تازهترین نوشته
شعر : چندشآور مثل کبودیهای تن محکومین به اعدام
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
اعدامیان پرونده خانه اصفهان | از راست به چپ: مجید کاظمی، صالح میرهاشمی، و سعید یعقوبی |
احساس چندشآوری دارم
مثل ماسیدن چربی روی گاز
یا پا گذاشتن روی بستنیای که زمین افتاده
و ناگهان بفهمم که بستنی منم
چربی چندشآور گاز منم
این زندگی که بر باد رفته منم
و این جوان مرده که بر دار با باد صبحگاهی تکان میخورد منم...
و این جوان مرده که بر دار با باد صبحگاهی تکان میخورد منم... |
و هیچکس هم نیست
تا گردنم را از این پوستهای ریشریششده با طناب زمخت خلاص کند
و دیگر کسی به زخمهای روی گردنم مادرانه دست نمیکشد
و کسی با من وداع نمیکند تا داغی را بر دل هر دویمان بگذارد...
و دیگر کسی به زخمهای روی گردنم مادرانه دست نمیکشد |
احساس چندشآوری دارم
مثل چسبیدن هزاران پرز کوچک به لباس و وسایل
یا نوچ شدن دستی که میدانی ساعتها قادر به شستنش نخواهی بود
با این تفاوت که این بار
منم که پاک نمیشوم
و منم که پرز میدهم
این موجود بیجان بیارزش منم
و این ذره ناچیز وجود که بیوقفه تمنا میکند تا دیده شود منم
و این گردن کبود و بیهوای من است که از خون و زندگی عاریست...
و این ذره ناچیز وجود که بیوقفه تمنا میکند تا دیده شود منم |
و هیچکس هم نیست
که بر مزار گمشدهام اشک بریزد
نبودنم را فریاد بکشد
و فرزندی نداشتهام که هر از گاه یادم کند
روزی آمدم
با هزار امید زاده شدم
تا مایه دلشکستگی خانوادهام باشم...
تا مایه دلشکستگی خانوادهام باشم... |
اندوهم بیپایان نیست
چرا که مرا رهایی بخشیدهاند
اما چهره پدرم را میبینم که چگونه تهی شده است
و تن مادرم را حس میکنم که چگونه در رعشههای ناگهانیاش میگرید
و گردنهای شکسته بر تنهای زخمخورده همراهانم را میفهمم که چگونه در آغوش سرد خاک خشک گور تنگ له میشوند...
و گردنهای شکسته بر تنهای زخمخورده همراهانم را میفهمم که چگونه در آغوش سرد خاک خشک گور تنگ له میشوند... |
نه این است که زمان وحدت میآفریند در برابر ستم؟
پس چگونه است
که زمان
سکوت و سکون و سقوط را ارزانی ستمدیدگان داشته
تا آنان که ظلم را ناتواناند به دیدن
چشمبسته فرو غلتند در غفلت
تا روزی که دستی برای چیدنشان برآید...؟
سکوت و سکون و سقوط را ارزانی ستمدیدگان داشته |
اذان صبح را که بگویند تن بیجان دیگری گردنآویز آسمان سحر خواهد شد...
منم یا تو؟
گورهای اعدامیان پرونده خانه اصفهان | خاک است، انسان، و خاک است، عمرش، و خاک است، عاقبتش... اما چه کسی من و تو را به خاک خواهد انداخت و خاک را پذیرای تنهایمان خواهد کرد؟ |
نگاشت: ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ | ۰۳:۰۷
انتشار: ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ | ۰۳:۳۲
ویرایش جزئی: ۴ مرداد ۱۴۰۲ | ۰۱:۱۹
پروانه انتشار: CC BY-NC-SA
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
ارسال یک نظر
نظر شما چیه؟ حتما برامون بنویسین.
(ضمنا اگه برای خودتون اسم بذارین، به مرتب شدن بخش نظرات کمک بزرگی کردین!)