تازهترین نوشته
کتاب : مرگ | صادق هدایت (+ بررسی و تحلیل)
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
فرشته مرگ: نوازندهای خوشذوق و هنردوست یا فرشتهای خوفناک و بیرحم؟ |
«مرگ» نوشته کوتاهی از صادق هدایت است که در روز یکم بهمنماه سال ۱۳۰۵ در شماره یازدهم مجله «ایرانشهر» (صفحات ۶۸۰ تا ۶۸۲) به چاپ رساند. این متن کوتاه، دیدگاه هدایت درباره مرگ است، و چنین آن را توضیح میدهد که مرگ آنچنان که زندگی به عنوان یک انسان (موجودی دارای هوش و تفکر) و مشتقات آن میتواند تاریک و ناامیدکننده باشد، رنجآلود و هراسناک نیست.
توجه: مطالبی که درون [] در پایان پاراگرافها آمدهاند، توضیحات و ترجمه اصطلاحات و لغاتی هستند که در متن برجسته شدهاند، و همگی از طرف تیم سنگکست اضافه شدهاند.
مرگ
چه لغت بیمناک و شورانگیزیست! از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست میدهد: خنده را از لبها میزداید، شادمانی را از دلها میبرد، تیرگی و افسردگی آورده، هزار گونه اندیشههای پریشان از جلوی چشم میگذراند.
زندگانی از مرگ جداییناپذیر است. تا زندگانی نباشد، مرگ نخواهد بود، و همچنین، تا مرگ نباشد، زندگانی وجود خارجی نخواهد داشت. از بزرگترین ستاره آسمان تا کوچکترین ذره روی زمین، دیر یا زود میمیرند: سنگها، گیاهها، جانوران؛ هر کدام پیدرپی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار شده، در گوشه فراموشیْ مشتی گرد و غبار میگردند. زمین لاابالیانه گردش خود را در سپهر بیپایان دنبال میکند، و طبیعت روی بازمانده آنها دوباره زندگانی را از سر میگیرد: خورشید پرتوافشانی مینماید، نسیم میوزد، گلها هوا را خوشبو میگردانند، پرندگان نغمهسرایی میکنند، همه جنبندگان به جوش و خروش میافتند. آسمان لبخند میزند، زمین میپروراند، و مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگانی را درو میکند… [لاابالیانه: بیبندوبار؛ بیغیرت؛ بیسروپا؛ ولنگار / سپهر: آسمان؛ فلک]
مرگ همه هستیها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان میکند: نه توانگر میشناسد و نه گدا، نه پستی و نه بلندی، و در مغاک تیرهسنگ آدمیزاد، گیاه و جانور را در پهلوی یکدیگر میخواباند. تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست میکشند، بیگناه شکنجه نمیشود، نه ستمگر است و نه ستمدیده، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنودهاند. چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمیبیند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمیشنوند. بهترین پناه است برای دردها، غمها، رنجها و بیدادگریهای زندگانی. آتش شرربار هوی و هوس خاموش میشود، همه این جنگ و جدال، کشتارها، درندگیها، کشمکشها و خودستاییهای آدمیزاد در سینه خاک تاریک، سرما و تنگنای گور، فروکش کرده، آرام میگیرد. [مغاک: چاله؛ گودال / دژخیم: بدنهاد؛ زشتخو؛ جلاد؛ زندانبان / غنودن: خفتن؛ به خواب رفتن / هوی و هوس: (هَوا و هَوَس) میل و خواهش نفس]
اگر مرگ نبود همه آرزویش را میکردند، فریادهای ناامیدی به آسمان بلند میشد، به طبیعت نفرین میفرستادند. اگر زندگانی سپری نمیشد، چهقدر تلخ و ترسناک بود. هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگانی چراغهای فریبنده جوانی را خاموش کرده، سرچشمه مهربانی خشک شده، سردی، تاریکی و زشتی گریبانگیر میگردد، اوست که چاره میبخشد، اوست که اندام خمیده، سیمای پرچین، و تن رنجور را در خوابگاه آسایش مینهد.
***
ای مرگ! تو از غم و اندوه زندگانی کاسته، بار سنگین آن را از دوش بر میداری؛ سیهروز و تیرهبخت و سرگردان را سر و سامان میدهی؛ تو نوشداروی ماتمزدگی و ناامیدی میباشی؛ دیده سرشکبار را خشک میگردانی؛ تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده، نوازش کرده، میخواباند؛ تو زندگانی تلخ، زندگانی درنده، نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانیده و در گرداب سهمناک پرتاب میکند؛ تو هستی که به دونپروری، فرومایگی، خودپسندی، چشمتنگی و آز آدمیزادْ خندیده، پرده به روی کارهای ناشایسته او میگسترانی. کیست که شراب شرنگآگین تو را نچشد؟ انسان چهره تو را ترسناک کرده از تو گریزان است، فرشته تابناک را اهریمن خشمناک پنداشته! چرا از تو بیم و هراس دارد؟ چرا به تو نارو و بهتان میزند؟ تو پرتوی درخشانی، اما تاریکیت میپندارند؛ تو سروش فرخنده شادمانی هستی، اما در آستانه تو شیون میکشند؛ تو فرستاده سوگواری نیستی، تو درمان دلهای پژمرده میباشی، تو دریچه امید به روی ناامیدان باز میکنی، تو از کاروان خسته و درمانده زندگان میهماننوازی کرده، آنها را از رنج راه و خستگی میرهانی، تو سزاوار ستایش هستی، تو زندگانی جاودانی داری... [سیهروز: بدبخت؛ بیطالع؛ محروم / تیرهبخت: بدبخت / سرشکبار: اشکبار؛ خیس از اشک / دونپروری: تربیت و پروردن ناکسان / چشمتنگی: حرصورزی؛ بخل و حسد / آز: حرص؛ زیادهخواهی؛ طمع / شرنگ: سم؛ شوکران / شرنگآگین: مسموم؛ زهرآگین / نارو: متقلب؛ مکار؛ حقه؛ حیله؛ فریب؛ ناجوانمردی / بهتان: افترا؛ تهمت؛ دروغ / سروش: پیامآور / فرخنده: باسعادت؛ خوشیمن؛ مبارک]
گان (در بلژیک) -- ص. هدایت
Omnia Mors Aequat (بررسی نگاشته کوتاه مرگ اثر صادق هدایت)
این متن کوتاه در ۲۴سالگی هدایت، یعنی حدود میانه عمر ۴۹ساله او، تهیه و منتشر شده است. در این متن، میتوان تجلی افکار هدایت جوان را دید، که چگونه در پی یافتن پاسخ به بزرگترین پرسشهای همیشگی بشر در تکاپو بوده است. از جمله این پرسشهای بزرگ، «مرگ، و شیوه مواجهه با آن» بوده و هست.
در ابتدا هدایت تصور عامه و آن ترس عظیم از مرگ را توصیف میکند، و سپس به سراغ نقد و نظر خود میرود. اما جانب مقالهنویسی را نیز رعایت میکند و نتیجهگیری را به پایان کار سپرده، فقط اینطور توضیح میدهد که مرگ و زندگی دو چیز درهمآمیخته و مرتبط هستند، که قابلجداسازی نیستند؛ و از این طریق، ترس از مرگ را بیهوده جلوه میدهد. سپس زندگی را چرخه تولد و مرگ توصیف میکند، و گردش عظیم جهان و طبیعت را به خواننده نشان میدهد.
اما باز میبینیم که مرگ را دست تاریکی معرفی میکند که با داس کهنه خود به دنبال کوتاه کردن عمر موجودات گوناگون و خاموش کردن چراغ زندگانی آنهاست. این بیش از آنکه یک تفکر منحصر به هدایت بوده باشد، میتواند به دلیل محدودیت توصیف ادبی در آن زمان یا شناخت محدود هدایت از تشبیهات ادبی باشد.
در بند سوم، جمله خاصی را که او احتمالا به خاطرش تصمیم به نوشتن تمام مطلب گرفته است، میخوانیم: «مرگ همه هستیها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان میکند». جملهای که در لاتین بدین صورت آمده است: «Omnia mors aequat» به معنی «Death makes all equal | مرگ موجب برابریست». یعنی در صورتی که مرگ را مأموری برای ایجاد برابری و عدالت بدانیم، پس خواهیم دانست که او باعث میشود که همهچیز در برابرش به یک سرنوشت یکسان برسند. اما چه بر سر زندگی ناعادلانه این موجودات و انسانها میآید؟ هیچیک دسترسی به آن زندگیها نخواهند داشت، و مجبورند دست خود را از هر آنچه بدان عشق میورزیدهاند بشویند.
اما نویسنده نکتهای را در اینجا نادیده گرفته است، و آن اینکه مرگ نتوانسته انسان عاقل را به این فکر راضی کند که اکنون که در برابرش هیچ فراری ممکن نیست و همگان خواهند مرد، چه بهتر آنکه درخت دوستی بنشاند؛ بلکه او را به این فکر انداخته که راهی برای نامیرایی و جاودانگی بیابد، تا بتواند در بیزمانی و بیمرگی، به تمام خواستههای خود برسد. اما مگر پایانی جز مرگ برای دریای بیکران آمال و آرزوهای انسان وجود دارد؟
میبینیم که در ادامه او همین نکته را به نحو دیگری شرح میدهد: «اگر مرگ نبود، همه آرزویش را میکردند». اما آیا واقعا در «سرزمین بیمرگی» همه آرزوی مردن میکنند؟ یعنی اگر جایی باشد که زمان نگذرد و کسی در آن بههیچوجه نمیرد، همه از زندگی خود خسته میشوند و آرزوی نابودگی خواهند کرد؟ در این خصوص با او میتوان مخالفت کرد. به نظر میرسد که حرص و طمع و شهوت و... که همان چیزهایی هستند که بشر و تمام جهان را به نزاع و خشم علیه یکدیگر دعوت میکنند، همگی متکی به زمان و محدودیتها هستند. اگر هیچکس قادر به کشتن دیگری نباشد و هیچکس بیمار یا دچار کهولت نشود، چهطور میتواند جهان آلوده این گناهان شود؟ شاید در ابتدا افرادی به اشتباه بیفتند و سعی در تصاحب چیزهای بیشتر کنند، اما کینهتوزی ابدی بعید است که به نتیجهای برسد و حتی باقی بماند؛ و البته در چنین جهانی غم و اندوه چگونه پدید خواهد آمد؟ فرض کنید که چند نفر در مسابقهای دچار سانحه شوند، و دست و پای خود را از دست بدهند. بعد با گذاشتن دستوپاهای قطعشده دوباره به زندگی عادی خود برگردند، یا پس از چند روز دستوپای جدیدی در بیاورند. چنین جهانی، با ابدی و جاودانی بودنش چگونه منجر به حسرت و اندوه و خشم خواهد شد؟ و آیا چنین جهانی، همان تصور انسان از بهشتی که خدای ساختگیش به او وعده داده است، نیست: جهانی که در آن رنج و عذاب جایی ندارد، و کسی پیر و بیمار نمیشود، و همه در بهترین شکل و شمایل خویش، در آن سرخوشانه و آزادانه به زندگی جاویدان خود با بهرهگیری از بهترین و پاکترین نعمتها (از غذا و شراب و ثروت گرفته تا همسران و اندیشهها و...) میپردازند؟
پس چگونه هدایت در چنین جهانی، «آزمایش سخت و دشوار زندگانی» و «گریبانگیری سردی، تاریکی و زشتی» را مطرح میکند؟ احتمالا به این جهت که این نوشته را در دورانی تهیه کرده است که آن تخیل ناب و قدرت بالا در تحلیل و ساخت و پرداخت را که در کارهای بعدی از خود نشان داده است، نداشته؛ و البته ایرادی به او وارد نیست. هر کسی از جایی شروع کرده و در نوشتههای خود موضوعات و نکات خاصی را مد نظر گرفته است؛ و ادبیات امروز بر دوش ادیبان و نویسندگان و زبانشناسان دیروز استوار گشته است، چنان که هر علم دیگری نیز بر دوش پیشینیان خود استوار است.
در نهایت هدایت مرگ را چونان دارو و درمانی برای بیماریهای بشر از جمله حرص و طمع و کینه و دردها و ستمها معرفی، و آن را به مادری مهربان که فرزند خویش را میخواباند تشبیه میکند. اما شاید در اینجا تشبیه بهتر «دایه» میبود، که خود فرزند را نزاییده است، اما به هم و غم او اهمیت میدهد و تلاش میکند تا او را از رنجها دور گرداند و او را بخواباند. مگر اینکه قصد هدایت را چیز دیگری فرض بگیریم: مرگ خود جزئی از زندگیست. جریان زندگی، موجودی را به دنیا میافزاید و آن را متولد و سپس پرداخته میکند، و بعد کمکم او را به سستیها و بیماریها دچار میگرداند، و در نهایت او را به جهان عدم راهی میکند. با این حساب، مرگ جز نامواژهای برای یک پدیده نخواهد بود؛ و ترس از یک نام بیهوده است.
اما شاید بتوان از طریق همین متن، دیدگاه صادق هدایت نسبت به مرگ، و چرایی خودکشی اول او، آن هم دو سال پس از انتشار این متن را متوجه شد. او که همواره در طول زندگی خود متوجه تاریکیهای زندگی و رفتارهای ناشایست انسانهای محیط زندگی خود بود، و از همین رو آسیب روحی بسیاری را متحمل و بارها و بارها از هر کاری ناامید میشد، در طی جریانی که بعدها آن را برای م. ف. فرزانه با موضوعیت «مسائل عاطفی» عنوان کرده بود، در سال ۱۳۰۷ دست به خودکشی زد و خواست که خود را در رودخانه مَرن فرانسه غرق کند. البته در آن زمان نجات پیدا کرد و بعدها پس از کسب این تجربه، داستانهای بسیاری نوشت، که رد پای خودکشیاش را نیز با خود داشتند.
به عنوان سخن پایانی، به شعری از مولانا که در دیوان شمس آورده شده است، بسنده میکنم:
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مَبَر که مرا دردِ این جهان باشد
برای من مَگِری و مَگو «دریغْ دریغ» به دوغِ دیو دراُفتیْ دریغ آن باشد
جنازهام چو بدیدی مَگو «فراقْ فراق» مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مَگو «وداعْ وداع» که گور پردهِ جمعیتِ جِنان باشد
فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر غروبْ شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
تو را غروب نماید ولی شروق بُوَد لَحَد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نَرُست؟ چرا به دانهِ انسانت این گمان باشد؟
کدام دَلْو فرو رفت و پر برون نامد؟ ز چاهْ یوسفِ جان را چرا فغان باشد؟!
دهان چو بستی از این سویْ آنطرف بُگشا که هایهوی تو در جوِّ لامَکان باشد
۱۷ تیر ۱۴۰۲
پروانه انتشار: CC BY-NC-SA
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
درود
پاسخحذفبه نظر من تنها کسی میتونه خودکشی کنه که به مرگ یک نگاه منطقی داشته باشه.کسی که آسودگی پس از مرگ رو به رنج زندگی ترجیح میده!
به نظر من هم درسته این حرف.
حذفالبته این آسودگی پس از مرگ رو خواستن یه کم خودخواهانهست به نظرم، اما نمیشه هم تا پایان زندگی خودمون رو وقف دیگران کنیم و گاهی لازمه که تصمیماتی رو برای خودمون بگیریم.
کاش توی دنیایی زندگی میکردیم که لازم نبود کسی خودکشی کنه، ولی خب الان که نیستیم...
نمیشه کسی رو سرزنش کرد بابتش...