تازهترین نوشته
کتابخانه مخفی : قسمت ۷ : مغلطه (راهنمای درست اندیشیدن) | جمی وایت | مریم تقدیسی
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
طرح جلد کتاب مغلطه (راهنمای درست اندیشیدن) اثر جمی وایت از انتشارات ققنوس |
اگر میخواهید با مجموعه کتابخانه مخفی بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به قسمت ۰ نگاهی بیندازید.
چگونه یافتن
داستان خرید کتاب و ماجراهای مرتبط با آن را میتوانید از قسمت چهارم جاده گمشده بخوانید.
وقتی با «م.ر» قصد داشتیم خیابان آیت و میدان هفتحوض را بگردیم، دنبال کتاب خاصی بودم. شنیده بودم تقریبا همه کتابها در شهر کتاب هفتحوض پیدا میشوند، و به همین خاطر از «م.ر» خواستم که سری به آنجا بزنیم. اما وقتی به آنجا رفتیم، فهمیدم که در دو سه سال اخیر این کتاب را نداشتهاند. البته کمی هم وجود داشتن کتاب بعید بود، چرا که آخرین چاپش برای سال ۱۳۹۰ بود.
به هر حال با «م.ر» به تماشای کتابها پرداختیم. هیچ پولی نداشتم که بخواهم کتابی را بخرم، اما مثل همیشه دیدن کتابها برایم لذتبخش بود. از روبهروی در فروشگاه پیش رفتم و کتابهای شعر را دیدم. کتابهایی که از فرهنگ و ادبیات کشور پاسداری میکنند. اما نکتهای که وجود داشت این بود که همهشان «کتب نفیس» محسوب میشدند. یعنی جلد چرمی یا طراحیهای خاص و نقاشیهای مینیاتوری و... داشتند، و قیمتهایشان سر به فلک میکشید.
این کتابها میبایست در زندگی روزمره مردم حضور داشته باشند و خوانده شوند. در این راه البته اپلیکیشنها (مثل میکده) و سایتهای بسیاری (مثل گنجور) کمک بسیاری به خوانندگان و مخاطبان اشعار کردهاند و میکنند. اما چرا چاپهای غیرنفیس این کتابها اینقدر خاص و کمیاب محسوب میشوند؟ مثلا نسخههایی که چاپ انتشاراتهای «کاروان» و «دیبایه» و «فرهنگان» و «مکتوب» بودند، به سختی گیر میآیند. چاپ جیبی و ساده آنها، به همراه تصحیح دقیقشان که بر اساس کار تحقیقی بسیار بزرگی صورت گرفته است (البته نه بدون اشتباه تایپی)، و قیمت ارزان آنها، گام بسیار بزرگی در عمومیسازی استفاده از این اشعار بود.
اما باید بپرسیم که مخاطب ایرانی چهقدر فرصت خواندن شعر دارد؟ و اگر فرصتش را دارد، چهقدر با خوانش صحیحشان آشناست؟ و اگر خوانش موزون اشعار را میداند، چهقدر متوجه معنایشان میشود؟ قطعا صرف چاپ ارزان این کتابها، با خیل عظیم خوانندگان و دوستدارانشان مواجه نخواهیم شد.
با این حال، چیزی که در اینجا برای من اهمیت دارد، چرایی افزایش تعداد این کتابهای نفیس است، که معمولا به علت استفاده از خط نستعلیق یا دیگر خطهای خوش سنتی فارسی، خوانش دشواری هم دارند. چه بسا که در طول زندگیام کم دیدهام که کسی یک جلد کتاب شعر نفیس را بردارد و واقعا بخواهد آن را بخواند. معمولا هم این کتابها نیازی به ویرایش و استفاده از تصحیح خاصی ندیدهاند و متن را از جایی گرفتهاند و منتشر کردهاند.
شاید زمانی این چاپهای نفیس قصد داشتند ابیات شگفتانگیز و استادی شاعرانشان را ارج نهاده و ستایش کنند، اما امروز که ما بیش از هر چیز به کارهای تحقیقی و انتقادی و به طور کلیتر «تفکر و اندیشه» احتیاج داریم، چنین چاپهایی فقط هزینهبر و بلااستفاده خواهند بود. اگر کسی بخواهد صرفا برای خط خوش این کتابها تهیهشان کند و تمرین خط کند، حرف دیگریست، و البته باز هم نیازی به این حجم از کتابهای «نفیس» نخواهیم داشت؛ اما چند نفر را میتوان یافت که علاقهای به مطالعه این کتب «نفیس» داشته باشند؟
اینکه یک قفسه مخصوص کتب نفیس در کتابفروشیها پدید بیاید، و اغلب برای هدیه دادن به افراد مسنتر و یا ادبیاتدوست هم این نوع کتابها پیشنهاد شوند، جز نمایشی از فقر فرهنگی نیست. فقر فرهنگیای که باعث شده به جای دنبال کردن محتوای خوب و درست، درگیر ظاهر چاپ و کلاس و قیمت کتاب و «جور بودن کتاب با قفسه کتابهایمان» باشیم.
از همین روست که کتابهای کمقیمتتر یا ناشناخته خیلی اوقات نادیده گرفته میشوند و به عنوان «کتاب نامرغوب» معرفی میشوند. با اینکه قیمت پایینتر میتواند یکی از سنجهها برای جدا کردن کتاب بد از کتاب خوب باشد، اما تنها سنجه نیست. چه بسا که در امر تعیین قیمت موارد و نکات بسیاری تأثیرگذار هستند.
در اینجا مسئله به نحوی با مواجهه اقتصادی مردم با کتابها هم پیوند میخورد: از آنجا که افراد نمیتوانند مسئله کتابخوانی را به صورت آزمونوخطایی پیش ببرند و متحمل هزینههای این رویکرد شوند، به سراغ کتابهای شناختهشدهتری میروند که از آزمون جذب مخاطب نسبتا سربلند بیرون آمدهاند و از این طریق جامعه پویایی خود در غربال کتابها را از دست میدهد، و لازم است که سازوکاری مصنوعی پدید بیاید که این غربالگری را انجام بدهد.
متأسفانه در کشور ما این غربالگری از ابتدا حالتی اجباری داشته، و خودش موجب تحمیل عدمپویایی به مردم شده است. نکته منفی دیگر این است که این غربالگری همواره همسو با یک جریان فکری خاص صورت گرفته است، و پویایی موضوعات و مطالب و تحقیقات را نیز از بین برده است، که خود این امر موجب از بین رفتن بخشی از جهانبینی و اندیشه مخاطبان در طی این سالها شده است و جبران و تصحیح و بهبود آن به زمان بسیار زیادی نیاز دارد.
با اندکی تأسف، از این قفسه و قفسه کتابهای مدیریت و موفقیت و روانشناسی زرد (قفسههایی که تقریبا مقابل در ورودی هستند، تا مخاطبان سطحینگری که مطالعاتشان در همان حد و حدود است به زحمت نیفتند و نخواهند تا آن سر فروشگاه بروند؛ و البته انصافا کم هم نیستند و بخشی از فروش فروشگاههای کتاب مدیون همین افراد است) گذشتم و به کتابهای دیگر نگاه کردم.
«م.ر» با اینکه در حال بررسی یکی دو کتاب بود و روی صندلی بین دو قفسه نشسته بود، اما گفت که بهتر است زودتر بیرون برویم و گردش خودمان را ادامه بدهیم و فکری هم برای شام بکنیم. به نشانه موافقت سری تکان دادم و به سمتش رفتم، و ناگهان در قفسه سمت راستم کلمهای بر لبه یکی از کتابها توجهم را جلب کرد: مغلطه. گشتم و کتاب را پیدا کردم و خارجش کردم.
در طی بحثهایی که همان زمان با «م.ر» و «ن» و «م» و یک سری افراد ناشناس داشتم، با این عبارت بسیار مواجه شده بودم و به صورت تجربی هم نکاتی را برداشت کرده بودم. اما اینکه کتابی در این خصوص وجود داشته باشد و بتوان به صورت جدیتر و کاربردیتر با آنها مواجه شد و واکنش صحیح نسبت به آنها را هم آموخت، هیچوقت به ذهنم نرسیده بود. برای همین هم به نظرم رسید که این کتاب خیلی کاربردی خواهد بود.
برش داشتم و کمی از ابتدا و وسط و انتهایش را خواندم و تصمیم گرفتم که دیگر آن را سر جایش نگذارم. البته نگاهی کردم تا اگر نسخه دیگری هم هست، مقایسه کنم و آن یکی را که تمیزتر است بردارم، اما فقط همین یکی بود.
«م.ر» کتابها را حساب کرد و به راه قبلی خود بازگشتیم. اما معلوم نبود که کی نوبت خواندنشان میرسید...
پشت جلد
جمی وایت فیلسوف در کتاب خودیاریاش متحجران، کشیشان و سیاستمداران محترم را با تشخیص استدلالهای توخالیشان رسوا کرده است. این کتاب بحثبرانگیز با زبانی تند و نیشدار میخواهد توانایی بهکارگیری منطق در بحثهای عمومی و خصوصی را به خوانندگان بیاموزد. بر این اساس، وایت به فهرستی از جنایات ضدمنطق اشاره کرده است که برای گرفتن رأی، پول و تقوای ما -یا فقط برای عوض کردن بحث- انجام میشود.
«فیلسوف صریح و نافذ»
ساندی تلگراف
«کارد بلند فوقخردگرایی را بر سنگ سرد منطق تیز کرده است.»
تایمز
«این اثر حملهای است به منطقهای حیلهگرانه، آمارهای قلابی و روانهای پریش و اندیشههای مریض.»
اندرو مار، هفته را شروع کنید، رادیو ۴ بیبیسی
فهرست
مواردی که درون پرانتز قرار گرفتهاند، تیترهای داخل کتاب هستند که درون فهرست اصلی کتاب نیامدهاند.
- پیشگفتار
- اقتدار
- (مردم)
- (سلیقه شخصی)
- (قربانیان)
- تعصب در جامه فاخر
- (رمز و راز)
- (ایمان)
- (کدامیک احتمالش بیشتر است؟)
- (علوم خفیه)
- (ولی با این حال)
- (اینکه بدیهی است)
- حرف نزن!
- (حرف نزن - کی به تو گفت حرف بزنی؟)
- (حرف نزن - حوصلهات را ندارم)
- (حرف نزن - مرا یاد هیتلر میاندازی)
- واژههای بیمعنی
- (زبان گنگ حرفهای)
- (حرفهای دوپهلو)
- (کلمات هورا)
- (گیومه)
- انگیزهها
- (انگیزههای سیاسی)
- (تشخیص دادن مغلطه انگیزهمند)
- حق داشتن عقیده
- (حق بیربط)
- (حقوق و وظایف)
- (تکالیف برآمده از عقیده)
- مغایرت
- (تعمیمهای تلویحی)
- (عقاید عجیب و غریب)
- (تناقضهای واقعی)
- کلمات گمراهکننده
- (فقر و فقر)
- (استثمار، مستثمار)
- (راهحلهای کلامی)
- بدیهی جلوه دادن موضوع
- (مدارا)
- (مدارا نکردن)
- (بدیهی جلوه دادن مسائل سیاسی)
- (فرضیههای مبدل)
- تصادف
- (آنچه شما انتظار دارید)
- (درمان تصادفی)
- آمار حیرتآور
- (فقر در انگلستان)
- (تغییر بانک و دروغهای دیگر)
- (مصرف مواد مخدر با پدر؟)
- (آنورکسی و سایر ارقام کوچک بزرگ)
- تب اخلاقیات
- (آنچه شر است کذب هم هست)
- (آنچه سود دارد حقیقت هم دارد)
- (حقیقت از آن متواضعان است)
- (جدی باشید)
- درباره نویسنده
از میان متن
... هدف این کتاب پر کردن خلائی است که نظام آموزشی ایجاد کرده است. ولی کتاب درسی نیست، بلکه معادل منطقی یکی از ان راهنماهای دردسرساز ماشین یا کامپیوتر شماست. این کتاب برای کسانی نوشته شده است که هر روز با منطق و استدلال سروکار دارند، که این شامل همه میشود، و خطاهای متداول در استدلال، به خصوص در هنگام بحث درباره موضوعات اختلافبرانگیز، را در بر میگیرد. ...
- پیشگفتار | صفحه ۹
... من نمیتوانم با نظری که درباره کلمدکمهای دارم آن را به چیزی وحشتناک تبدیل کنم یا مادرم با نظر مثبتش آن را به غذایی خوشمزه تبدیل کند، تنها به این دلیل که این باعث میشود کلمدکمهای همزمان خوب یا وحشتناک باشد؛ و به این وسیله ابتداییترین قانون منطق یا به اصطلاح «عدمتناقض» نقض میشود. بلکه مسئله فقط این است که من این غذا را دوست ندارم و مادرم آن را دوست دارد؛ و همه داستان همین است. چیزی به نام خوشمزگی کلمدکمهای وجود ندارد. این ماده غذایی خواص مختلفی دارد که باعث ایجاد مزهای در دهان مادرم میشود که او آن را دوست دارد و باعث ایجاد مزهای در دهان من میشود که آن را دوست ندارم. اختلافی هم وجود ندارد. اختلاف تنها زمانی ایجاد میشود که ما در مقابل آن واکنش نشان میدهیم: مادرم میگوید خوشمزه است و من میگویم وحشتناک است. اینکه شما کلمدکمهای دوست دارید یا نه به ذائقه شما بستگی دارد، ولی خوشمزگی کلمدکمهای به مسئله عقیده ارتباطی ندارد، چون در واقع هیچچیز به عقاید افراد بستگی ندارد. ...
- اقتدار : سلیقه شخصی | صفحات ۱۸ و ۱۹
... چرا باید فقط آن ادیانی که تا به حال ساخته شدهاند از مزایای شرطبندی پاسکال بهرهمند شوند؟ اگر پاسکال ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح زندگی میکرد باز هم این شرطبندی را ابداع میکرد، ولی این بار این مسیحیت نبود که از آن دفاع میکرد. کسی هم نمیتواند به دلیل عدموجود شاهد و گواه بر بلیتونیسم با آن مخالفت کند. چون فرضیه آغازین شرطبندی پاسکال این است که آموزه مورد نظر -مسیحیت، یهودیت یا بلیتونیسم- فاقد شواهد کافی و لازم برای ایمان آوردن به آن باشد.
هنگامی که متوجه میشوید شرطبندی پاسکال نهتنها از مسیحیت و نهتنها از همه ادیان رسمی، بلکه از همه ادیانی حمایت میکند که به بهشت و جهنم اعتقاد دارند، بازی به پایان میرسد. ادیان بیشماری از این دست وجود دارند. شما کدام دین را انتخاب میکنید؟ هر یک از آنها را که انتخاب کنید این احتمال که بهترین راه را انتخاب کرده باشید پنجاه-پنجاه (یعنی یک از دو) نیست، یک در بینهایت است: این دین در مقابل همه ادیان بیشمار احتمالی دیگری قرار میگیرد که بهشت و جهنم را قبول دارند. ...
- تعصب در جامه فاخر : کدامیک احتمالش بیشتر است؟ | صفحه ۳۱
... بهتر از همه اینها عبارت «ممکن است» است. اگر «ممکن است» را جایگزین «خواهد بود» یا «ممکن است اینطور باشد» را جایگزین «اینطور هست» کنید، هرگز مرتکب خطا نمیشوید. به هر حال هر چیزی امکان دارد. ...
- واژههای بیمعنی : حرفهای دوپهلو | صفحه ۶۶
... فرض کنید جک عقیدهای مطرح کرده -مثلا اینکه بوش، رئیسجمهور وقت آمریکا، به عراق حمله کرد تا نفت آن کشور را غارت کند- و دوستش جیل با آن مخالف است. جیل چند دلیل میآورد که چرا عقیده جک غلط است و جک بعد از تلاشهای ناموفق در پاسخ به آنها، با عصبانیت میگوید که حق دارد هر عقیدهای که میخواهد داشته باشد.
جک در اینجا دچار مغلطه شده است که فرض میکند پاسخی رضایتبخش به مخالفتهای جیل داده است، در حالی که پاسخ در واقع کاملا نامربوط است. جک و جیل بر سر انگیزه بوش برای حمله به عراق اختلاف نظر داشتند، و جیل دلایلی برای اشتباه بودن عقیده جک آورده بود. او نگفته بود که جک حق داشتن این عقیده غلط را ندارد. جک با اشاره به این موضوع که داشتن این عقیده حق اوست، فقط موضوع اصلی را، که علت حمله به عراق بود، به بحثی درباره حق و حقوقش تغییر داده است. این مسئله به همان اندازه به موضوع حمله به عراق ارتباط دارد که مثلا اگر گفته بود والها خونگرماند یا باران در اسپانیا بیشتر روی دشتها میبارد. ...
- حق داشتن عقیده : حق بیربط | صفحه ۸۹
... ولی ناسازگاریهایی که آشکار نیستند متداولاند. مثلا این جملات را در نظر بگیرید:
پلیدی هست، و
خدایی سراپا خوب و قدرقدرت هم در کار است.
تناقض این دو فورا مشهود نیست، ولی این دو با هم متناقضاند. خدای سراپا خوب میخواهد از هرگونه پلیدی جلوگیری کند و خدای قدرقدرت میتواند از هر پلیدیای که میخواهد جلوگیری کند. پس اگر خدایی چنین خوب و قدرقدرت در کار باشد، پلیدی باید از میان رخت بربندد. پس وجود چنین خدایی با واقعیت وجود پلیدی مغایر است (منظورم از پلیدی مسائل مافوقطبیعی نیست، بلکه مسائلی است مانند دنداندرد، طوفانهایی که پارکینگ تریلرهای فقرا را منهدم میکند، یا شکنجههایی که صورت میگیرد). ...
- مغایرت | صفحه ۹۹
... آخرین حکومت حزب محافظهکار باور داشت که داشتن جمعیتی تحصیلکردهتر به نفع انگلیس خواهد بود. اعضای آن حکومت بهویژه به دنبال تحصیلات دانشگاهی بیشتر برای شهروندان بودند. علت خواسته آنها مهم نیست؛ ما آن را صرفا به عنوان هدفشان میپذیریم. مشکل در دستیابی به آن است. افزایش چشمگیر فارغالتحصیلان دانشگاهها مستلزم افزایش چشمگیر ظرفیت نظام دانشگاهی انگلستان است؛ یعنی ایجاد دانشگاههای بیشتر یا حداقل افزایش فضای دانشگاههای موجود. این بیشک چشماندازی رعبآور، هم گران و هم کند است، چون تربیت مدرسان جدید دانشگاهی سالها طول میکشد.
و بعد جمله معروف «یافتم»! نمیدانم یکی از مارکسیستهای سابق در کابینه جان میجر رخنه کرده یا صرفا جرقهای ذهنی بوده است، ولی این ایده به ذهن کسی خطور کرده است: بیایید دانشکدههای فنی را دانشگاه بنامیم. حیرتآور است! ایجاد ناگهانی دهها دانشگاه جدید بدون خرج کردن یک پنی. و به این ترتیب بود که در دهه ۱۹۹۰ تعداد دانشگاههای انگلستان تقریبا دو برابر شد.
مشکل این سیاست اینجاست که سر سوزنی در کمیت یا کیفیت تحصیلات جاری در کشور تأثیری ندارد. پس ممکن نیست هدف یادشده را برآورده سازد: یعنی جمعیتی با تحصیلات بهتر. این کار فقط باعث شد افراد بیشتری با آرم تحصیلات دانشگاهی وارد جامعه شوند. این اشتباه درست مثل این است که فکر کنید با کاهش ارزش ارز رایج میتوانید همه را ثروتمند کنید: ببینید چهقدر میلیونر در ترکیه وجود دارد. ...
- کلمات گمراهکننده | صفحات ۱۲۱ و ۱۲۲
... لازم نیست کورکورانه جلو برویم. علل مرگ و میر ثبت میشود و ارقام آن را هم دفتر آمار ملی در دسترس قرار میدهد. ما میتوانیم از این طریق تعداد مرگ و میر زنان جوان بر اثر آنورکسی را بررسی کنیم. آمار بیاماِی بیشک غلط است، چون هیچ بیماریای نمیتواند بیش از آنچه آمار مرگومیر کلی مردم نشان میدهد، باعث مرگومیرشان شود. ولی این آمار چهقدر غلط است؟
رقم ۱۴۰۰۰ حدود هزار بار بیشتر از واقعیت است. تعداد زنان جوانی که در سال ۱۹۹۹ جانشان را بر اثر این بیماری از دست دادند سیزده نفر بود. نه سیزدههزار، بلکه سیزده. ...
- آمار حیرتآور | صفحه ۱۶۲
... نسبیگرایی فرهنگی در مورد حقیقت، که در علوم انسانی هم متداول است، یعنی معتقد بودن به این موضوع که هر باوری که به طور گسترده در فرهنگی شایع است به طور خودکار در آن فرهنگ حقیقت دارد. در ایران اکثر مردم معتقدند تنها یک خدا وجود دارد. پس اعتقاد به وجود تنها یک خدا در ایران حقیقت دارد. در پاپوای گینه نو خدایان متعددی وجود دارد. پس در پاپوای گینه نو خدایان متعددی وجود دارد. هر فرهنگی از قدرت خلق حقیقت خود برخوردار است. با توجه به این مفهوم از حقیقت، اگر با عقیده عموم مردم موافق نباشید پس عقیده شما غلط است.
نسبیگرایی فرهنگی آنقدر نامعقول است که به سختی میتوان باور کرد کسی آنقدر تبزده باشد که آن را تأیید کند. اگر این حقیقت داشت، خدایان، سیارهها، باکتریها و هر چیز دیگری بنا بر اعتقادات کلی مردم در مورد وجود آنها به وجود میآمدند و از بین میرفتند. که بدیهی است چنین چیزی واقعیت ندارد. ...
- تب اخلاقیات : حقیقت از آن متواضعان است | صفحه ۱۷۱
کارگاه کلمهشکافی
«متأسفانه به هیچکس نمیشه گفت که ماتریکس واقعا چیه. باید خودت اونو ببینی. این آخرین فرصت توئه و بعد از این دیگه راه برگشتی نیست. اگه قرص آبی رو انتخاب کنی، داستان تموم میشه و توی تختخوابت بیدار میشی و هرچی رو که بخوای باور میکنی؛ و اگر قرص قرمز رو برداری، توی سرزمین عجایب باقی میمونی، و من بهت نشون میدم که سوراخ خرگوش چهقدر عمیقه... یادت باشه تمام چیزی که من بهت پیشنهاد میدم «حقیقتـ»ـه و نه بیشتر.»
مورفیوس > ماتریکس (۱۹۹۹)
حدود دو ماه بعد از خریدن کتاب بود که فرصت خواندنش پیش آمد. ابتدا دوست داشتم کتاب را با یکی دو نفر از دوستان اینترنتیام بخوانم، اما به دلایل بسیاری این امکان پدید نیامد، و یک بار که میخواستیم با خانواده جایی برویم، به عنوان کتاب راه (من همیشه در سفرها با خودم کتاب اضافهای همراه دارم که آن را برای باقی همسفرانم میخوانم) همین کتاب را برداشتم. قصدم این بود که اشتباهات کلامی پدر و مادرم در حین بحثهایشان با من و دیگران را به صورت نسبتا غیرمستقیمی به آنها گوشزد کنم؛ و البته از آنجا که موضوع کتاب و حرفهایی که در آن بیان میشد به شدت قابلبحث و چالشبرانگیز بود، احساس میکردم در طی مسیر میتواند کتابخوانی را از یکسویه بودن خارج کند و دیگران را هم به کار بگیرد، تا احساس خستگی نکنند.
البته هیچکس آنچنان از کتاب استقبال نکرد... خواهرم به این خاطر که تقریبا چیزی از کتاب نمیفهمید، جز بخشهایی که داستان و مثالی را تعریف میکرد؛ و البته اگر از من میپرسید برایش توضیح میدادم. پدرم به این خاطر که مجبور بود یک سری چیزهایی را که قبول داشت، به خاطر مغلطه بودنشان رد کند و یک سری چیزهایی را که دوست نداشت، به خاطر تصحیح استدلالهایی که توسطشان آنها را رد کرده بود بپذیرد. و مادرم هم به این خاطر که پدرم موقع شنیدن کتاب کمی عصبی میشد و با من بحث میکرد [و نمیتوانست در هیچیک از بحثها امتیاز مثبتی به دست بیاورد].
(یک بار هم در یکی از سفرهایمان که این کتاب را میخواندم، خاله کوچکم همراه ما بود، و بحثهای خیلی داغی مطرح شدند که وسطشان جوش آورد و طوری با چشمهای گرد به من نگاه کرد که انگار میخواست کلهام را از جا بکند! با این حساب، کتاب همانطور که روی جلدش ادعا شده بود، با زبانی تند و نیشدار همهچیز را به رخ مخاطب میکشید و از این طریق داد آدمهای متعصب و آنهایی را که همیشه با مغلطه پیروز میدان بحث میشدند را در میآورد.)
اما وقتی یک بار به شهرستان رفته بودیم تا به مادربزرگ و پدربزرگ و داییهایم سر بزنیم، با دایی بزرگم درباره کتاب و اینکه آن را در ماشین برای خانواده میخوانم صحبت کردم، و او خیلی تشویقم کرد و گفت که کتاب بسیار خوبی است و یکی دو کتاب هم برای بعد تجویز کرد که اگر بعدا آنها را بخوانم، دربارهشان صحبت خواهم کرد. اصل حرف داییام این بود که: «خیلی اوقات افراد بدون اطلاع درست و حسابی درباره این مغلطهها از آنها استفاده میکنند تا در بحث پیروز بشوند، و چون در ایران خیلی روی این مسائل کار نشده و ذهن جماعت برای تشخیص این مغلطهها خیلی ضعیف است، اغلب در دامشان میافتند و شکست در بحث را میپذیرند. برای همین هم، حالا که خود حکومت و سیستم آموزشی هیچ کاری در این زمینه نمیکند، خودمان باید دست به کار بشویم و ذهنمان را برای درکشان آماده کنیم، تا این اخبار و حرفها و خطبههای پردروغ و جفنگ را کنار بزنیم و فضای نقد را ایجاد کنیم و دستیابی به متن درست و معقول را آسانتر کنیم.»
ولی به خاطر کلهشق بودن طرفین هر بار بیشتر مجاب میشدم که این نکات را باید یاد بگیرند. چون همیشه که قرار نیست با من بحث کنند و بالاخره یک روزی من از این خانه خواهم رفت. صحبت کردنشان با یکدیگر و حتی بعدها بحثهایی که با خواهرم برایشان پیش میآمد، نیاز به آگاهی نسبت به این مغالطات و اشتباهات کلامی داشتند. و البته بخشی از این مطالعه بدون مرخصی و تغییر را مدیون یکدندگی من در رابطه با «به پایان رساندن کاری که شروع شده» بودیم.
البته گاهی هم وقتی که میدیدم همه از خواندن کتاب خسته شدهاند، حرفهای دیگر میزدم، بازی میکردیم یا چیزهای دیگری میخواندم تا کمی از متن کتاب فاصله بگیریم. اما بیشتر خستگی دیگران از این کتاب به خاطر تلاش سرسختانه آنها برای بحث نکردن و نادیده گرفتن مثالهای موجود در کشور و سکوت درباره مسائل روز کشور که با همین مغلطهها پیوندی ناگسستنی داشتند، بود. وگرنه متن کتاب به خاطر استفاده از مثالهای گوناگون و توضیحات آغشته به طنز و نقدهای تندی که به مسائل داشت، اصلا خستهکننده و یکنواخت نبود. (البته شاید اگر من بیشتر جلوی خودم را میگرفتم و کمتر مثالهای داخل کشور را از مغلطههای مورد توضیح کتاب ذکر میکردم، آنها هم کمتر جلوی خودشان را برای بحث میگرفتند؛ اما سؤال اینجاست که آن موقع درباره چه چیزی جز مسائل داخل کشور که برای همهمان آشنا بودند میخواستند بحث کنند!؟)
شاید در یکی دو قسمت به خاطر اینکه مثالها تا حدودی سختفهم میشدند، ذهن از تجزیه و تحلیل آنها خسته میشد؛ اما حتی همان قسمتها هم به خاطر توضیحات کامل و خوبی که داشتند، با کمی اعتماد به نویسنده و مترجم، خواننده را گیر نمیانداختند و میگذاشتند که خیلی راحت کتاب را پیش ببرد.
غلطهای تایپی و نگارشی در کتاب خیلی کم بودند، و احتمالا این نکته را مدیون تیم تحریریه انتشارات ققنوس هستیم. همچنین که ترجمه کتاب بسیار خوب و دقیق انجام شده بود، و این نکته در قسمتهای سختفهمتر کتاب بیشتر حس میشد؛ بابت این موضوع باید از مترجم باتجربه، خانم مریم تقدیسی، تشکر فراوان به عمل آورد.
بهتر است از این مقدمهچینیها و توضیحات خستهکننده بگذریم و کمی هم به خود مسئله کتاب و مثالهای موجودش در اطرافمان بپردازیم. به هر حال آنچه که شما را به تهیه و مطالعه این کتاب ترغیب خواهد کرد، صرفا مشتی تعریف و تمجید از آدمهای مختلف نخواهد بود، و قطعا لازم است که اندکی از سود و فایده این کتاب در زندگیتان هم خبردار بشوید. پس در ادامه بخشی از بحثهایی که در حین خواندن کتاب پیش آمدند و در زندگی اکثر ایرانیان (اگر نگوییم همه جهان) هم پیش میآیند، و موجب داغ شدن کله هر دو طرف بحث میشوند را تشریح خواهم کرد.
۱ : آمار «حرف مردم»
در فصل اول (اقتدار) جایی به این مسئله رسیدیم که «حرف مردم سند و منبع خوب و قابلاطمینانی برای همهچیز نیست!» و در پایان بخش این بحث پیش آمد:
- دقیقا به همین دلیله که دموکراسی چیز بیهوده و بدیه. چون خود دموکراسی استبداد اکثریته، و مردم هم نمیدونن که دارن به چی رأی میدن. گیر کردن توی یه مشت تبلیغات که دست رسانهها هستن، و اونا هم که تحت کنترل افراد قدرتمندن. این افراد قدرتمند هم که همیشه به سود خودشون فکر میکنن و به فکر مردم نیستن.
من: «خب، پس در این صورت یه اشکالی به حکومت ما وارده، و اونم اینه که صداوسیما در کشور ما تحت کنترل یه فرد خاصه و تبلیغات زیر نظر اونه. مردم هم که نمیدونن دارن به چی رأی میدن. پس به همین نسبت که یه جامعه آزاد و دارای دموکراسی که منابع نسبتا آزادتری هم برای تبلیغات و مطالعات و... داره، و با این حال مردمش نمیدونن به چی رأی میدن و اطلاع دقیقی از امور ندارن؛ در جامعه ما که رسانههای آزاد وجود ندارن و حتی هر روز کارشون محدودتر هم میشه (اگه یادت باشه حتی روزنامه یالثاراتالحسین هم با اینکه موافق حکومت بود چند بار به مشکل خورد و در آخر مجبور شد جمع کنه)، مردم مجبورن فقط به یه صدای موجود رأی بدن و هیچ دلیل نمیشه که مردم بدونن دارن چی کار میکنن.»
- دقیقا نمیدونن! مردم اصلا متوجه نیستن، وگرنه به روحانی رأی نمیدادن که اونهمه بلا سرشون آورد.
من: «پس باید بپرسیم چرا به رأی دادن مردم انقدر افتخار میکنیم وقتی اکثرشون هیچی رو نمیفهمن، و چرا اصلا این رأیگیری رو به عنوان یه عمل خیلی تأثیرگذار به حساب میآریم وقتی طرف نمیتونه تشخیص بده رأیش چه اهمیتی داره و چه اثری روی زندگیش داره؟ چه بسا که رأیگیری در این وضعیت یه دروغ بزرگ و آشکاره؛ پس چرا باید بهش استناد بشه به عنوان اینکه مردم انقلاب رو باور دارن یا مردم موافق حکومت حاضر هستن؟»
- چون مردم میآن پای صندوق رأی و کسی مجبورشون نمیکنه به این کار. اینکه اعتماد میکنن و میآن رأی میدن نشونه اینه که این آرا توسط موافقان حکومت داده میشه دیگه.
من: «این به نظرم مغلطهست. چون نمیشه بگی «مردم نمیفهمن»، بعد در عین حال بگی «مردم آگاهانه و به خاطر موافقت با نظام اومدن پای صندوقهای رأی»! چون مردمی که نمیدونن و نمیفهمن، تحت تأثیر تبلیغات میلیاردی رسانههای حکومتی میتونن ترغیب به هر کاری بشن. همین الان میبینیم که به خاطر تبلیغات حکومتی چهطور تنش ایجاد شده بین مردم. پس اگه اون مردمی که رأی میدن یه منبع قابلاستناد برای «جمهوری اسلامی، آری یا خیر» پدید میآرن و موافقت خودشون رو اعلام میکنن، باید با توجه به اوضاع روزهای اخیر و حتی مشارکت مردم توی آخرین انتخابات ریاستجمهوری، نتیجه بگیریم که عموم مردم دارن مخالفت خودشون رو با این حکومت نشون میدن و دیگه باید حکومت کنار بره.»
- حرفت بیربطه. این اغتشاشات توسط رسانههای خارجی در کشور پدید اومدن. وگرنه مردم هنوز پای نظام هستن و مخالفتی ندارن. انتخابات آخر هم که به خاطر کرونا جمعیتش کم شده بود، پس نمیشه به یه آمار اعتماد کرد اصلا.
من: «اگه کشورهای خارجی انقدر قدرت دارن که چنین تأثیر عظیم و عمیق و گستردهای روی مردم ما بذارن که پس دیگه اقتدار ما چیه که بهش افتخار میکنیم؟ رسانههامونم که باید برن کشکشونو بسابن (البته صداوسیما که دست یه شخص خاصیه و تحت نظارت مستقیمه)! ضمن اینکه اگه با یه آمار نمیشه نظر داد، پس چرا هنوز به رفراندوم چهل سال پیش استناد میشه؟ نمیتونن رفراندوم برگزار کنن؟ تجهیزات و ابزارهای لازمش رو ندارن؟ یا بودجه براش کمه؟ همچنین که شما با استناد به کدوم آمار میگی که مردم پای نظام هستن؟ مگه رأیگیری مستقیم و علنی و آشکار و جدیدی در این زمینه صورت گرفته اصلا؟»
- دلیلی نداره هر چند سال یه بار یه نظام بیاد و خودش رو در معرض چنین چیزی قرار بده و هزینههاشو متحمل بشه. کی میآد هر چند وقت یه بار خودش رو به همهپرسی بذاره؟ وگرنه که نمیشه اصلا زندگی کرد. همهش باید همهچی در تغییر باشه.
من: «اینکه یه مغلطه دیگهست! اگه همه موافق نظام هستن، پس چرا باید چیزی تغییر کنه اصلا؟ اکثریت آرا وقتی قراره مثبت باشه، دیگه ترس از چیه؟ اینجوری دهن من و هزارتا مخالف دیگه هم بسته میشه! یعنی نمیارزه که یه بار چنین کاری کنن و صداهای مخالف رو به سکوت وادار کنن و نذارن اینهمه از مردم گول رسانههای معاند رو بخورن؟»
- این افرادی که تو میگی اصلا زیاد نیستن و رسانههای خارجی فقط بزرگنمایی میکنن! این همه هزینه رو یه کشور متقبل بشه، که چهارتا دونه مخالف بیان و بگن «ما پذیرفتیم؟» کسی که نخواد بفهمه نمیفهمه دیگه.
من: «بزرگنمایی میکنن؟ پس چهطور میگی که اثر اون رسانهها باعث بروز مشکلات شده؟ اگه قدرتشون کمه، پس نمیتونن چنین اثری داشته باشن. اگه قدرتشون زیاده، پس چرا رسانههای خارجی مجبورن چیزی رو بزرگنمایی کنن اصلا؟ اون افراد مخالف جزئی از این کشور هستن یا نه؟ اگه هستن، و دارن مالیات میدن بابت زندگیشون، حکومت موظفه که تلاشش رو بکنه برای راضی کردنشون. اگه حکومت چنین کاری نمیکنه، عملا داره ازشون دزدی میکنه!»
و در اینجا با سکوت مواجه شدم که یعنی قرار نیست بحث ادامه پیدا کند.
۲ : ایمان به [شواهد برای رسیدن به] مسائل بیشواهد
در فصل دوم این مسئله مطرح شد که «ایمان از تعصب میآید»، و در پی این بیان، بحث تازهای در گرفت:
- این حرف درباره ایمان مسیحی درسته، اما اسلام اینطوری نیست؛ چون اسلام میگه اول با عقلت بسنج مسئله رو، و بعد اگه به نظرت درست بود ایمان بیار.
من: «خب، اینکه دیگه ایمان نیست. ایمان اونجایی مطرح میشه که ما دلیلی برای قبول کردن یک چیز نداریم. اگه دلیلی باشه و ما مخالفت کنیم که احمقیم، و اگه هم دلیلی باشه و قبولش کنیم که دیگه ایمان آوردن قرار نیست کاری بکنه. مثلا ایمان آوردن به وجود باکتریها چه چیزی رو حل میکنه یا چه اثری داره؟ شواهد ثابت کردن که این چیزها وجود دارن. ایمان رو به چیزی میآرن که نمیشه شاهدی براش پیدا کرد.»
- اصلا هم اینطور نیست. ما به خدا ایمان میآریم، چون شواهدش رو میبینیم: این جهان با این نظم شگفتش نمیتونه تصادفی پدید اومده باشه که! هر چیزی که ببینی، توی خودش نشونهای داره از وجود خدایی که اون رو ایجاد کرده. اگه به این شواهد نگاه نکنی، میگی خدایی وجود نداره. اما مایی که میبینیمشون، ایمان میآریم به وجود خدا.
من: «ایمان آوردن به خدا در ادامهش چی رو به دنبال داره؟ ما از ایمان آوردن به وجود خدا میخوایم چه نتیجهای بگیریم؟»
- اینکه این خدایی که با این برنامه جهان رو پدید آورده، ولش نکرده به حال خودش، و یه برنامهای برای زندگی موجودات و انسانها طراحی کرده...
من: «و اسلام اون برنامهست؟»
- بله.
من: «پس باز هم این ایمان قراره در توجیه چیز دیگهای به کار بره. یعنی ما خدا رو به عنوان مبدأ ایمان در نظر میگیریم، و بعد رابطه بین خدا و محمد رو که برامون هیچ شواهدی نداره توجیه میکنیم. گیریم که خدا خیلی باهوش و توانا بوده باشه و این جهان رو خلق کرده باشه، و گیریم که برنامه دقیقی هم تدارک دیده برای زندگی موجودات. ما چرا باید قبول کنیم که پیامبر کسی بوده که این برنامه رو دریافت کرده و مسئول پخشش شده؟»
- چون در قرآن خدا چنین چیزی گفته شده و روایات قابلقبول (اون روایاتی که توسط علم رجال و حدیث و... تأیید شدن) هم تأییدشون کردن. اینا شواهد کافیای هستن.
من: «اولا که شواهد کافیای نیستن. چون خود اونها هم نمیتونن تأییدیه وجود چنین رابطهای باشن. یه چیزی بوده بین پیامبر و خدا. اینا کجای اون رابطه بودن که بگن واقعی بوده یا نبوده؟ دوما که قرآن توسط کسانی مطرح شده (منظورم خدا و پیامبره) که ما نمیتونیم اعتماد کنیم که هر دوشون راست میگن! چون اصلا مسئله اصلی سر همین رابطه بین این دو بوده. ما به این قضیه مجبوریم ایمان بیاریم، اگه بخوایم اسلام بیاریم. نمیتونیم شواهدی براش پیدا کنیم.»
- شواهدش تعداد مسلمانان جهانه. شواهدش اینهمه سال ماندگاری این دینه. شواهدش اینهمه علما و راویان حدیث و... هستن.
من: «خب اینکه شد مغلطه «حرف مردم» و «استبداد اکثریت». تازه اگه بخوایم چنین نکتهای رو مطرح کنیم، مجبور میشیم این رو بپرسیم که تعداد مسیحیا هم خیلی فرقی با مسلمونا نداره، و چرا دین اونا برحق نباشه؟ و اگه ماندگاری مطرحه، مسیحیت، یهودیت یا حتی بودیسم خودشون عمر خیلی طولانیتری دارن! و اگه مسئله تعدد علما و روایات هستش، کتابهای ادیان دیگه و متفکرینشون کم نیستن؛ و اگه ما زیاد نمیشناسیمشون، فکر میکنم به خاطر اینه که همیشه درباره اسلام و مسلمین شنیدیم.»
- استبداد اکثریت در چیزی که درست باشه که بد نیست. جامعه رو به سمت خوبی هم حرکت میده و باعث پیشرفت میشه. مگه میشه درباره هر چیزی انتظار داشت که همه مردم بتونن نظر بدن و مناسبات رو درک کنن؟ در این زمینه هم علم دین متخصصهای خاص خودش رو داره. دلیلی نداره همهچیز برای مردم تشریح بشه.
من: «پس اولا که اگه استبداد اکثریت چیز بدی نیست، بحث قدیمیمون درباره بد بودن دموکراسی داره نقض میشه؛ اما اینجا جاش نیست. دوما که اگه مردم قراره بدون هیچ توضیحی یه چیزی رو قبول کنن، پس دارن به چیزی که نمیفهمن و شواهدش رو ندارن یا درک نمیکنن ایمان میآرن؛ که در نتیجه ایمانشون از تعصبشون سرچشمه میگیره. سوما که اگه دلیلی نداره همهچیز برای مردم تشریح بشه، پس نباید هم در هر زمینهای به نظر مردم استناد بشه.»
و در اینجا یکی از سرنشینان با پرسیدن درباره زمان رسیدن به مقصد و صحبت درباره اوضاع مقصد و آشنایان، موضوع بحث را تغییر داد، و کمی بعد از پایان صحبتها به خواندن کتاب ادامه دادیم.
۳ : «اما» به مثابه شلیک بمب اتم
بد نیست به سراغ یکی از دوستان سابقم برویم و یک سری ماجراها و حرفها، که حدودا برای دو یا سه سال پیش هستند، را بخوانیم. از این دوست عزیز با نام «م.ص.ک» یاد خواهیم کرد. (البته نمیدانم امروز هم همانقدر که قبلا بود مارموز و دورو است یا نه...):
هر وقت خانمی برای کار در گروه ما معرفی میشد، «م.ص.ک» ردش میکرد. همیشه یک بهانهای پیدا میکرد: «خیلی مسلط نبود به کار.»، «سنش زیادی بالا بود.»، «خیلی ٰآرایش کرده بود.»، «از این بچهمایهها بود که جنبه کار ندارن.»، «زیادی توی چشم بود.» و...
بابت اینطور حرفهایش معمولا حرص میخوردم، اما جایی که صحبت ما تمام میشد اغلب وقتی بود که او اعتراض من به رد کردن کسی را اینطور پاسخ میداد: «ببین، من آدم زنستیزی نیستما، هرچند زیاد فمینیسم رو قبول ندارم، ولی با این حال قبول کن که دخترا کلا برای کار مناسب نیستن. بیشتر ادا دارن تا اینکه کار کنن. بیان هزار و یک داستان دارن. یه روز حالشون خوب نیست، یه روز لاکشون خوب نیست، یه روز حوصله کار ندارن، یه روز پریودن، یه روز... اکثرشون هم اطلاعاتشون خیلی کمه و فقط ادعای توخالی هستن. به خصوص که ما بیشتر کارامون مرتبط با کامپیوتره، و دخترا توی کارای کامپیوتری کلا افتضاحن!»
جملات و حرفهایی مثل «من خودم هم... ولی...» یا «من میدونم که... ولی...» یا «من موافقم باهات... ولی...» و هر عبارت و حرف و بیان دیگری که در میانهاش به یک ولی کاملا مخالف و منفی نسبت به گزاره اول میرسد، نوعی مغلطه و سخن بیاساس است. یعنی نمیشود کسی دو چیز کاملا متناقض و مخالف هم را باور یا قبول داشته باشد. اگر بگویید که «من خودم به حقوق همجنسگرایان اعتقاد دارم» و بعدش این نکته را اضافه کنید که «ولی به نظرم دیگه گندش رو در آوردن و نباید مطرحش کنن این کثافتکاری رو»، شما خودتان را نقض کردهاید و نشان دادهاید که هدفتان فقط گفتن جمله دوم بوده است.
در این نوع جملهها، گزاره اول همیشه نقش یک پوشش تمیز و تزئینشده را دارد که قرار است شما را برای شنیدن گزاره دوم نرم و آماده و نسبتا بیدفاع کند. چرا و چه زمانی گوینده مجبور به استفاده از چنین جمله ریاکارانهای خواهد شد؟ زمانی که او دوست شما باشد یا بخواهد ادعا کند که دوست شماست، و نخواهد مخالفتش با گفته شما را مستقیما اعلام کند تا بهتان بر بخورد.
حالا اینکه شما چه واکنشی نشان دهید بستگی به خود شما دارد، و اینکه بخواهید از چه جهتی به قضیه نگاه کنید: به اینکه چهقدر به دوستی با شما اهمیت میدهد و برای خاطر احترامتان کمی دروغگویی را به جان میخرد؛ یا به اینکه چهقدر ساده و بدون آوردن دلیلی برای رد کردن حرفتان و البته جان به در بردن از بحث حساسی که راه انداختهاید اینطوری سد استدلال شما را تحت حمله قرار میدهد و شما را به سکوت و فکر کردن بیشتر دعوت میکند، در حالی که این خودش است که روی قضیه فکر نکرده و جواب کافیای ندارد.
من البته در این زمینه پیشنهاد میکنم که حساسیت خودتان را بیشتر کنید و گول این آدمهای به ظاهر دوست را نخورید. چرا که همانطور که درباره دیگران به شما میگویند «اما به هر حال...»، روزی همین حرف را درباره شما به دیگران هم خواهند زد.
شاید شنیده باشید که کسی بگوید: «من نمیخوام توهین کنما، ولی...» و میدانید که همیشه بعد از «ولی» بدترین اصطلاحات و لغات میآیند. یا: «من قصد نصیحت ندارما، ولی...» و بعد از آن طولانیترین نصیحتها را شنیده باشید. این شیوه بیان درست مطابق همین مثالها، برای چیزهای دیگر هم به کار میرود.
۴ : جنایات و مکافات خدای قادر مهربان
در بخش هفتم کتاب (مغایرت) بحث پرشور دیگری داشتیم که موضوع آن «وجود همزمان پلیدی و رنج، و خدای سراپا خوب و مهربان و قادر مطلق» بود:
- البته اینجا داره مغلطه میکنه تا ما یه چیز دیگهای رو قبول کنیم؛ و اونم وجود نداشتن خداست. میخواد با استفاده از این بیان، این سؤال رو توی ذهن خواننده ایجاد کنه که «آیا پلیدی وجود داره توی دنیا؟» و خواننده باهاش مخالفت نمیکنه. بعد میپرسه که «حالا، آیا خدای قادر مطلق خوبی هم وجود داره؟» و بعد نتیجه میگیره که چون یکی از اینا قراره دروغ باشه، و اولی هم درسته، پس دومی کشکه و وجود نداره. در حالی که اینطور نیست. چون پلیدی و رنج وجود داره، خدا، خدای مهربونیه! اگه رنجی نبود که مهربانی خداوند اصلا هویدا نمیشد. خداوند جهان رو به این صورت خلق کرده تا آزمایش عظیم الهی رو انجام بده. ببینه که کی چی کار میکنه. اختیار داده به ما، و ما میتونیم تصمیم بگیریم درباره اینکه به راه درست بریم یا به راه غلط. حالا اینکه انسان به راه غلط میره که گردن خدا نیست. میتونسته راه خوب رو انتخاب کنه و نکرده. عذابش رو هم میبینه. مگه کسی مجبورش کرده بود که راه غلط رو بره!؟
من: «اولا که خدا دانای کل هست یا نه؟ اگه دانای کل باشه و همهچیز رو بدونه، نیازی به انجام «آزمایش» نداره برای فهمیدن چیزی. همچنین که آینده و گذشته رو هم میدونه، و میدونه که در نهایت قراره هر کدوم از ما چه راهی رو بریم. پس اینکه بگیم بهمون اختیار داده، چیز مسخرهایه. آخه چهطور میشه من کاری غیر از اونکه اون میدونه انجام میدم، انجام بدم؟ ضمن اینکه مناسبات جهان و اتفاقاتی که رخ میده در حوزه اختیارات من نیستن. من تعیین نکردم که کجا به دنیا بیام و کجا چه اتفاقی برام بیفته و حتی تعیین نمیکنم که کجا از دنیا برم. همه اینا هم روی تصمیمگیریهای من تأثیر میذارن. پس این اختیاری که ازش اسم میبری محدوده به همه این شرایط و اتفاقات و تأثیرات. حالا اینجا این بحث مطرح میشه که خدا خیلی خیلی مهربونه، حتی مهربونتر از پدر و مادر، و خیلی خیلی هم تواناست؛ و برای همین باید همهچیز رو از اون بخوایم و چشم امیدمون به اون باشه. اما چهطوری خدا میتونه خیلی خیلی مهربون باشه، و در عین حال از خطا کردن یک نفر و رنج کشیدنش به خاطر اون خطا ککش هم نگزه و به کار خودش ادامه بده؟ چون خدایی که خیلی خیلی مهربون باشه، نمیتونه به عذاب فکر کنه. بلکه میفهمه که مناسبات جهان باعث شدن که یه نفر تصمیم بدی بگیره، و از اون طرف هم ممکنه که یه نفر تصمیم خوبی بگیره، که باز هم به خاطر همون مناسباته. دلیلی نداره یکیشون عذاب شه و اون یکی بره بهشت.»
- صبر کن. صبر کن. تند نرو. اینکه خدا بدونه همهچیز رو ناقض اختیار داشتن بشر نیست. اون دوراهیهای زندگی ما رو میدونه، و میدونه که به هر سمتی بریم چه اتفاقاتی در پیاش برامون رخ خواهد داد. نه اینکه بخواد زندگی ما رو در یک مسیر مجبور به پیش رفتن کنه.
من: «یا خدا همهچی رو میدونه و میدونه که ما چی رو انتخاب میکنیم در هر دوراهی، و یا صرفا دوراهیها رو میدونه و میتونه تا بینهایت میلیاردها مسیر احتمالی زندگی هر یک موجود زنده و اتم و انسان و گیاه و حیوون و... رو پیشبینی کنه، اما نمیدونه چی رو قراره انتخاب کنن. در صورت اول، خدا دانای کله، و یه مسیر بیشتر برای زندگی ما متصور نیست. یعنی پیش از به دنیا اومدن ما، حتی میلیاردها سال قبل، میدونسته که قراره چه اتفاقاتی رخ بدن و مثلا من به دنیا بیام و بعد از چندین سال توی این ماشین بشینم و با شما بحث کنم. در نتیجه خدا اختیاری به ما نداده و ما هم کاری رو از سر اختیار خودمون انجام نمیدیم. صرفا یه سری پیشنهادات رو اجرا میکنیم که خدا به مناسبت اتفاقات و شرایطی که خودش نظمشون رو ایجاد کرده و طراحیشون کرده به ذهن ما آورده. در صورت دوم، خدا دانای کل نیست، و با اینکه تواناییهای بیشماری داره نسبت به آینده نمیتونه با اطمینان حرف بزنه. پس قابلاعتماد نیست، چون مدام نسبت به این توانایی خودش دروغ میگه. خدایی که نمیتونه آینده رو کامل پیشبینی کنه، نمیتونه خدای خیلی خیلی مهربونی باشه، چون نمیدونه بعد از اینکه یه کاری بکنه، قراره چی پیش بیاد. پس ممکنه یه خرابکاری بزرگی رخ بده بعد از کمکش به یه نفر. خدایی هم که نمیتونه آینده رو پیشبینی کنه، خدای قادر مطلق نیست، چون یه کاری هست که اون نمیتونه انجام بده. در نتیجه همه این حرفا، پس خدای فوقالعاده مهربان و قادری نیست.»
- تو دقیقا گول کتاب و مغلطهش رو خوردی. خوب و بد برای ما انسانها معنی داره، اما برای خدا به این شکل نیست. خدا همه رو دوست داره...
من: «و عذابشون میکنه اگه اشتباه کنن...»
- بله. چون دوستشون داره و میخواد گناهانشون پاک بشه.
من: «چهجوری طرف میتونه مرتکب گناه بشه، وقتی که اختیار صددرصدی نداره روی اعمالش؟ مگه نه اینکه خدا همه رو دوست داره، و میدونه که این اعمال کاملا در حوزه اختیار خود افراد نبودن؟ پس چرا باید یه نفر رو برای دزدی یا قتل یا خیانت عذاب کنه؟»
- چون برای هر کسی و در هر جایی، راهی برای خوب بودن وجود داره. اون فرد باید بگرده و اون راه رو پیدا کنه. اگه نگشته، یعنی نخواسته که بگرده.
من: «یعنی تو میگی که اون طرف میدونسته راهی که میره خطاست و رفته؟ از کجا میدونی که این کسایی که مرتکب گناه شدن، فکر نمیکردن که راهی که انتخاب کردن بهترین راه بوده؟»
- قطعا باید میفهمیده که داره مرتکب یه خطایی میشه.
من: «آخه از کجا میدونی که مجبور نبوده به اون خطا، تا جلوی رنج بزرگتری رو نگیره؟ و تازه ما داریم درباره خدا صحبت میکنیم، اینایی که تو میگی بازم از چشم بشره. بشر از کشته شدن یه بشر دیگه رنج میبره. تو از کشته شدن یه نفر دیگه ناراحت میشی و میگی طرف چه کار بد و ناجوری کرده که کشتدش. برای خدا که نباید اینجوری باشه اصلا! ما میگیم خدا یه برنامه دقیق تنظیم کرده برای این جهان، که همهچیز به جای خودش رخ میده. پس مرگ و زندگی هم برنامههای خاص خودشون رو دارن. یعنی خدا خودش یه برنامه رو طراحی کرده، بعد توی اون برنامه دقیق، وقتی یه نفر طبق برنامهریزی یه نفر دیگه رو میکشه، دچار خطا شده؟ نه. یعنی نباید شده باشه. گناهی برای طرف نیست. عمر اون مقتول باید در اونجا به پایان میرسیده، و قاتل هم وسیلهش بوده. زمانش رسیده بوده که عزرائیل جون مقتول رو بگیره. تقصیری به گردن قاتل نیست که بخوایم اعدامش کنیم، یا خدا توی جهنم تا ابدالدهر بسوزوندش و عذابش کنه.»
- دلیل نمیشه که خدا چون همه رو دوست داره، تنبیهشون نکنه. هر پدری وقتی بچهش خطا کنه تنبیهش میکنه.
من: «تنبیه کردن یه چیز متفاوته با اینکه یه عمل جبرانناپذیری مثل اعدام رو روی طرف انجام بدی یا تا ابد بسوزونیش. تنبیه میکنی که درست رفتار کنه. جریمه میکنی که درست زندگی کنه. میکشیش و عذاب ابدی براش تعیین میکنی که چی بشه؟ مگه دوباره برمیگرده به زندگی؟ چی درست میشه توی رفتارش؟»
- درس عبرت میشه برای بقیه. یاد میگیرن که دنبال کار خطا نرن.
من: «اینهمه اعدامی و زندانی داشتیم توی کشور. آیا باعث شده که دیگه هیچکس خطایی نکنه و همهچی درست شه؟ الان دیگه هیچکس دزدی نمیکنه؟ چراغقرمز رو رد نمیکنه؟ یا دیگه هیچکس اخبار ضد جمهوری اسلامی رو منتشر نمیکنه؟ حتی چند وقت پیش بود که [فلانی] تعریف میکرد که توی شمال یه نفر رفته و چند نفر رو با تبر کشته. طرف نمیدونسته که اعدامش میکنن؟ ندیده بوده؟ پس چرا کرده؟ این چه درس عبرتیه؟»
- اونی که بخواد عبرت بگیره، میگیره. اونی هم که نه، هر کاری هم که بکنن عبرت نمیگیره.
من: «پس تنبیه بینتیجه و احمقانهایه. چون اگه به اونی که میخواد عبرت بگیره حرف هم بزنن میپذیره. اونی هم که نخواد بپذیره در نهایت کار خودش رو میکنه. تازه جهنم خدا که عبرتی برای ما زندهها نیست. ما مگه میبینیم که اونا چهجوری عذاب میشن؟ یا اصلا میتونیم مطمئن باشیم که چنین جایی وجود داره؟»
- نمیشه مطمئن بود اگه بخوای با دید محدود خودت بهش نگاه کنی. ولی خدا توی قرآنش چنینجایی رو معرفی کرده و گفته که مطمئن باشین که هست.
من: «پس برمیگردیم به خونه اول: خدا سراپا خوب نیست. چون به جای اینکه جهان رو طوری بسازه که نیاز نباشه به تنبیه و رنج و درد و عذاب، یه جوری درستش میکرد که اصلا انقدر نابرابری پیش نیاد که کار به اینجاها بکشه. اگه میدونست شیطون چهجوری قراره باعث رنج و عذاب بشه، تصمیم خدای سراپا مهربان این میبود که اصلا نیافریندش. اگه آفریده، پس خدای تماما خوبی نیست. اما توی این دنیا گمراهی و دزدی و قتل و جنایت هست، و این مخالف خوب بودن خداست.»
- مشکل تو اینه که با دید خودت به قضیه نگاه میکنی. قتل و... از دید خدا بد نیستن!
من: «پس چرا خدا باید از دید من انسان، که یه دید محدود هم دارم، افرادی رو که مرتکب این کارها شدن عذاب کنه؟ اگه به نظرش بد نیستن، دیگه نیازی به عذاب نیست! چون مگه بقیه جاها خدا با دید ما عمل میکنه که حالا اینجا بخواد با دید ما این کار رو بکنه؟ و آزمایش الهی به اون عظمت گرفتار نگاه ما به قضیه قتل و دزدی و جنایته یعنی؟ قطعا نه. چون خدا بر اساس دید و نظر خودش قراره قضاوت کنه.»
- خدا بر اساس دید خودش قضاوت میکنه. اما حقالناس رو باید بهش رسیدگی کنه دیگه.
من: «پس دید خدا مجبوره در چارچوب دید ما قرار بگیره و حقالناس رو مورد بررسی قرار بده و ببینه کجاها پایمال شده. این یعنی دید لایتناهی خداوند که براش خیر و شر مشابه دید ما نیست، مجبوره که حال من انسان رو درک کنه. پس میتونیم اینطور نتیجه بگیریم که خداوند یک چیز بشرساخته، که قصد داره بشر رو کنترل کنه! چون نمیتونی یه نفر رو که بدبخت و بیچارهست آروم نگه داری، مگه اینکه براش از بهشت و آرامش ابدی بگی؛ و نمیتونی یه نفر رو که هر کاری از دستش بر میآد از انجام کار بد دور نگه داری، مگه اینکه براش از عذاب الیم و بیانتهای جهنم بگی و بترسونیش. وگرنه توبیخ و تنبیههای انسانی که خیلی محدود هستن و فایده ندارن. مثلا میخوای به خانواده قربانیان هولوکاست چی بگی؟ هیتلر رو یه بار اعدام کردیم به خاطر همهتون؟ میلیونها نفر که درگیر بودن با این قضیه اینجوری دلشون خنک میشه آیا؟ پس بهشون میگیم که اون دنیا تا ابد بابت این جنایات قراره عذاب بشه.»
- این نگاه درستی نیست. چون انسان نمیتونه قضاوت خدا رو درک کنه.
من: «پس چرا بر اساس قضاوت خدا که قابلدرک نیست نظر میدی و بحث میکنی؟ اگه قابلدرک نیست، تو هم نمیتونی دربارهش ایدهای داشته باشی. پس بیا بحث رو به چارچوب قابلدرک انسانی ببریم و خدا رو کنار بذاریم.»
- درسته. من جایگاه این رو ندارم که خدای نامحدود رو درک کنم و اصلا نمیتونم. روایت هم هست که سعی نکنید خدا رو درک کنید، چون کارتون به دیوونگی میکشه. به هر حال یه چیز محدود نمیتونه یه چیز نامحدود رو درک کنه.
من: «الان قتل به نظر تو کار درستیه یا غلطه؟»
- بستگی داره کجا باشه و چهجوری باشه.
من: «خب، در اسلام گفته که کفار باید کشته بشن. این هم قتله دیگه. تعریف قتل اینه که یک نفر دیگه کشته بشه.»
- آره. خدا گفته که کفار باید کشته بشن.
من: «اینجوری که بشر داره در زمینهای که قضاوتش با خداست دخالت میکنه. شما از کجا میدونی یه نفر کافره یا نیست؟»
- کافر یه خصوصیاتی داره و قابلبررسیه.
من: «مثلا خدا رو قبول نداره و هیچ عمل دینیای رو انجام نمیده...»
- شاید. توی دین یه چیزی گفته دربارهش. باید قرآن رو بخونیم و ببینیم چی گفته.
من: «به هر حال، پس یعنی خدا همه آدمها براش یکی نیستن. یه سریا باید کشته بشن، و یه سریا اگه کشته بشن قاتلشون جزاشو خواهد دید. این یعنی که خدا نگاهش نگاه فرد مسلمونه، نه نگاه یه خدای سراپا مهربونی که تازه با نگاه فراتر از انسان که قابلدرک هم نیست قراره تصمیمگیری کنه! نگاه فرد مسلمون اینه که همراه و همنظر من باشی، ارزش زندگی داری، و اگه نه اهمیتی نداری، و هم من میزنم توی سرت و میکشمت و هم خدای من عذابت میکنه.»
- اصلا هم اینطوری نیست. تو فقط داری میبری و میدوزی برای خودت. وگرنه خدا ساخته دست بشر نیست. خدا قوانین جهان رو تعیین میکنه، نه انسان.
من: «و خدا هم میگه که من هرچی که این گروه از انسانها بگن رو تأیید میکنم و هیچکس هم نباید مخالفت کنه. اگه هم کرد، پس باید توسط همون انسانها کشته بشه، و من هم عذابش میکنم. چون خیلی مهربونم. منطقیه!»
و پس از گفتن این حرف، همه سکوت کردند و من که دیگر رغبتی به خواندن چیزی نداشتم، اجازه دادم که صحبتها درونی شوند و در سر هر کسی ادامه پیدا کنند.
بهتر است بیش از این شما را معطل نکنم و بحثهایی را که مطالب این کتاب میتوانند بین شما و دوستانتان ایجاد کنند را لو ندهم. اما فراموش نکنید که مغلطهها همهجا در اطراف ما وجود دارند و قصد دارند ما را به تأیید یا باور چیزی ترغیب یا مجبور کنند. با درست اندیشیدن جلوی موفقیتشان را بگیرید. مغلطهها را بشناسید و پاسخهای مناسبشان را آماده کنید. آنوقت خواهید دید که سوراخ خرگوش چهقدر عمیق است، و طعم آزادی را خواهید چشید.
مشخصات کتاب
نام کتاب: مغلطه: راهنمای درست اندیشیدن | Bad Thoughts: A guide to clear thinking (goodreads)
نویسنده: جمی وایت (ویکیپدیا)
مترجم: مریم تقدیسی
موضوع: اندیشه و تفکر | اندیشه و تفکر خلاق | استدلال
انتشارات: ققنوس (تارنما)
تعداد صفحه: ۱۷۵
چاپ هفتم: ۱۴۰۱ | قیمت: ۵۵۰۰۰ تومان
شابک: ۱-۰۵۹-۲۷۸-۶۰۰-۹۷۸
قسمت قبلی: قسمت ۶ : مسافر روشنی (رمانی بر اساس زندگی علیاکبر دهخدا) | میترا بیات
قسمت بعدی: قسمت ۸ : هابیت یا «آنجا و بازگشت دوباره» | جان رونالد روئل تالکین | رضا علیزاده
۸ شهریور ۱۴۰۲
پروانه انتشار: CC BY-NC-SA
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
درووووود
پاسخحذفبه قدری این بحثها شیرین و عمیق بودند که شام درست کردن رو به تعویق انداختم!!!😄
عالی بود
درود بر شما
حذفلطف دارید
خیلی خوشحالم که خوشتون اومده
ولی امیدوارم خیلی گرسنه نمونید امشب
و اگه بشه به زودی متنهای جدید رو هم منتشر میکنم.