تازهترین نوشته
کتابخانه مخفی : قسمت ۸ : هابیت یا «آنجا و بازگشت دوباره» | جان رونالد روئل تالکین | رضا علیزاده
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
طرح جلد کتاب هابیت (یا «آنجا و بازگشت دوباره») اثر جان رونالد روئل تالکین از انتشارات روزنه |
اگر میخواهید با مجموعه کتابخانه مخفی بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به قسمت ۰ نگاهی بیندازید.
چگونه یافتن
وقتی بچه بودم، حدود ۲۳ سال پیش، یک بار وقتی عمه بزرگم با بچههایش به خانهمان آمده بودند، بزرگترین پسرعمهام با هیجان شروع کرد به تعریف قصهای عجیب و غریب درباره چیزهای جادویی و کسانی که با دشمنان تاریک خودشان میجنگیدند. همهچیز خیلی هیجانانگیز بود، تا اینکه من وارد اتاق شدم و فهمیدند که داشتم به حرفشان گوش میکردم. صحبتشان را قطع کردند و پدرم هم گفت: «من از این چیزا سر در نمیآرم!» اما من که رفتم باز هم پسرعمهام به صحبتش ادامه داد. در میان حرفهایش چند بار گفت: «ارباب حلقهها فوقالعادهست دایی! باید ببینیش! با خودم آوردم...»
به هر حال هیچکس دوست نداشت من توی اتاق باشم، و وقتی وارد شدم همه ساکت شدند و پدرم مثل همیشه گفت: «این فیلم اصلا مناسب شما نیست.» بعد هم مرا از اتاق بیرون کردند و خودشان فیلم دیدند. من هم به طبقه پایین، پیش مادربزرگم رفتم، و سعی کردم خودم را سرگرم کنم. هرچند خیلی دوست داشتم بفهمم آن فیلم چه بود که پسرعمهام آنطور برایش هیجانزده شده بود. یکی-دو باری هم رفتم پشت در بسته اتاق و سعی کردم صداها را بشنوم، و بفهمم چه خبر است؛ اما نشد. آدمهای توی فیلم با صداهای مسخرهای حرف میزدند که من سر در نمیآوردم، و فقط پسرعمهام توضیح داده بود که: «زباناصلیش خیلی بهتره!»
پسرعمهام از آن زمان به بعد، شروع به طبیعتگردی و سفر رفتن کرد. جاهای غریب و بعید را میدید و عکس میگرفت و برای ما تعریف میکرد. ماجراهای بسیاری را پشت سر گذاشت که بعضیهایشان خطرناک و بعضیهایشان بیش از حد تصور شگفتانگیز و زیبا بودند. در این ماجراها او مدام چیزهای تازهای درباره زندگی و جهانهای نادیدنی اطراف ما یاد میگرفت، و هر کسی به اندازه فهم و علاقه و موقعیت خودش، حسرت میخورد که چرا نمیتواند جای او باشد. (این را بارها از آدمهای مختلف شنیده بودم...)
البته نه که برای دیدن باقی فیلمها مرا از اتاق بیرون نمیکردند، اما آن دفعه باعث شده بود که کنجکاویام خیلی برانگیخته شود. چون همه انگار حق داشتند آن را ببینند، الا من. یعنی پدرم میبایست فیلمها را میدید، و اگر میپسندید، و آن را مناسب ما هم میدید، اگر فرصتی پیش میآمد، و فیلم در دسترس بود یا از تلویزیون پخش میشد، اجازه داشتیم آن را ببینیم... ولی چیزی که بیش از همه مرا نسبت به «ارباب حلقهها» کنجکاو کرده بود و احساس میکردم دیگران گنجی را پیدا کردهاند و نمیخواهند به من چیزی از آن بدهند، تأثیری بود که روی پسرعمهام گذاشته بود. انگار یکدفعه چشمش به جریانهای متفاوت و عظیم جادو در جهان اطراف باز شده بود، و ناگاه فهمیده بود که چهقدر تشنه این جادوهاست...
***
در دومین سال دانشگاه، در یکی از جستجوهایم متوجه شدم که نشر روزنه ترجمه کتابهای ارباب حلقهها را چاپ کرده است. خیلی دوست داشتم آنها را بخرم، اما حقوق کار پارهوقتی که آن زمان داشتم، فقط برای رفتوآمد و شهریه دانشگاه و خرید کتابها و لوازمالتحریر (در اقتصادیترین حالت ممکن) کافی بود، و این کتابها برایم خیلی گران بودند. در طی جستجوهای پرحسرتم، متوجه شدم که جناب تالکین، کتابهای دیگری را هم درباره دنیای ارباب حلقهها (سرزمین میانه) نوشتهاند. آن زمان فیلمهای «هابیت» و «ارباب حلقهها» را دیده بودم و شدیدا دوستشان داشتم، اما اینکه چرا هیچوقت دنبال کتابها نگشته بودم، دلایل بیشماری داشت که یکی از آنها بیخبری من از ترجمه کامل (یا تقریبا کامل) آثار تالکین بود.
تنها چیزی که درباره ترجمه کتابها میدانستم، این بود که وقتی ۱۲-۱۳ساله بودم، در کتابخانه روستایمان کتابی دیده بودم که روی آن نوشته بود: «ارباب حلقهها»؛ و خیلی سعی کردم آن را بخوانم، اما تقریبا هیچچیز نفهمیدم. اما حالا در جریان جستجوهایم فهمیده بودم که ترجمه آقای رضا علیزاده فوقالعاده است و بسیار دقیق و نزدیک به متن اصلی.
چند سال بعد، قرار شد تا پسرخالهام صاحب یک گوشی شود. البته یک گوشی ارزان و فقط در حد تماس و پیامک، و «خیلی ارزان». از آنجا که خرید چنین گوشیای از پاساژ علاءالدین و امثالهم، تسلیم پول به چهل دزد بغداد در دنیای مدرن بود، تصمیم گرفتیم در دیجیکالا (که دزد متشخصتری بود) بگردیم و یک گوشی ارزان، با نظرات مشتریان قابلقبول پیدا کنیم. و پیدا هم کردیم. اما مثل همیشه، برای اینکه هزینه اندک ارسال را ندهیم، هزینه خرید چند قلم جنس دیگر را به جان خریدیم. چند چیز اضافه کردیم و دوباره کم کردیم، تا ناگهان به یاد کتابهای جناب تالکین افتادم.
جستجوی کوتاهی مرا به کتاب «هابیت» رساند، که آن زمان تخفیف هم داشت. پس آن را اضافه کردیم و پسرخالهام هم یک بازی برای لپتاپش خرید. وقتی محموله به خانه ما رسید، کتابم را برداشتم و با هیجان تورق کردم. بوی چوب و کاغذ نو و جاده و جادو و ماجرا میداد. اما باید میرفتم و گوشی پسرخالهام را تحویل میدادم. پس کتاب را وارد کتابخانه کردم و شب را همراه خانواده سری به خانه خالهام زدیم.
و جادو به سادگی فراموش میشود، وقتی که آن را کنار بگذارید. پیچوتاب سرنوشت طوری طراحی شده که جادو را از ذهن و زندگی ما بیرون کند، و در این صورت چه خواهیم بود جز مشتی برده بیروح؟
فهرست
- توضیح مؤلف
- فصل ۱: میهمانی غیرمنتظره (لینک مطالعه رایگان «توضیح مؤلف» و ابتدای فصل ۱)
- فصل ۲: بره بریانی
- فصل ۳: استراحت کوتاه
- فصل ۴: فراز و نشیب
- فصل ۵: معما در تاریکی
- فصل ۶: از چاله به چاه
- فصل ۷: منزلگاههای عجیب و غریب
- فصل ۸: پروانهها و عنکبوتها
- فصل ۹: بشکههای از بند رسته
- فصل ۱۰: استقبال گرم
- فصل ۱۱: روی پله جلوی در
- فصل ۱۲: خبرهای داخل
- فصل ۱۳: خانه بیصاحب
- فصل ۱۴: آتش و آب
- فصل ۱۵: جمع شدن ابرها
- فصل ۱۶: دزد شبرو
- فصل ۱۷: گسستن ابرها
- فصل ۱۸: سفر بازگشت
- فصل ۱۹: آخرین منزل
از میان متن
... گاه و بیگاه یکی از اعضای طایفه توکها به سرش میزد که برود و ماجراجویی بکند. به طرز مرموزی غیبشان میزد و خانواده سر و صدای قضیه را در نمیآورد. ولی چه پنهان که توکها به اندازه بگینزها محترم نبودند، اما در ثروتمندتر بودنشان شکی وجود نداشت. ....
- فصل ۱: مهمانی غیرمنتظره | صفحه ۱۳
... الروند خواند: «وقتی توکا نوک میزند کنار سنگ خاکستری بایست و آخرین تیغ آفتاب، هنگام غروبِ روزِ دورین به سوراخ کلید خواهد تابید.»
تورین گفت: «دورین، دورین! او پدرِ اجدادِ بزرگترین قبیله دورفهاست، یعنی قبیله ریشدرازها، و او جد بزرگ من است: وارثاش من هستم.» ....
- فصل ۳: استراحت کوتاه | صفحه ۸۵
... طولی نکشید که گولوم جواب را پیدا کرد. آنوقت فکر کرد که دیگر وقتش رسیده که یک معمای واقعا سخت و فجیع بپرسد. چیزی که پرسید این بود:
پرنده و چرنده و گل و گیاه
جَوَد آهن و خورَد فولاد
ساید سنگ سخت از برای خوراک
قاتل شاه و ویرانگر دیوار
ضربتاش کُنَد کوه بلند هموار ....
- فصل ۵: معما در تاریکی | صفحه ۱۲۰
... از این حرفها لابد متوجه میشوید که نظرشان در مورد آقای بگینز خیلی عوض شده بود و کمکم داشت در چشم آنها (همانطور که گندالف پیشبینی کرده بود) قدر و احترامی پیدا میکرد. راستش را بخواهید واقعا انتظار داشتند که با یک نقشه معجزهآسا به دادشان برسد، و قضیه فقط غرولند نبود. خودشان هم خوب خبر داشتند که اگر به خاطر هابیت نبود، خیلی از زود از پا در آمده بودند؛ و چندین بار از او تشکر کردند. بعضی از آنها حتی بلند شدند و درست تا زمینْ جلوی او تعظیم کردند، ولی از این جد و جهدی که نشان داده بودند کلهپا شدند، طوری که دیگر تا مدتی از جا بلند شدن برایشان ممکن نبود. ....
- فصل ۸: پروانهها و عنکبوتها | صفحات ۲۴۲ و ۲۴۳
... حالا همگی با هم هل دادند، و قسمتی از دیوار صخرهای آهسته دست از مقاومت برداشت. شکافهای بلند و راست روی آن پدید آمد و عریضتر شد. حالا چهارچوب دری به ارتفاع پنج پا و عرض سه پا را میشد تشخیص داد، و در آهسته بدون صدا به طرف داخل چرخید. تاریکی انگار مثل دود از سوراخ دل کوه بیرون میتراوید، و تاریکی غلیظی که در آن هیچچیز دیده نمیشد، یکجور مدخلِ فراخ که به طرف داخل و پایین راه میکشید، در مقابل چشمشان قرار گرفته بود. ....
- فصل ۱۱: روی پله جلوی در | صفحه ۳۰۴
... خوبی تو خیلی زیادتر از آن است که خودت میدانی، فرزندِ غربِ مهربان. و کمی شجاعت و کمی هم حکمت با آن مخلوط شده. اگر خیلی از ماها به خوردن و شادی کردن و ترانه خواندن بیشتر بها میدادیم تا اندوختن طلا، آنوقت دنیای ما شادتر از اینها بود. ولی چه غمانگیز، چه شاد، حالا باید ترکش کنم. الوداع!» ....
- فصل ۱۸: سفر بازگشت | صفحات ۴۱۱ و ۴۱۲
... واقعا فکر نمیکنی که همه این ماجراها و جان سالم در بردنهایت از بخت و اقبال بلندت بوده تا فقط خودت به نان و نوایی برسی؟ تو خیلی ماهی آقای بگینز، و من خیلی شیفته تو شدهام؛ ولی هرچه باشد توی این دنیای ولنگوواز یک موجود کوچک بیشتر نیستی!»
بیلبو با خنده گفت: «شکر!» و ظرف تنباکو را داد دست او.
- فصل ۱۹: آخرین منزل | صفحه ۴۳۲
کارگاه کلمهشکافی
از وقتی خواهرم به دنیا آمد، تا امروز بیش از صد کتاب برایش خواندهام: تقریبا از هر موضوعی که توانستهام و دوست داشتهام. وقتی هم که خودش متوجه میشده و میتوانسته انتخاب کند، کتابهایی که او دوست داشته را هم برایش خواندهام.
چند سال پیش به ذهنم رسید که برای اینکه بیشتر با کتابها ارتباط برقرار کند، و بیشتر راغب به دنبال کردنشان باشد، برای شخصیتهای مختلف، صداهای مختلفی را انتخاب کنم، و کتاب را اینطوری برایش بخوانم. اتفاقا خواهرم هم خیلی استقبال کرد و خوشش آمد. سال گذشته با هم سهگانه «سرزمین از» از انتشارات قدیانی را خواندیم، و بعد که دیدم چهقدر از ادبیات فانتزی بیشتر از کتابهای پیشین خوشش آمد، تصمیم گرفتم برایش هابیت را بخوانم.
خواهرم با شنیدن چند کلمه اول داستان با برقی در چشمانش، ذوقزده گفت: «این همون فیلمهست که تو میدیدی. ارباب حلقهها بود؟ آره بود! ارباب حلقههاست!!! هابیت و جادوگر و اینا داشت. این همونه!» و مادرم از گوشهای به من چپچپ نگاه کرد و گفت: «این مزخرفاتو براش نخون.» و آرامتر گفت: «این بچه میترسه از این چیزا و همهش هم تقصیر توئه!» اما من به خواندنم ادامه دادم، و خواهرم به شنیدنش.
البته موقع خواندن کتاب وقفههای بیشماری پیش آمد، و من کتابهای مختلفی را در این وقفهها برای خواهرم خواندم. از آنجا که من یکی از شیفتگان آثار تالکین بوده و هستم، تصمیم گرفتم در حین خواندن کتاب ایرادات و مشکلات تایپیای را که میدیدم لیست کنم و به انتشارات روزنه گزارش کنم، تا در چاپ و نشر این کتاب دوستداشتنی دستی داشته باشم. ایرادات زیادی در کتاب نبود، و هرچه بود، مشکلات ریزی مثل نیمفاصله و فاصلههای اضافه بود. این مشکلات ریز در کاهش خوانایی کتاب خیلی مؤثر هستند، ولی اصل کار ترجمه و تهیه متن اولیه آن است.
ویراستار علاوه بر تطابق متن حاصل با متن اصلی و سعی در بهبود نگارش آن، باید به این مشکلات ریز نیز توجه داشته باشد. هرچند حروفچین هم در به وجود آمدن این اشکالات دخیل است. اما فرد دیگری هم باید پس از اتمام کار نویسنده/مترجم، ویراستار و تایپیست باید وارد جریان شود که به آن نمونهخوان میگویند. نمونهخوان باید محتوای نهاییشده را به عنوان یک مخاطب بخواند، و همزمان که خوانایی محتوا را میسنجد و بررسی میکند که همانطور که باید توسط مخاطب هم درک خواهد شد، باید این اشکالات ریز را هم گزارش کند تا کتاب بینقصتر و دقیقتر به چاپ برسد. چرا که هزینه چاپ یک کتاب، به خصوص آثار بزرگی مثل آثار جناب تالکین، آن هم در تیراژهای نسبتا بالا، چیز کمی نیست.
برای اینکه هزینهها به هدر نروند، و دوبارهکاریای هم پیش نیاید، بهتر است همه کارها با اصول و قاعده پیش بروند. اما در کشور ما متأسفانه خیلی اوقات کسی درکی از فرآیند اصولی ندارد، و آنها هم که دارند، برای کاهش هزینهها (هرچند به غلط) رو به کاهش مراحل تولید میآورند. آنهایی که هم مراحل را درک میکنند، و هم میخواهند کار را دقیق و کامل انجام بدهند، مجبورند قیمت نهایی محصول یا خدماتشان را افزایش بدهند، که مشتریشان را کم خواهد کرد.
به عنوان مثال، نشر چشمه، به تازگی یکی از کتابهای قدیمی خود را که از سال ۱۳۸۸ تجدید چاپ نشده بود، با نام «حکایتهای کنتربری» اثر جفری چاسر و ترجمه علیرضا مهدیپور، چاپ کرده است. چاپ قدیمی در دو جلد، و با قیمت ۱۸هزار تومان ارائه شده بود؛ در حالی که چاپ جدید در یک جلد، و با قیمت ۷۹۰هزار تومان به چاپ رسیده است. البته من موفق به تهیه این کتاب نشدم (و امیدوارم آن را از کسی هدیه بگیرم یا احتمالا مجبور خواهم شد که آنقدر به فروشگاههای مختلف سر بزنم تا مطالعه کتاب به پایان برسد!)، ولی نگاهی گذرا و حسرتبار به آن انداختم و شگفتزده شدم. جناب مهدیپور، زحمت بسیاری را برای ترجمه متن شعرگونه این کتاب و شرح و توضیح جزئیات آن برای مخاطب فارسیزبان کشیدهاند. قطعا چنین زحمتی، دستمزدی بسیار میطلبد. حالا اگر کار چاپ و تولید کتاب هم اصولی و دقیق پیش رفته باشد، این هزینه باز بیشتر خواهد شد. مجموع این هزینهها، و پیشبینی سود لازم برای تداوم کار انتشارات، به خصوص در شرایط ولنگار اقتصادِ [مقاومتیِ] کشور و رشد روزافزون هزینههای مواد اولیه (کاغذ، جوهر، چسب، مقوای جلد و...)، به قیمتگذاری اینچنینی منجر خواهد شد. نتیجه اینکه جز افراد خاصی که شیفته چاسر، یا کار فوقالعاده آقای مهدیپور هستند، یا از طرفداران پروپاقرص نشر چشمه هستند، یا برخی افراد که برای تحصیلشان ممکن است به چنین کتابی نیاز پیدا کنند، مخاطبان عمومیتری به سمت این کتاب نخواهند رفت. بزرگترین علت هم «عدم تعادل بین درآمد و هزینه» است، که شهروندان ایرانی را مجبور به کوچکسازی سبد خرید و محدود کردن تصور خود از رفاه میکنند...
بد نیست پیش از ورود به جریان کتاب و خواندنش، نگاه کوچکی به طرح جلد کتاب چاپشده توسط نشر روزنه نیز بیندازیم: اول اینکه شاید برای برخی سؤال شود که چرا پشت کتاب هیچ خلاصه و توضیحی درباره کتاب وجود ندارد. (البته به نظر میرسد که در چاپهای جدیدتر متنی را به آنجا اضافه کردهاند، اما در نسخهای که در دست من بود، توضیحی نداشت.) این مورد را میتوانیم به خاطر معروفیت کتاب و نویسندهاش نادیده بگیریم. اما تصویر روی جلد چیست؟ این تصویر، اولین طراحی جناب تالکین است که در کتاب با آن مواجه میشویم، و در صفحه ۶۵ قرار دارد. شاید طراح جلد قصد داشته با نمایش این تصویر، اولین مواجهه مخاطب با ماجراجویی در سرزمین میانه را نشان بدهد، که اولین مواجهه هابیتکوچولوی قصه با خطرات ماجراجویی طولانیمدتش نیز هست. اما تصاویر دیگر کتاب، با اینکه هر یک بخشهایی از ماجرا را نشان میدهند، از آنجا که فقط نماهایی از مسیر هستند، باعث میشوند تصویر اول برای نمایش ماجراجویی بهتر به نظر برسد.
برای خواهرم ظاهر کتاب خیلی هیجانانگیز بود، چون تا به حال کتابی ندیده بود که لبهاش رنگشده و زرد باشد. بخشی از این هیجانزدگی هم برای پیدا کردن تصویر روی جلد در خود داستان بود، و اینکه چه ربطی به ماجراها دارد؛ و مدام میپرسید: «کدوم اینا هابیته؟ ... این دود جادوئه؟ ... اینا هیولان؟ ...»
البته کتابخوانیهای طولانیمدت من برای خواهرم باعث شده که او مشکلی با کتابهای کمعکس و حتی بیعکس نداشته باشد. وگرنه بچههای زیادی در اطراف ما هستند که اینجور کتابها را به سختی میخوانند یا اصلا نمیخوانند. برای همین هم شاید در این زمینه بهتر باشد به علاقه فرزندتان توجه داشته باشید. این کمتصویری کتاب باعث شده بود تا خواهرم برای دیدن عکسها هیجانزده باشد و کتاب را دنبال کند تا به تصویر جدیدی برسیم. البته چیز دیگری که باعث میشد کتاب را دنبال کند، این بود که من وعده دیدن فیلم را پس از پایان کتاب به او داده بودم، و دوست داشت ببیند این قصهها و ماجراها که خوانده بودیم، چهطوری به تصویر کشیده شدهاند.
(پیش از اینکه سراغ فیلمها بروید، این توضیح را اضافه میکنم که فیلمها چندان وفادار به متن کتاب نبودهاند. بعضی شخصیتها و اتفاقات و حرفهای داخل فیلمها، اصلا توی کتاب وجود ندارند، و به نظر میرسد که آقای جکسون قصد داشتهاند که از کتاب ۴۰۰صفحهای هابیت هم مثل مجموعه ۶جلدی ارباب حلقهها، یک سهگانه بیرون بکشند.)
پوسترهای سهگانه هابیت، اثر پیتر جکسون (از چپ به راست: سفر غیرمنتظره / برهوت اسماگ / نبرد پنج سپاه) |
اینکه من درباره متن کتاب و پیشینه تاریخی نوشته شدنش، یا معرفی نویسنده و مترجم و... هیچچیز نمیگویم، به این خاطر است که با جستجوی سادهای در اینترنت، افراد و گروهها و تارنماهای بسیاری را خواهید یافت که از این قبیل سخنان راندهاند. اگر هم محدوده جستجوی شما در گستره زبان انگلیسی باشد، با کیهانی از محتواهای مرتبط مواجه خواهید شد. پس در ادامه، فقط برخی چیزها را که در حین خواندن برایم جالب بودند تعریف میکنم، و امیدوارم همینها شما را ترغیب به خواندن این کتاب زیبا و جذاب، چه برای خودتان، چه برای بچههایتان، و چه برای بچههای دور و اطرافتان کنند:
آغاز کتاب پر از سؤال است. انگار که کسی پرتتان کرده باشد در یک دنیای جدید و حالا یک نفر غریبه که داشته از کنارتان رد میشده، شما را با قیافه کاملا غریب و ناشناستان دیده، و مثل یک دوست صمیمی چندساله شروع به شرح وضعیت زندگی در آنجا کرده. مدام سؤالهایتان بیشتر میشوند، و او هم یکریز در حال توضیح دادن همهچیز است. حتی وقتی شما از او میپرسید: «آخه اصلا هابیت دیگه چیه؟!» او بدون اینکه احساس کند شما یک غریبه خنگ و بیبصیرت هستید، خیلی دوستانه برایتان شرح مختصری در اینباره میدهد؛ و این اتفاق چند بار رخ میدهد.
یعنی کتاب نمیخواهد شما را از دنیای خودتان کمکم وارد دنیای فانتزی خودش بکند، بلکه فرض میگیرد که شما مدتهاست آنجا بودهاید و خبر نداشتهاید، و فقط باید این تیشرت و شلوارک و مدل موی مسخرهتان را درست کنید و برای ماجراجویی واقعی در آن جهان آماده شوید. همین است که فقط به یادآوریهای کوتاه بسنده میکند. عملا بعد از این مقدمهچینی کوتاه، شما آماده مواجهه با شخصیتهای داستان خواهید بود، یا چنین فرض شده است که آمادهاید.
آن دسته از افرادی که فیلمهای ارباب حلقهها را دیده باشند، قطعا بعضی از شخصیتها را میشناسند، ولو به نام. به جز شخصیتهایی مثل «بیلبو بگینز» و «گندالف» و «گولوم» که در ارباب حلقهها حضور پررنگتری دارند، دو نفر دیگر هم هستند که اشارات کوچکی بهشان میشود. اما برای اینکه توضیح ندهم و داستانها را برایتان خراب نکنم، فقط دو تصویر از فیلم را میآورم تا بعدا خودتان ارتباطات را پیدا کنید:
ارباب حلقهها | گیملی، یکی از یاران حلقه |
ارباب حلقهها: یاران حلقه | مقبرهای در «خزد دوم» موریا (چهطور اینجا به کتاب هابیت مربوط میشود؟) |
کتاب پر از ماجراست، و کسانی که عاشق ماجراجویی و کشف چیزهای جدید باشند، قطعا آن را دوست خواهند داشت. خواهرم که با کتاب «سرزمین از» با ماجراجوییهای جهان فانتزی آشنا شده بود، خیلی خوب با همهچیز «هابیت» کنار میآمد. البته متن کتاب ساده است و جز بعضی کلمات که ممکن است توضیح بخواهند، بقیهشان برای بچهها قابلدرک هستند. تنها چیزی که ممکن است مدام بچهها را گیج کند، تعدد شخصیتهای داستان است، که البته همهشان آنقدرها در روند اصلی نقشی ندارند، و صرفا شخصیتهای نیمهاصلی محسوب میشوند؛ اما به هر جهت وجود دارند و ازشان نام برده میشود: بیلبو بگینز، گندالف، تورین، دوالین، بالین، کیلی، فیلی، دوری، نوری، اوری، اوین، گلوین، بیفور، بوفور، بومبور، ویلیام، برت، تام، الروند، گولوم، بئورن، اسماگ، بارد و داین. بعضیها هم نام خاص ندارند، اما هستند: هابیتها، توکها، بگینزها، دورفها، الفها، ساحرها، گابلینها، وارگها، عقابها، آدمها، گابلین بزرگ، فرمانروای عقابها، پادشاه الفها، ارباب شهر دریاچه، توکای پیر، و بگینزهای ساکویل. به خاطر سپردن این حجم از نامها و گروهها، شاید برای بچهها کمی سخت باشد، اما با کمی توضیح و یادآوری، میتوانند کتاب را به خوبی دنبال کنند و از آن لذت ببرند.
اتفاقات کتاب واقعا اتفاقی هستند، و خیلی چیزها آنطور که انتظار میرود رخ نمیدهند. همین هم باعث میشود که داستان واقعیتر و قابلباورتر بشود. همچنین که هر اتفاقی اثرات مستقیم و غیرمستقیم خودش را دارد، و چیزی بینتیجه رها نمیشود. در حالی که در مجموعه «سرزمین از» گاهی شخصیتها وارد جایی میشوند یا اتفاقی برایشان میافتد که فقط وقفهای در داستان پدید میآورند و حتی حذفشان از ماجرا هم چیزی را تغییر نمیدهد.
البته نکتهای درباره شیوه نگارش «سرزمین از» وجود دارد، که عدم توجه به آن، ناعادلانه خواهد بود: این مجموعه، به جز چند جلد از آن، با استفاده از نامههای کودکان و نوجوانان و ایدههایشان نوشته شدهاند، و به همین خاطر است که ما در سرزمین از، شاهد به وجود آمدن دنیاها و نژادها و گروههای بسیار متفاوتی هستیم، که اثر جدیای بر روند داستان ندارند، اما ماجراجوییهای فرعی جالبی محسوب میشوند. به همی خاطر مخاطب بزرگسال تا حدودی «سرزمین از» را خستهکننده خواهد یافت، اما قطعا اثر ارزشمند و دوستداشتنیای است که میتواند به پرورش خلاقیت کودکان نیز کمک کند و برخی مفاهیم ساده مثل «دوستی» را نیز به آنها بیاموزد.
چیزی که خواندن کتاب را برای من سخت میکرد، صداگذاری بر روی تعداد زیاد شخصیتها بود. اینکه صداها طوری باشند که با هم یکی نشوند و قابلتشخیص باشند (که البته بعضی جاها قاطی کردم و خواهرم خندهاش گرفت که مثلا هابیتکوچولو با صدای یک غول حرف میزد!)، و در عین حال بتوانند در تصویرسازی چهره و خصوصیات شخصیتها هم کمک کنند. اما کار هیجانانگیزی بود که وقتی «سرزمین از» را میخواندیم به ذهنم رسید و انجامش دادم، و نتیجه خوبی هم گرفتم. نتیجه جانبیای که من از این شیوه کتابخوانی برای خواهرم گرفتم، افزایش علاقه او به کتاب خواندن و تصور کردن ظاهر و صدا و رفتار شخصیتهای کتابها بود. حالا او هم وقتی میخواهد برایم کتابی بخواند، سعی میکند برای بعضی از شخصیتها صداگذاری کند.
ضمنا، شعرها و ترانههای داخل کتاب، آنچنان موزون نیستند که بخواهید آنها را با ریتم خاصی بخوانید. شاید این ایرادی در ترجمه باشد، اما مشکلی در کتاب ایجاد نکرده است. ممکن است با کمک یک شاعر یا ترانهسرا این قسمتها بهبود مییافت، اما قطعا هزینه ترجمه نیز افزایش پیدا میکرد.
همانطور که واضح است، افسانهها و قصهها پیوندهایی با زندگی ما دارند و گاهی برای آموختن نکته یا نکاتی به مخاطبان خود، نوشته میشوند. «هابیت» هم با تمام فراز و نشیب و جادوها و اتفاقات خارقالعادهاش، روایتی از زندگیست. علیرغم تفاوتهای آشکار داستانهای فانتزی با زندگی واقعی، اما ریشههای مفاهیم و معانی و آنچه در جریانشان رخ میدهد، در دنیای ماست.
«هابیت» میتواند نماینده راحتطلبی انسان و مواجهه او با جریانهای بزرگ و بیانتهای بیرون از محیط دنج اطرافش باشد. کسی که شاید نسلهای پیشینش ماجراهای بسیاری را از سر گذرانده باشند، اما حالا هیچ ماجرایی نمیخواهد، و ترجیح میدهد همهچیز با خوشی و سادگی بگذرد، و صبحانه و نهار و عصرانه و شامش به راه باشد، و مهمانهایش با برنامهریزی قبلی در خانهاش حضور پیدا کنند.
اما بیرون از آن خانه کوچک، قصههایی هستند که به کمک او احتیاج دارند، و اوست که باید انتخاب کند در این ماجراها شرکت کند یا نه. مگر چند بار ممکن است سر صبح با پیرمردی ریشبلند، که کلاه بوقی آبی، شنل خاکستری، شالگردن نقرهای و چکمههای سیاه بزرگ به پا و چوبدستی به دست دارد، و در میان سرزمینهای آرام و بیماجرا، به دنبال یک همراه برای ماجراجویی بگردد؟
گفتوگو با اسماگ | اثر جی. آر. آر. تالکین (۱۹۳۷) |
با اینکه میدانم اکثر شما دوستان عزیز فیلمها را دیدهاید و خبر دارید قضیه از چه قرار است، و خودم هم دوست داشتم بیشتر درباره کتاب و ماجراهایش توضیح بدهم، اما ترجیح میدهم پیچوخم قصه را بگذارم بر عهده خودتان، و اجازه بدهم کاشفان کوچکی در جهان عظیم ماجراهای سرزمین میانه باشید و ببینید چهطور تصمیمهای کوچک تأثیرات بزرگ میگذارند؛ چگونه از دست کوچکترین آدمها و موجودات، بزرگترین کارها برمیآید، و چگونه بزرگترین نیروها در برابر کوچکانی که در کنار هم ایستادهاند ناتوان میشوند.
چند پرسش برای اینکه در ماجراجویی سهیم شوید و جوابهایشان را هنگام بازگشت با خودتان بیاورید:
- «آخرین خانه دنج» کجاست و صاحبش کیست؟
- «بیماری اژدها» چیست؟
- چه کسی پادشاه زیر کوه شد؟
- نقشهای که تورین از کوه داشت متعلق به چه کسی بود؟
- اهمیت «گوهر آرکن» در چه بود؟
- «بشکهسوار» چه کسی بود؟
- پاسخ پنجمین معمای بازی چه بود؟
- نور آفتاب چه اثری بر ترولها دارد؟
- بیلبو چه اسمی برای کتابش در نظر گرفته بود؟
- «بلادونا توک» که بود؟
مشخصات کتاب
نام کتاب: هابیت یا «آنجا و بازگشت دوباره» | The Hobbit, or, There and Back Again (ویکیپدیا) (goodreads)
نویسنده: جان رونالد روئل تالکین (ویکیپدیا)
مترجم: رضا علیزاده
موضوع: داستانهای انگلیسی | قرن ۲۰ میلادی | افسانههای پریان | ماجراهای سرزمین میانه
طراح جلد: رضا عابدینی
انتشارات: انتشارات روزنه (تارنما)
تعداد صفحه: ۴۳۲
چاپ ششم: ۱۳۹۵ | قیمت: ۲۳۵۰۰ تومان (خرید کتاب: گالینگور | شومیز)
شابک: ۵-۲۰۰-۳۳۴-۹۶۴-۹۷۸
قسمت قبلی: قسمت ۷ : مغلطه (راهنمای درست اندیشیدن) | جمی وایت | مریم تقدیسی
قسمت بعدی: قسمت ۹ : چهار صندوق | بهرام بیضایی
۲۹ مهر ۱۴۰۲
پروانه انتشار: CC BY-NC-SA
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
درود و خسته نباشید
پاسخحذفعلاوه بر اینکه مثل همیشه معرفی کتابتان جذاب بود باید بگم که خوشبحال خواهرتان به خاطر داشتن شما.
درود بر شما و سلامت باشید
حذفممنونم که وقت گذاشتید و مطالعه کردید
لطف دارید
بعضی جاها هم البته کم گذاشتم براش، که امیدوارم بتونم بهتر کنم رفتارم رو، یا ببخشه
به کنار از جادویی که تالکین رو نقشه ی زمین میانی قاطی کرده .
پاسخحذفچیزی که شما نوشتین ، بوی جادو نمیده
بوی خاک، چوب و نون تازه بربری سر صبح میده
بوی زندگی ما رو میده ، میدونین ، منظورم اینه که میشه گفت , عه ، من
و زیباست ، اینکه چطور از کودکی ، تا به سن وسال بیشتر ، یه کتاب ، یک فیلم تونسته خاطره بشه
زیبا بود،
خیلی زیبا
ولی باز هم ، میدونین، جادوی ملموس تری توی اون لحظه ها گذشته، دقیقا مثل همون موقع که شومینه خونه ی بیلبو بگینز با صدای دورف ها درخشید .
اون لحظه ها همشون ، شعله ی طلایی داشتن.