ظرفیتت نهایتا گربه بوده، نه بچه آدم.»


فهرست

  • پیش‌درآمد - یک جهش دیرهنگام بهتر از عمری خزیدن است (مطالعه کنید)
  • نهیبی مادرانه
  • راندن به سوی موفقیت (یا جایی همان حول و حوش)
  • روغن‌ریزی
  • آهستگی، یا وقتی در حال جویدنی لقمه بعدی را نپیچ
  • جوانی‌های بهرام
  • مرور خاطرات استثمار
  • خَدو
  • چاه
  • داستان عبرت‌آموز بهمن
  • خان‌عمو
  • سهل و ممتنع
  • نشانه‌هایی از ماوراء - مرگ پدر
  • تدارک جسم و روح برای موفقیت - یک: ترک سیگار
  • مرگ آرام آقارجب
  • یادداشت‌های شخصی - سوزن‌سوزن شدن استخوان ساق پا
  • ایده اقتصادی دوم: ویوی ابدی به جنگل حرا
  • بازگشت به آب
  • بر فراز دریایی از موج و مه
  • یادداشت‌های شخصی - یک «نه» محکم به تجدد
  • یادداشت‌های شخصی - گربه‌باز
  • جفت‌سه
  • پادشاهی و گدایی بر ما یکسان است
  • یادداشت‌های شخصی - فلوچارت موفقیت
  • در مورد ناپدید شدن
  • تدارک جسم و روح برای موفقیت - دو: مهار شکم
  • آن‌هایی که کنار جاده نشسته‌اند
  • تکامل
  • فرصت‌سوزی
  • عبور از (روی) پل
  • تقلا نکن، آب تا دم گردنت بالا آمده

از میان متن

... از پول بدم می‌آید. و دقیقا به دلیل نفرتم از پول دوست دارم شرایطم جوری باشد که مجبور نباشم دائما به پول فکر کنم. دوست دارم از پول عبور کنم و پشت سرم را هم نگاه نکنم. البته این عبور تنها به یک روش ممکن است: پولدار شدن؛ ...

  • پیش‌درآمد - یک جهش دیرهنگام بهتر از عمری خزیدن است | صفحه ۱۰

... مشکل این‌جا بود که در روزهایی که به راهم و هدفم معتقدتر بودم احساس می‌کردم که اتفاقا مدت‌هاست بیدار شده‌ام و مدت‌هاست تصمیم گرفته‌ام بقیه کارمندان خواب‌زده دنیا را هم بیدار کنم. این هم مشکل دیگرم است: هر موضوعی به سرعت ابعاد فراتر از خودش پیدا می‌کند. هر چیزی معانی نهانی پیدا می‌کند و هر حرفی به صورت اشاره‌ای به حرکتی انقلابی تفسیر می‌شود. ...

  • نهیبی مادرانه | صفحه ۲۷

... حتی گربه که ذاتا لال است در جواب پرسش گاهی شده که میومیوی معنی‌داری کند. اما بهرام نه. اتفاقا جایی که نیاز به نظراتش نیست خیلی تر و فرز چیزی می‌پراند، اما الان، الان که یک سؤال خیلی شسته و رفته برایش مطرح کرده‌ام به پنجره نگاه می‌کند. سکوت. ...

  • آهستگی، یا وقتی در حال جویدنی لقمه بعدی را نپیچ | صفحه ۴۳

... کارمندی تمام‌وقت به نوعی ادامه همان روال مدرسه بود. آن‌جا هم مهم‌ترین چیز نظم بود. سر وقت حاضر شدن، صف بستن، حضور و غیاب. اگر نمره دانش‌آموز در درسی کم می‌شد ایراد مهلکی نبود اما اگر دو ساعت دیرتر می‌رفت مدرسه و نمره انضباطش خراب می‌شد آن‌وقت قضیه بیخ پیدا می‌کرد. ...

  • مرور خاطرات استثمار | صفحه ۵۴

... بهرام می‌گوید من خودم حقیرم، یعنی حقارت ذاتی‌ام باعث می‌شده که از عیدی گنده خان‌عمو تحقیر بشوم. می‌گوید حقارت به فقر گره خورده و تو، یعنی من، مثل بقیه ضعفا و فقرا منتظر موقعیتم برای این‌که تحقیر بشوم، می‌گوید ضعفای کل دنیا دائما در حال تحقیر شدن هستند اما این دلیل نمی‌شود که واقعا کسی تحقیرشان کرده باشد. ...

  • خان‌عمو | صفحه ۷۶

... لابد میلی باعث می‌شود که سیگاری روشن کنم، اما لذتش انگار ناقص است؛ پک‌های اول کیف می‌دهد و بعد لذتش فروکش می‌کند، تلخ و سنگین می‌شود. انتظار برعکسش را دارم، منتظرم با جلو رفتن بهتر بشود، به اوجی برسد، اما اوجی ندارد. درمان گرسنگی غذا خوردن است و در نقطه مشخصی سیر می‌شویم، میل ارضا شده، گرسنگی رفع شده، اما سیگار این نقطه مشخص را ندارد، میلی‌ست که ارضای قطعی ندارد، انتهای هر سیگار می‌شود ابتدای سیگار بعدی. ...

  • تدارک جسم و روح برای موفقیت - یک: ترک سیگار | صفحه ۹۷

... با بچه‌های فامیل بودیم. نقاشی می‌کردیم. مادربزرگ‌مان مراقب‌مان بود. پدر و مادرم سر کار بودند. این اولین باری بود که از «کار» بدم می‌آمد. چون می‌دیدم پدر و مادرم سر کارند و نمی‌توانند مثل ما خوش بگذرانند. ...

  • یادداشت‌های شخصی - سوزن‌سوزن شدن استخوان ساق پا | صفحات ۱۲۳ و ۱۲۴

... همان اوایلش توافق کرده بودیم بچه نداشته باشیم و بچسبیم به درس و کارمان. آن دوران کار متجددی به نظر می‌رسید، و ما هم عاشق شکستن ساختارها بودیم، اما الان فکر می‌کنم این تيوری، یعنی ازدواج بی‌بچه، محصول فکر دو تا احمق بود. ما، دو تا بی‌سروپا، چرا فکر کردیم در نسخه‌ای که نسل پشت نسل جوابش را پس داده دست ببریم؟ ازدواج یک «نهاد» است و مثل هر نهادی قواعد خودش را دارد. با همان قواعد سر پاست. ما این‌قدر کودن بودیم که دل‌بخواهی شروع کردیم قواعدش را انگولک کنیم. طبعا کل نهاد خراب شد، آوار شد روی سرمان.می‌گفتیم ازدواج‌مان به خاطر عشق است و عشق‌مان به قدری بزرگ است که تا آخر ماجرا را پیش می‌برد، بدون نیاز به بچه و سایر محرک‌های مصنوعی. اما نبرد. زودتر از چیزی که آدم انتظارش را دارد عشق به عادت و عادت به کسالت تبدیل می‌شود. قوای اولیه ته می‌کشد. حرف نداشتیم. توی سکوت باید می‌نشستیم و شام می‌خوردیم.«عزیزم روزت چه‌طور بود؟» جواب این سؤال دو ثانیه طول می‌کشد: «خوب بود»، و هنوز کل شب مانده بود که «سپری» شود. ...

  • یادداشت‌های شخصی - یک «نه» محکم به تجدد | صفحات ۱۴۴ و ۱۴۵

... ملال برای فرد متأهل ممنوع است. در تنهایی حداقل راحت می‌شود بی‌حوصله و سگ‌اخلاق بود. این حداقل خوبی‌اش است، بدون جواب پس دادن به کسی می‌شود در ملال غوطه خورد. می‌شود نهار نان خالی خورد و حتی همان را هم پنج دقیقه بعد از نهار بالا آورد. ...

  • یادداشت‌های شخصی - فلوچارت موفقیت | صفحه ۱۷۴

... چرا زن و شوهرها تی‌شرت با طرح ماهی پادار به هم هدیه می‌دهند؟ واضح است که این کار غلطی‌ست. اما من همین نکته ساده را نمی‌فهمیدم. از همان عکس، همانی که با تی‌شرت مسخره و موهای کوتاه-بلندم لبخند زده‌ام به دوربین، معلوم است که یک آدم نفهمم. معلوم است که عاقل نیستم. لبخندم توی عکس ادا نیست. یعنی این‌طوری نبود که ناراحت بودم و صرفا با سیاسی‌کاری لبخند زده‌ام، نه، آن لبخند مال آدم گیج و گولی است که انگار کلا هیچی نمی‌فهمد. ...

  • تکامل | صفحه ۲۲۰

کارگاه کلمه‌شکافی

این کتاب را به خانه آوردم و گذاشتم تا یک روز فرصت خواندنش برسد، و از قضا شانس با او یار بود، و وقتی مانده بودم که همراه برادرم و برایش باید چه کتابی را بخوانم، نگاهم به آن افتاد. پشت جلد را که برایش خواندم، سری تکان داد و گفت که موافق خواندنش است. این‌طور شد که هر از گاهی که فرصتی پیدا می‌کردیم، من کتاب را برای او می‌خواندم و او هم گوش می‌کرد، و در میان متن، گاهی بحث می‌کردیم و فکرهای‌مان را بیان می‌کردیم.

نکته جالب توجه کتاب همین است: نزدیک بودن به زندگی عادی (لااقل زندگی عادی یک ایرانی، و شاید بهتر باشد بگوییم یک تهرانی) و قابل‌تأمل بودن تأملات مطرح‌شده نویسنده در کتاب برای عموم افراد. تقریبا هر کسی می‌تواند با خواندن این کتاب، یک بخش‌هایی از زندگی خودش را ببیند، و ایده‌هایش برای زندگی بهتر داشتن را متصور شود. به خصوص که این کتاب فرصتی به دست می‌دهد که ایده‌هایی را که به مرحله اجرا نرسیده‌اند بررسی کنیم و پیچ و خم و پستی و بلندی مسیرشان را بسنجیم.

نکته دیگر، طنز روزمره است. خواندن ناپدید شدن، درست مثل زندگی کردن با نویسنده داستان (و البته گاهی بهرام) است: هم‌زمان که همه‌چیز بسیار واقعی و جدی است و از حسرت‌ها و نگرانی‌هایی می‌گوید که کم‌کم باعث ناپدید شدن نویسنده برای آدم‌ها و جامعه و زندگی می‌شوند، گاه و بی‌گاه آدم را به خنده می‌اندازند، و در قالب یک کمدی نیمه‌سیاه، حرف‌هایی را به آدم می‌زند که اگر یک آشنا به او می‌گفت و تذکر می‌داد، سری تکان می‌داد و می‌گفت: «آره...»

متن داستان، صراحتا عنوان می‌کند که من اثر یک نویسنده تازه‌کار هستم. اما این چیز بدی نیست، چه بسا که برای خیلی‌ها می‌تواند مثالی باشد از این‌که «اگر حرف و نظری دارید که فکر می‌کنید ارزشمند است، لطفا آن را بنویسید». به طور کلی اما می‌توان از گوشه و کنار متن فهمید که نویسنده سال‌ها مطالعات ریز و درشتی داشته و پس از مدت‌ها، این داستان را منسجم و منظم کامل کرده، و کلمات خردشده را به شکل یک غذای خوش‌مزه و جدید در مقابل خوانندگان گرسنه و تشنه گذاشته است. حالا اگر خواننده‌ای آماده مواجهه با یک غذای جدید و ریسک کردن و چشیدن طعم آن باشد، به احتمال ۸۰درصد از آن لذت خواهد برد.

شاید بپرسید: «چرا ۸۰درصد؟» مسئله این است که نگارش کتاب به نحوی‌ست که شاید برای همه دل‌نشین و ساده‌خوان نباشد. به خصوص که گاهی ابیاتی هم آورده شده، که هرچند از نظر محتوایی با متن کتاب منسجم هستند، اما از نظر خوانشی سادگی کافی را ندارند. البته تعداد این ابیات خیلی کم است و نباید به خاطرشان نگران شد؛ ضمن این‌که اگر خیلی برای‌تان مهم باشد، می‌توانید از اینترنت و حاشیه‌های نوشته‌شده در گنجور برای فهمیدن آن‌ها استفاده کنید.

هرچه در کتاب جلوتر می‌روید، پختگی عمیق‌تر و بیشتر متن و نویسنده را می‌بینید و انسجام بیشتری را مشاهده می‌کنید؛ انگار که خود کتاب جایگاهی برای پیشرفت نویسنده بوده و او هم این موضوع را به عنوان ایده دیگری برای کتابش برگزیده، تا این رشد را به مخاطبش هم نشان بدهد.

شاید شما هنوز به سن نویسنده کتاب (به قول خودش میان‌سالی) نرسیده باشید، اما بد نیست که برای پیدا کردن راهی که قرار است در آینده طی کنید، این کتاب را هم در نظر بگیرید و انتظارات‌تان از آینده را منطقی‌تر و درست‌تر بچینید. البته کتاب فقط به آینده مربوط نمی‌شود، و گاهی بعضی جمله‌ها آدم را به گذشته مشترکی می‌برند که پر از حرف‌های پنهان هستند.

وقتی به اواخر کتاب می‌رسید، گاهی حس می‌کنید که برخی از حرف‌ها و جمله‌ها را قبلا هم در همین کتاب خوانده بوده‌اید، اما دل‌تان نمی‌آید که خواندن را رها کنید؛ اما از طرفی هم به این فکر می‌کنید که نکند نویسنده مطلب کم آورده و حرف تازه‌ای نداشته. ولی دید منصفانه این‌طور می‌گوید که آن جملات تکراری هم در کنار حرف‌های تازه و اتفاقات متفاوت گفته شده‌اند، و زندگی هم به طور کلی آن‌چنان تغییرات عظیمی در خودش ندارد که بخواهیم همیشه انتظارات جدید ازش داشته باشیم. یعنی همه‌چیز زندگی آدم‌ها، حول محور افکار و اهداف‌شان می‌چرخد، و بعد از مدتی احساس تکراری بودن به‌شان دست می‌دهد، هرچند که اتفاقات را در غالب‌های جدید و [ظاهرا] ناشناخته تجربه کنند.

هم‌چنین یکی دیگر از مهم‌ترین چیزها در این کتاب، این زندگی‌نامه عجیب و آشنای غریب، رابطه‌ها، و مهم‌ترین آن‌ها، رابطه دوستی دو آدم (نویسنده و بهرام) است. فراز و نشیب دوستی در این داستان مشابه وضعیت قهرمانان داستان‌های فانتزی نیست، اما قطعا آن‌قدرها هم دور از زندگی روزمره ما نیست. برای همه‌مان قابل‌درک و قابل‌فهم است، و حتی در صورتی که ما را به یاد شخص خاصی در زندگی‌مان نیندازد، باز هم می‌تواند برداشت‌هایی مفید به دست بدهد. من و برادرم سر روابط دوستانه نویسنده با بهرام، و نظرات و حرف‌های بهرام به او و درباره او، بارها و بارها حرص خوردیم و حتی گاهی بهت‌زده قهقهه سر دادیم. نمی‌دانم باید بگویم که ما در زندگی همیشه ترجیح می‌دهیم کسی مثل بهرام را کنار خودمان داشته باشیم، یا باید بگویم که ترجیح دادن تنهایی عاقلانه‌تر از حضور کسی مثل بهرام است! (این را باید به خواننده‌های دیگر، مثل خود شما، بسپارم و درباره‌اش بحث کنیم.)

نویسنده در فصل‌های پایانی بیشتر و بیشتر نتیجه‌گیری‌هایش را جهت می‌دهد. نتیجه‌گیری‌هایی که تا پیش از این، همه صرفا بازخوانی‌های پخش‌وپلا از گذشته و خاطراتش بوده‌اند. هرچند که آن‌ها هم حرف‌هایی برای گفتن داشته‌اند و ما از طریق خودشناسی شخصیت اصلی داستان (نویسنده) به جهان‌شناسی نسبی‌ای از نگاه او می‌رسیم، اما هرچه به پایان نزدیک‌تر می‌شویم، نتیجه‌گیری‌ها بیشتر به عمل می‌رسند و حرف‌های جدی‌تر و گاهی تلخ‌تری بیان می‌شوند، که به هر حال دیر یا زود، در این کتاب یا شاید هم در جلد بعدی (اگر کتاب چندجلدی بود) باید می‌دیدیم و می‌خواندیم. نویسنده ما را با آن‌ها مواجه می‌کند و خیال‌مان را راحت می‌کند که باز هم زندگی ادامه دارد و نمی‌توانیم بی‌خیال تصمیم‌گیری و زندگی کردن بشویم.

البته فصل پایانی به نظر بیش از حد فانتزی است، یا لااقل تغییر بسیار جدی‌ای را در شخصیت نشان می‌دهد، که شاید می‌توانست ساده‌تر باشد. تا حدودی مثل یک کلیشه دل‌خنک‌کن شده، که هم‌زمان که پیوستگی معنایی با گذشته خودش دارد، به نوعی مخاطب را بهت‌زده و گیج ول می‌کند؛ و آدم را به این فکر وا می‌دارد که «خب بعد از این چه می‌شود؟» آیا دوباره کتاب دیگری در راه خواهد بود؟ یا این پایان نسبتا باز قرار است تبدیل خروارها ایده به یک عمل نامنسجم و افسارگسیخته ناگهانی را نشان بدهد و این ایده را پیش بیاورد که از این به بعد قرار است شخصیت اعمالش را بیشتر از افکارش حرمت بنهد؟ شاید هم فقط یک جور ابراز استیصال از سر فشارهای مختلف زندگی و آدم‌های اطراف و وضعیت زندگی غیرقابل‌برنامه‌ریزی در ایران و عملی نشدن ایده‌ها و شکست خوردن کارها باشد، که ناگهان در غالب شیرجه‌ای به دل موج خروشان تازه‌ای که دارد آغاز می‌شود خودش را نشان داده است. اما بیش از هر چیز، پایان کتاب این احساس را به خواننده خواهد داد که نویسنده هیچ ایده‌ای نداشته که چه‌طور باید کتاب را به اتمام برساند، و برای همین به یک جمع‌بندی ناگهانی دست برده است، تا بتواند پرونده رمان را ببندد.

در نهایت، زندگی پر از حرف‌های ناگفته‌ای‌ست که در گذشته ناپدید شده‌اند، و آینده پر از آدم‌هایی‌ست که هرچند خاص و دوست‌داشتنی هستند و حرف‌های زیادی برای گفتن دارند، اما همگی در هزارتوی زندگی در جهان پرهیاهوی این روزها ناپدید شده‌اند. باید بگردیم و پیدا کنیم و بخوانیم و بشنویم.


مشخصات کتاب

نام کتاب: ناپدید شدن (goodreads)

نویسنده: نیکزاد نورپناه (توییتر | وبلاگ)

موضوع: داستان فارسی | قرن ۱۴

طراح جلد: سهیل حسینی

انتشارات: روزنه (تارنما)

تعداد صفحه: ۲۵۴

چاپ اول: ۱۳۹۸ | قیمت: ۲۹۵۰۰ تومان

شابک: ۳-۷۵۴-۳۳۴-۹۶۴-۹۷۸


قسمت قبلی: قسمت ۰ : در میان پستوهای پرپیچ‌وخم خط و متن و زمان

قسمت بعدی: قسمت ۲ : راننده تاکسی (مافیا) | انتشارات دنیای بازی


۳۰ فروردین ۱۴۰۲


پروانه انتشار: CC BY-NC-SA

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

داستان‌هایی از ناکجا : ۵ : ناگهان یاد کلماتش افتاد...

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

شعر : اسماعیل (یک شعر بلند) | رضا براهنی (ویراست تازه + تحلیل و بررسی)