پست‌ها

تازه‌ترین نوشته

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

تصویر
پوستر سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم در مصلی تهران انوار عظیم لزوما نشانه‌های خوش نیستند، گاهی باید از آن‌ها به تاریکی گریخت، تا اندک نوری یافت و جان بدان آرامش بخشید   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. خبر برگزاری سی‌امین نمایشگاه قرآن به مناسبت ماه رمضان منتشر شده بود، که پسرخاله‌هایم با من تماس گرفتند و گفتند که به آن‌جا برویم. برنامه کوچکی که قرار بود داشته باشیم، با اضافه شدن خاله‌هایم و همسران و بچه‌های‌شان، و دایی و زن‌دایی‌ام تبدیل به یک دورهمی خانوادگی نسبتا بزرگ به مناسبت سیزده‌به‌در شد. من هم به «م.ح»‌ گفتم که ببینم چه می‌کند، و او گفت که اگر بتواند خودش را خواهد رساند. این بود که روز دوم نمایشگاه همگی به سوی آن شتافتیم. ( خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا): «سی‌اُمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن نقد و بررسی می‌شود» ) من و احمد پیش از این‌که دیگران از ماشین‌ها پیاده شوند و بیایند، رفتیم و کمی قدم زدیم و بخش‌های مختلف را به سرعت از نظر گذراندیم. محتوای نمایشگاه نسبت به سال‌های قبل بسیار کمتر شده بود و نشرهای کمتری حضور

جاده گم‌شده : قسمت ۲ : ایستگاه بین‌بعدی جهان‌های موازی در تهران

تصویر
  ساعت آفتابی یا جامانده‌ای از یک تمدن فضایی از دنیایی موازی، در پارک لاله تهران؟ (منبع تصویر: تارنمای ره‌بال آسمان ) گاهی در میان جاده‌ها، گنج‌هایی در مقابل چشم‌ها نهان است، که فقط آن‌ها می‌یابندش که لحظاتی می‌ایستند! اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. اگر به سادگی به آن ایستگاه بین‌بعدی راه یافته بودم، حالا شما هم می‌توانستید بدون هیچ حرف اضافه‌ای، راز این جاده گم‌شده را بفهمید و جادویش را یاد بگیرید. اما مجبوریم از جایی شروع کنیم که من در ایستگاه اتوبوس نزدیک خانه، در انتظار «د» بودم... *** در حالی که داخل ایستگاه اتوبوس مشغول ساختن اوریگامی با کاغذهای یادداشت فسقلی‌ام بودم، گاهی زیرچشمی به خیابان و آدم‌های داخل ایستگاه نگاه می‌کردم. بعضی آدم‌ها (بیشتر مردها) با نگاهی مشکوک به خودم و حرکاتم خیره بودند. در خیابان، هر چند دقیقه یک بار، دسته‌های موتورسواران از کنارم می‌گذشتند و به سوی شرق حرکت می‌کردند. اما عجیب این‌جا بود که خیلی از آن‌ها لباس‌های معمولی داشتند و فقط یک دسته نیروی ضدشورش به صورت جداگانه همین مسیر را در پیش گرفتند

ما همکار شما نیستیم (علی ورامینی | دبیر گروه فرهنگ روزنامه هم‌میهن)

تصویر
  خانم المیرا شریفی‌مقدم در حال بررسی روزنامه هم‌میهن در برنامه «صبحانه ایرانی» به تاریخ ۱۳ دی ۱۴۰۱ صبح دو روز پیش، در برنامه «صبحانه ایرانی» و در بخش بررسی روزنامه‌ها و اخبار روز، خانم المیرا شریفی‌مقدم، با واکنش عجیب و زشت خود نسبت به یک روزنامه و تیم آن، برگ تازه‌ای از آزادی بیان و آزادی رسانه‌ها در داشتن بیان خاص خود را در کشور جمهوری اسلامی ایران به آتش کشید. یک دقیقه معروف این برنامه، در سایت‌های مختلف هزاران بار مورد بازدید واقع شد، و واکنش‌های گوناگونی را دریافت کرد. این واکنش‌ها که در برخی مواقع بسیار تند و بی‌ادبانه بودند، از سوی دو جبهه موافقان و مخالفان این بیان مطرح شدند. برخی توهین‌های خود را به خانم شریفی‌مقدم و بیان زشت او نسبت به یک هم‌میهن یا گروهی از هم‌میهنان که در آن روزنامه مشغول کار بوده و هستند قلاب کردند، و برخی روزنامه هم‌میهن را مورد تهدید و تحقیر و تخریب واقع کردند. پیش از این‌که بخواهیم واکنش آقای علی ورامینی نسبت به این عمل غیرحرفه‌ای و غیرمؤدبانه و غیردوستانه خانم شریفی‌مقدم را بخوانیم، بهتر است صحبت خانم شریفی‌مقدم در این خصوص را از نظر بگذرانیم: «... رو

جاده گم‌شده : قسمت ۱ : کافه گربه-کتاب اکباتان

تصویر
کافه گربه-کتاب اکباتان (در حالت استتار گربه‌ها) (البته تصویر قدیمی است و حالا دکور به کلی تغییر کرده!) نباید فقط تند برویم؛ بلکه باید مقصود رفتن را بدانیم و راهش را، و آن‌وقت تند برویم! اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به قسمت ۰ نگاهی بیندازید. قرار بود چند روز قبل‌تر برویم، اما هر بار نشد و اتفاقی افتاد. در نهایت هم به جای قرار سه‌نفره‌ای که قرار بود داشته باشیم، قرار دو نفره‌ای گذاشتیم. قرار بر این بود که به اکباتان برویم و فضای گسترده آن را بپوییم و جادوی آن را بجوییم. *** در ایستگاه شادمان خط ۴ را در پیش گرفتم (البته بعد از آن‌که یک بار ایستگاه را رد کردم و دوباره به آن برگشتم). کل مسیر را در گوشه سمت چپ درب مقابل ایستاده بودم و با کاغذهای کوچکی که داشتم اوریگامی درست می‌کردم. در همین حین، برخی در گوشی‌های خود مشغول تماشای فوتبال ایران بودند و برخی هم در گوشی‌های آن‌ها. البته معدودی هم به صدای گزارش‌گر دل خوش کرده بودند و یکی دو نفری مثل من بودند که اصلا در جریان نبودند که چه خبر است. نرسیده به ایستگاه میدان آزادی، صدای یک نفر از چند قدم آن‌طرف‌تر بلن

نامه مغموم (تا رسد به دست آستان حقارت آشیان رذالت)

تصویر
طنابی که بافته شده و بناست حلقه‌اش هرگز خالی نماند، روزی بر گردن صاحبان خود حلقه خواهد زد صداهایی که مدام در گوش ما و جهانیان می‌پیچند و فلک را کر کرده‌اند، چگونه است که در دل‌های این بی‌دلان سنگ‌اندیشه هیچ اثر نمی‌کند؟ مگر نه این‌که سنگی را به مداومت قطره آب شکستن ممکن بود؟ مگر نه این‌که هیچ جان در جهان نبود که از رنج دیگری در خود نرنجد؟ مگر نه این‌که خود گفته‌اند، تنها در مال حرام است که اندیشه حرام و نااهل و ناحساب پدید می‌آید؟ این صداها و این ناله‌های پدران و مادران زندانیان و اعدامیان، همه اوهام‌اند؟ چه عجیب است که مملکتی به چنین اندازه، به چنان تاریخ، با چنین مردم، با چنان فرهنگ، امروزه روز، مدام در گیر و دار هزار موهوم کهنه و تازه است و مردمش چنین به خفت افتاده‌اند که از اجنبی‌جماعت پول می‌گیرند که مملکت خودشان را ویران کنند و اغتشاش پدید بیاورند و جانش را بدرند و بی‌فرهنگی را در آخرین نقطه روشن زمین برای ظهور امام زمان، با تاریکی خویش درآمیخته و رواج دهند... چه عجیب است که مملکتی با چنین تسلیحات و تمهیدات، و با چنان تبلیغات و توصیفات از امنیت، هر روز به سادگی آماج حمله دشمنان ق