پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۲۴

تازه‌ترین نوشته

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

تصویر
پوستر سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم در مصلی تهران انوار عظیم لزوما نشانه‌های خوش نیستند، گاهی باید از آن‌ها به تاریکی گریخت، تا اندک نوری یافت و جان بدان آرامش بخشید   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. خبر برگزاری سی‌امین نمایشگاه قرآن به مناسبت ماه رمضان منتشر شده بود، که پسرخاله‌هایم با من تماس گرفتند و گفتند که به آن‌جا برویم. برنامه کوچکی که قرار بود داشته باشیم، با اضافه شدن خاله‌هایم و همسران و بچه‌های‌شان، و دایی و زن‌دایی‌ام تبدیل به یک دورهمی خانوادگی نسبتا بزرگ به مناسبت سیزده‌به‌در شد. من هم به «م.ح»‌ گفتم که ببینم چه می‌کند، و او گفت که اگر بتواند خودش را خواهد رساند. این بود که روز دوم نمایشگاه همگی به سوی آن شتافتیم. ( خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا): «سی‌اُمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن نقد و بررسی می‌شود» ) من و احمد پیش از این‌که دیگران از ماشین‌ها پیاده شوند و بیایند، رفتیم و کمی قدم زدیم و بخش‌های مختلف را به سرعت از نظر گذراندیم. محتوای نمایشگاه نسبت به سال‌های قبل بسیار کمتر شده بود و نشرهای کمتری حضور

جاده گم‌شده : قسمت ۱۵ : چند قدم با بستنی‌های سرراهی تا بهشت

تصویر
کلبه صورتی بستنی خوش‌مزه بین‌راهی لار ( تصویر از هوشیدر ایلدری در Google Maps ) لازم نیست همیشه به دنبال خاص‌ترین چیزها بگردیم؛ گاهی در معمولی‌ترین و شناخته‌شده‌ترین چیزها جادویی لذت‌بخش در انتظار ما نشسته است، که همه آن را می‌شناسند، و همه از آن لذت می‌برند   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. گاهی لازم است به خودمان استراحتی بدهیم و فرصتی ایجاد کنیم تا فکرمان از کارهای معمول باز بماند. این فرصت، باعث می‌شود نگاه‌مان به هدفی که به سویش می‌رویم، و مسیری که انتخاب کرده‌ایم را از فاصله‌ای نه‌چندان دور، اما متفاوت، بررسی کنیم، و بعد با کمک نیروی خارق‌العاده خلاقیت، راهی بهتر و هدفی دقیق‌تر را انتخاب کنیم، یا با آرامشی بیشتر مسیر و هدف قبلی خود را دنبال کنیم. این بار، روایتی بسیار کوتاه از یک استراحت بین‌جاده‌ای دوست‌داشتنی را خواهیم خواند، که برای خانواده ما، بدل به سنتی ثابت شده است. استراحتی کوتاه که برای نگارنده این مجموعه نیز استراحتی کوتاه در نوشتن متن‌های بلند معمولش خواهد بود. *** مثل همیشه، وقتی داشتیم از خانه مادربزرگ و پدرب

جاده گم‌شده : قسمت ۱۴ : بازار روز محقر پرعطر نوشهر

تصویر
مسیری که ما از طریقش وارد بازار روز نوشهر شدیم (کدام‌یک از افراد حاضر در تصویر دستان‌شان را هم‌گام با جادوهای کهن تاب می‌دادند؟) ( تصویر از دانیال تکلو در Google Maps ) ای مسافر، گر به دنبال حیات در جستجویی، نیک بنگر که چگونه آن را در سراسر هستی پراکنده‌اند، و هر جایگه را پیشینیان قصه‌ای کهن بر ذرات وجودش انگاشته‌اند، که جز جادوشناسی روشن‌نگر، کس متوجه آن‌ها نخواهد شد   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. برای اولین بار عازم نوشهر شده بودیم. جاهای دیدنی بسیار بودند، اما باید طوری برنامه‌ریزی می‌کردیم که طی سه-چهار روز بتوانیم جاهای زیادی را ببینیم، و در عین حال فرصتی هم برای استراحت کنار بگذاریم و از هوای تمیز و بی‌دغدغگی محیط سفر لذت ببریم. یک نفر عهده‌دار رانندگی، کمک‌راننده عهده‌دار تغذیه، و من عهده‌دار کتاب‌خوانی و سرگرم کردن افراد داخل ماشین بودم، و ما چندان «بی‌دغدغه» هم نبودیم. برای شخص من دغدغه دیگری هم وجود داشت، که همان پیدا کردن سوژه مناسب برای گزارش کردن و نوشتن درباره آن بود. سوژه‌های زیادی وجود داشتند، اما برای نوشتن

داستان‌هایی از ناکجا : ۶ : رنج‌های ابدی

تصویر
مجموعه  داستان‌هایی از ناکجا ، قرار است مجموعه‌ای از چالش‌ها و تمرین‌های کوتاه و جذاب داستان‌نویسی باشد. این‌طور چالش‌ها می‌توانند ذهن را باز و خلاقیت را بیشتر کنند. البته نظرپرسی درباره همین داستان‌ها و نوشته‌ها هم می‌تواند اثری بزرگ در رشد توانایی‌های نویسنده داشته باشد، هرچند نباید آن‌چنان خود را درگیر نظرها کند که سبک و علاقه شخصی‌اش را از دست بدهد. این داستان نیز، نتیجه یکی از همین تمرینات بود: تصویری را انتخاب و نکات و احساساتش را برای خودم تعیین کردم، و سپس هر آن‌چه که می‌توانست تمام آن‌ها را به هم وصل کند نوشتم. سعی کردم ذهنم را روی تصویر متمرکز کنم و فضاسازی را مطابق آن انجام دهم. تفاوتی که این تمرین با تمرینات قبلی داشت، احساس خاص آن و سبک کهن و اسطوره‌ای آن بود. به همین خاطر هم با خودم فکر کردم که ساده و امروزی نوشتن محض، فرصت را ضایع خواهد کرد. پس می‌بایست چیزی به سبک دانته در «کمدی الهی» یا گوته در «فاوست» می‌نوشتم. نه این‌که خودم را هم‌سطح با آن‌ها بدانم، اما نباید هم بی‌تلاش تصویر را رها می‌کردم؛ پس نتیجه چنین شد که خواهید خواند. تصویری که مرا به نوشتن وا داشت (نکات: دوز

داستان‌هایی از ناکجا : ۵ : ناگهان یاد کلماتش افتاد...

تصویر
مجموعه  داستان‌هایی از ناکجا ، قرار است مجموعه‌ای از چالش‌ها و تمرین‌های کوتاه و جذاب داستان‌نویسی باشد. این‌طور چالش‌ها می‌توانند ذهن را باز و خلاقیت را بیشتر کنند. البته نظرپرسی درباره همین داستان‌ها و نوشته‌ها هم می‌تواند اثری بزرگ در رشد توانایی‌های نویسنده داشته باشد، هرچند نباید آن‌چنان خود را درگیر نظرها کند که سبک و علاقه شخصی‌اش را از دست بدهد. این داستان نیز، نتیجه یکی از همین تمرینات بود، اما با چالشی بزرگ‌تر: دو تصویر را انتخاب و نکات و احساساتش را تعیین کردم، سپس هر آن‌چه که می‌توانست هر دو تصویر و جزئیات‌شان را به هم وصل کند نوشتم. هم‌زمان با شرح اتصالات، سعی کردم ذهنم را روی تصاویر متمرکز کنم و فضاسازی را مطابق با آن‌ها انجام دهم.  (البته قرار بود داستان در مردادماه نوشته شود، اما به علت مشکلاتی که پیش آمد و تغییراتی که اجبارا در زندگی‌ام پدید آمد، پیاده‌سازی آن را کاملا فراموش کرده بودم، تا این‌که پس از اتفاقاتی تلخ، آن را مجددا به یاد آوردم...) تصاویری که مرا به نوشتن وا داشتند ( تصویر راست: نکات: گربه + تاریکی دم غروب + ساختمان نیمه‌کاره + شهر خاموش؛ احساسات: اندوه +