تازه‌ترین نوشته

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

تصویر
پوستر سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم در مصلی تهران انوار عظیم لزوما نشانه‌های خوش نیستند، گاهی باید از آن‌ها به تاریکی گریخت، تا اندک نوری یافت و جان بدان آرامش بخشید   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. خبر برگزاری سی‌امین نمایشگاه قرآن به مناسبت ماه رمضان منتشر شده بود، که پسرخاله‌هایم با من تماس گرفتند و گفتند که به آن‌جا برویم. برنامه کوچکی که قرار بود داشته باشیم، با اضافه شدن خاله‌هایم و همسران و بچه‌های‌شان، و دایی و زن‌دایی‌ام تبدیل به یک دورهمی خانوادگی نسبتا بزرگ به مناسبت سیزده‌به‌در شد. من هم به «م.ح»‌ گفتم که ببینم چه می‌کند، و او گفت که اگر بتواند خودش را خواهد رساند. این بود که روز دوم نمایشگاه همگی به سوی آن شتافتیم. ( خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا): «سی‌اُمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن نقد و بررسی می‌شود» ) من و احمد پیش از این‌که دیگران از ماشین‌ها پیاده شوند و بیایند، رفتیم و کمی قدم زدیم و بخش‌های مختلف را به سرعت از نظر گذراندیم. محتوای نمایشگاه نسبت به سال‌های قبل بسیار کمتر شده بود و نشرهای کمتری حضور

کتاب : مبانی مبارزه خشونت‌پرهیز (مختصرنامه خودداری از خروش ناخودآگاه خشم و خشونت) | مایکل نیگلر | ترجمه فرهاد میثمی

طرح جلد کتاب «مبانی مبارزه خشونت‌پرهیز»، اثر مایکل نِیگلِر و ترجمه فرهاد میثمی، منتشرشده در تاریخ ۱۰ مهر ۱۴۰۱ (روز جهانی خشونت‌پرهیزی)


[پاورقی‌هایی که به صورت اعشاری آمده‌اند، یا از ترجمه دیگر این کتاب که توسط محمدامین احمدی انجام شده بود، اضافه شده‌اند، یا از طرف ویراستار اضافه شده‌اند که در مقابل خود علامت (-ویراستار) را خواهند داشت، که تا آن‌جا که ممکن است، محتوای گنگی برای مخاطبان باقی نماند -ویراستار]

استفاده از این ترجمه به هر میزان و به هر صورتی که باشد، بدون نیازی به ذکر نام مترجم و برای همه‌گونه مقاصد عام‌المنفعه کاملا بلامانع است.


دریافت فایل PDF کتاب


برای تمام کسانی که به نجات انسانیت از راه خشونت‌پرهیزی ایمان دارند و شهامت اثبات آن را هم دارند.
«م. نِیگلِر»

 

خشونت‌پرهیزی بزرگ‌ترین قدرتی است که نوع بشر از موهبت داشتن آن برخوردار شده است.
«مهاتما گاندی»

 

این ترجمه، برگ سبزی تقدیمی است به همه فعالانی که در مسیر حق تشکیل سندیکاها و تشکل‌های مستقل صنفی و مدنی، رنج‌های فراوانی را به جان خریده‌اند؛ از تحمل زندان و تبعید گرفته تا انواع محرومیت‌های اجتماعی، اخراج، قطع حقوق و غیره. به کارگران، معلمان، دانشجویان، فعالان حقوق زنان، وکلا، بازنشستگان و... که ایستادگی‌شان نمونه عملی یکی از مطالب اساسی این کتاب است؛ جنبش‌های اجتماعی، که از دو رکن اصلی تشکیل می‌شوند: «سازنده» و «اعتراضی». غفلت از رکن «سازنده»، عامل شکست اغلب جنبش‌های اجتماعی است. پرنده جنبش اجتماعی نمی‌تواند فقط با یک بال اوج بگیرد. تشکل‌یابی در عین مؤثرتر کردن کنش‌های اعتراضی، امکان کنش‌های «سازنده» را نیز فراهم می‌کند. همین امر، اهمیت ایستادگی پای تشکل‌یابی مستقل از حاکمیت را برای حال و آینده ایران دوچندان می‌سازد.

با احترام عمیق به پایداری‌شان
فرهاد میثمی
پاییز ۱۴۰۱، زندان رجایی‌شهر


این متن ترجمه‌ای است از:
Michael N. Nagler
The Nonviolence Handbook
A Guide for Practical Action
Berrett-Koehler Publishers, Inc
San Francisco, 2014

فهرست

دیباچه

نوشته اَن رایت[۱]

برایم مایه سرافرازی شد وقتی پروفسور نِیگلِر با من تماس گرفت و خواست که برای این کتاب بسیار عالی، دیباچه‌ای بنویسم؛ هم از آن بابت که کتاب بسیار به‌هنگامی است (امروزه، نیاز به خشونت‌پرهیزی در هر کاربست محتملی که داشته باشد، نیازی فوری و اضطراری است) و هم از آن بابت که او برای نوشتن چنین کتابی، بسیار صاحب صلاحیت است.

طی ۱۲ سال گذشته[، یعنی از ۲۰۰۱ تا زمان نوشته شدن این دیباچه در ۲۰۱۳،] شاهد آن بوده‌ایم که ایالات متحده در تلاش برای حل مسائل سیاسی در افغانستان، عراق، لیبی، پاکستان، سومالی، و یمن دست به حملات نظامی زده است. نتایج فاجعه‌بار این اقدامات نظامی، اهمیت رویکردی متفاوت برای چاره‌جویی تعارضات در هر دو سطح ملی و بین‌المللی را برجسته می‌کند. کتابچه راهنمای مایکل نِیگلِر درباره‌ی خشونت‌پرهیزی، تذکر خوبی است بر این‌که چاره‌های جایگزینی برای خشونت وجود دارد.

من این دیباچه بر راهنمای خشونت‌پرهیزی را در حالی می‌نویسم که در سفری به شمال شرق آسیا هستم. در دو تا از کشورهایی که از آن‌ها دیدن کرده‌ام، شهروندان برای به چالش کشیدن اقدامات حکومت‌های‌شان در حال استفاده از تاکتیک‌های بی‌خشونت هستند. این درست همان موقعیتی است که پروفسور نیِگلر اساسا بر آن تمرکز می‌کند (اگر‌چه موقعیت‌های فراوان دیگری نیز تحت بررسی قرار گرفته‌اند). به عنوان نمونه، ژاپن را مثال می‌زنم که در آن، مفاد مربوط به جنگ در قانون اساسی [از طرف گروهی از سیاست‌مداران] مورد تهدید و حمله قرار گرفته‌اند [تا تغییر داده شوند]. ماده ۹ قانون اساسی ژاپن به نحو موفقیت‌آمیزی از زمان جنگ جهانی دوم تا کنون، مردم این کشور را به دور از جنگ‌ها و عملیات نظامی نگاه داشته است. در مواجهه با تهدید تغییر مذکور، شهروندان ژاپنی در هر روستا و حومه شهری که فکرش را بکنید، کمیته‌های دفاع از ماده ۹ قانون اساسی[۱.۱ (-ویراستار)] تشکیل داده‌اند، تا پشتیبانی لازم برای حفظ آن را فراهم کنند.

در کره جنوبی، جزیره ججو[۲] به محل تلاش‌های خشونت‌پرهیز چشم‌گیری علیه ساخت یک پایگاه نظامی دریایی مبدل شده است. این پایگاه قرار است محل استقرار نیروهای پشتیبانی کره جنوبی و آمریکایی سامانه‌های دفاع موشکی بالیستیک باشد. در این‌جا طی ۷ سال گذشته، اهالی دهکده گانگ‌جئونگ، اقدامات حکومت‌شان در تخریب محیط زیست منطقه برای ساخت پایگاه دریایی مذکور را به چالش کشیده‌اند؛ اقداماتی که تخریب یک منطقه‌ی دریایی بکر و نیز یک سازند صخره‌ای گدازه‌ای عظیم‌الجثه و باستانی را در پی می‌آورد. آن‌ها مجموعه‌ای از شیوه‌های متنوع را به کار گرفتند، شامل: بر پا کردن اردوگاه‌های صلح[۳] بر روی آن سازند صخر‌ه‌ای استثنایی (که نامش گورومبی[۴] است)، ایجاد موانع انسانی در ورودی‌های پایگاه، سوار شدن بر سکوهای شناور حمل‌کننده قطعات عظیم بتونی که برای ساخت یک موج‌شکن بر روی دماغه‌های مرجانی بی‌همتا در نظر گرفته شده بود، بالا‌ رفتن از جرثقیل‌های ساختمانی عظیم و اشغال آن‌ها، و تشکیل زنجیره‌های انسانی متشکل از هزاران نفر دور تا دور پایگاه.

تا این‌جا، این تلاش‌های خشونت‌پرهیز عظیم هنوز در متوقف کردن ساخت آن پایگاه دریایی موفق نشده‌اند. از سوی دیگر در جزیره‌ی اکیناوا، بالاخره اعتراضات دیرپای شهروندان منجر شد به فرآیند خروج ۱۰ هزار تن از نظامیان ایالات متحده از جزیره. اهالی این جزیره طی ۲۰ سال گذشته حکومت‌های ایالات متحده و ژاپن را بابت استفاده از این جزیره برای ۷۵% از حضور نظامی آمریکا در ژاپن به چالش کشیده‌اند.

شهروندانی در اطراف و اکناف جهان، در پی راه‌هایی هستند که از طریق آن‌ها سیاست‌گذاری‌های زیان‌بار حکومت‌های‌شان را به چالش بکشند و به بسیاری از شکل‌های دیگر بی‌عدالتی نیز بپردازند و مورد توجه قرارشان دهند. کتابچه راهنمای خشونت‌پرهیزی، ما را به آن راه‌ها رهنمون می‌سازد. هرکسی که بتواند به ما سرنخی یا اشارتی در باب به کار بستن ایمن‌تر و مؤثرتر خشونت‌پرهیزی بدهد، دارد خدمتی به نوع بشر می‌کند. البته پروفسور نِیگلِر در این عرصه فقط یک «هرکسی» نیست. تبحر منحصربه‌فرد او قادرش می‌سازد که به روشنی نظریه گیرا و الهام‌بخش خشونت‌پرهیزی را شرح دهد، تصور والاتر آن نظریه از انسانیت را ارائه، و گلچینی از رویدادهای تاریخ شورانگیز آن را روایت کند. عینا همان‌طور که از عنوان فرعی کتاب بر می‌آید، بالاخره ما برای آن نوع از مبارزه‌هایی که جهان بس به فوریت نیازمند آن‌هاست، راهنمایی در دست داریم.

من شهامت را وقتی با آن مواجه شوم می‌شناسم[۵]، و من در شهروندان مصمم و پرجرأتی که نَقل آن‌ها در مثال‌های پروفسور نِیگلِر آمده (همچون مواردی که شخصا شاهدشان بوده‌ام) شهامت بیشتری یافته‌ام، تا در آن نیروهای نظامی تا بن دندان مسلحی که در مقابل آنان به‌صف شده‌اند. می‌توان گفت دستورالعمل طرز عمل‌آوری جهانی مبتنی بر صلح و عدالت عبارت است از: داشتن چنان شهامتی به اضافه تکمیل آن با دانش استفاده ماهرانه از خشونت‌پرهیزی (آن‌چنان که در این کتابچه راهنما ارائه شده). امیدوارم مردمان بسیاری از این کتاب برای کمک به ما در پدید آوردن چنان جهانی استفاده کنند.

پانویس‌ها

۱. Ann Wright
۱.۱. مطابق ترجمه منتشرشده توسط مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی، برابر این اصل به زبان فارسی چنین است: «به منظور تحقق صلح بین‌المللی بر اساس عدالت و نظم، مردم ژاپن برای همیشه جنگ را به عنوان وسیله‌ای برای اعمال حاکمیت یک کشور و نیز تهدید یا استفاده از زور را به عنوان وسیله حل‌وفصل اختلافات بین‌المللی مردود می‌شمارند. برای رسیدن به هدف فوق، نیروهای زمینی، دریایی، هوایی و نیز سایر امکانات بالقوه جنگی هرگز نگهداری نخواهند شد. حق نگه داشتن کشور در حالت جنگ به رسمیت شناخته نخواهد شد.»
۲. Jeju
۳. Peace Camps
۴. Gurumbei
۵. نویسنده دیباچه، اَن رایت، خود دارنده نشان شجاعت کشوری است.


بخش یکم: آشنایی با خشونت‌پرهیزی[۰.۱]

قرن بیستم برای ما میراثی دوگانه بر جای نهاد. از یک سو، این قرن عصر قساوت‌ها و خشونت‌هایی عظیم بوده است؛ از سویی دیگر، و شاید هم به سبب همان کوره حوادث خشونت‌آمیز، طی این قرن با ظهور نوع تازه‌ای از قدرت مواجه بوده‌ایم، یعنی با قدرت «خشونت‌پرهیزی» که قادر است بشریت را به آینده‌ای به‌مراتب بهتر رهنمون سازد. شاید هم بیان دقیق‌تر این باشد که خشونت‌پرهیزی نوع تازه‌ای از قدرت نیست بلکه نیرویی کهن است که در این عصر، کاربردهای تازه‌ای یافته است. مهاتما گاندی قدرت خشونت‌پرهیزی را در آزادسازی هند از حاکمیت استعماری بریتانیا به نمایش گذارد و مارتین لوتر کینگ آن را برای رهایی رنگین‌پوستان از برخی ستم‌ها و تعدیاتی که در ایالات متحده آمریکا بر آن‌ها می‌رفت، به کار گرفت. از آن سال‌ها تا کنون، مردم بی‌شماری در اطراف و اکناف جهان -از مانیل تا مسکو، از کیپ‌تاون تا قاهره، و یا در قالب «جنبش‌های اشغال»[۰.۲] در سراسر جهان [نظیر جنبش «وال استریت را اشغال کنید!»]- با استفاده از جنبه‌های مختلف راهبرد خشونت‌پرهیزی توانسته‌اند به درجات متفاوتی در گسستن زنجیرهای بهره‌کشی و ستم موفق شوند.

تجربه و تمرین خشونت‌پرهیزی، ناظر است بر امری بنیادین درباره طبیعت انسان؛ درباره هویتی که به صورت فردی یا در قالب یک جماعت خواستارش هستیم. گاندی به سادگی می‌گوید: «خشونت‌پرهیزی قانون گونه ما [یعنی نوع بشر] است.»[۱] دکتر واندانا شیوا، رهبر نامدار نهضت‌های مقاومت روستایی هند، در سخنان اخیرش بیان داشته که اگر خشونت‌پرهیزی را برنگزینیم، انسانیت‌مان را به مخاطره انداخته‌ایم. در همین راستا کنش‌گر کرد عراقی، آرام جمال صابر نیز، می‌گوید که اگرچه خشونت‌پرهیزی ممکن است سخت‌تر و نیازمند فداکاری بیشتری نسبت به خشونت‌ورزی باشد، «کم‌ترین دستاوردش آن است که شما انسانیت خود را در جریان آن از دست نمی‌دهید.»[۲]

این‌ها را باید در کنار میزان افسردگی، سوءمصرف مواد و خودکشی در میان نظامیان آمریکایی این روزها بگذاریم که به طرز وحشتناکی بالاست. مطابق آن‌چه یکی از آنان به یک کارگردان مستندساز گفته است، «دیگر خودم را -این کسی که هستم را- دوست ندارم. من روحم را در عراق از دست داده‌ام». یکی دیگرشان به یکی از دوستانم در مسیر سفرش به خاورمیانه به عنوان عضوی از یک گروه میانجی صلح مسیحی گفت: «آن‌چه انجام داده‌ایم هنوز دست از سرم بر نمی‌دارد و مدام پیش چشمم ظاهر می‌شود... حاضرم هرچه بخواهند بدهم، تا بشود به گذشته برگردم و بعضی از کارهایی که کرده‌ایم را به حالت ماقبل آن برگردانم. اما نمی‌توانم چنین کنم. با این وجود، دست‌کم می‌توانم از صمیم قلبم از شما به خاطر آن‌چه انجام می‌دهید تشکر کنم». ما از دریچه این سخنان که شاهدی بر طبیعت انسان هستند، می‌توانیم به صورت توأمان نظری گذرا بر دو امر بیفکنیم: هم نظری بر هزینه‌ها و خسارات تجاوز به آن وجه از طبیعت خودمان، و هم بر مسیر منتهی به نجات و رهایی‌اش.

پس تعجبی ندارد اگر این‌جا و آن‌جا، مردمانی که پی‌جوی روایت تازه‌ای از سرشت و سرنوشت بشر هستند، اذعان بر اهمیت خشونت‌پرهیزی را آغاز کرده باشند. آنان خود را در جستوجوی تصویر ذهنی متعالی‌تری از انسانیت می‌یابند که کمبودش به شدت حس می‌شود. بی‌تعارف، جهان‌بینی حال حاضر ما و نهادهایی که بر پایه این جهان‌بینی بنا شده‌اند، خشونت را به عنوان قاعده و هنجار، یعنی امری پذیرفته و عادی تلقی می‌کنند. دگرگون کردن این مبنا می‌تواند موجب جهشی به پیش در مسیر تحول فرهنگی شود. چنین تغییری می‌تواند مشکلات اقتصادی، زیست‌محیطی، فردی و بین‌المللی ما را مرتفع کند یا نشان‌مان دهد که چگونه آن‌ها را حل کنیم. خلاصه این‌که، به رسمیت شناختن تام و تمام خشونت‌پرهیزی می‌تواند حکایت سرنوشت انسان را از نو به رشته تحریر درآورد.

با این وجود، در حال حاضر اغلب مردم، پویه‌شناسی[۳] خشونت‌پرهیزی را به طور کامل نمی‌شناسند (و یا اصلا نمی‌شناسند). کسان معدودی، امکانات بالقوه آن را درک می‌کنند یا می‌دانند که آن را دقیقا چگونه برای رهانیدن خودشان و سایرین از حرص، جباریت و بی‌عدالتی به کار گیرند. همان‌طور که گاندی اظهار داشته، اگرچه خشونت‌پرهیزی می‌تواند در سرشت ما حک شده باشد، اما تا زمانی که خیلی بهتر فهمیده و شناخته نشود، نمی‌تواند در زندگی و نهادهای اجتماعی ما پدیدار شود. پرده‌هایی از خشونت‌پرهیزی بی‌وقفه بر صحنه جامعه اجرا می‌شود، اما کاربست آن به نحوی مطمئن و اثرگذار (و صد البته برای ایجاد تغییرات پایدار) نیازمند دانش و برنامه‌ریزی است.

زدوخورد، گریختن، و راه سوم

به نظر می‌رسد که خشونت‌پرهیزی کمیاب و حتی شاید جزء استثنائات باشد. سیاست‌گذاران ظرفیت بالقوه آن و شاید حتی صِرف امکان‌پذیر بودنش را به شدت نادیده می‌گیرند. خشونت، یا صدمه زدن عمدی به جسم شخصی دیگر یا آسیب رساندن به شأن و کرامت او، چنان رایج است که انگار همیشه و همه‌جا حاضر است؛ خصوصا اگر خشونت ساختاری را هم در حساب آوریم (که باید هم بیاوریم). خشونت ساختاری، آن بهره‌کشی یا سلطه و سیطره‌ای است که در پیکربندی یک نظام، سرشته شده باشد. با همه این‌ها، مشخص شده که فراگیر بودن ظاهری خشونت و نادر بودن خشونت‌پرهیزی، ناشی از آن نیست که جهان واقعا آن‌گونه باشد، بلکه این برداشت بیشتر زاییده شیوه نگرش ما به جهان است. محض نمونه، طریقه ما در کاربست علم تا قرن بیستم، گرایش به «تأکید بر ماده‌گرایی، جدا از هم بودن و رقابت» داشته است. این نوع کاربست علم، به استعاره «طبیعت با چنگ و دندان خونین» می‌انجامد. تنها همین اواخر بوده که علم نه فقط درباره ماهیت انسان، بلکه به طور کلی درباره طبیعت و تکامل زیست‌شناختی هم، تن به تغییر جهتی قابل‌توجه به سمت بینشی متعادل‌تر داده است. این بسط و شکوفایی بینش، البته اهمیت بسیاری برای خشونت‌پرهیزی دارد، اما هنوز باید بیش از این‌ها راه خود را باز کند و پیش برود، تا به جهان‌بینی فراگیر و متداول تبدیل شود.[۴]

اما این‌که ما بیش از این‌ها از نمونه‌های مثالی خشونت‌پرهیزی باخبر نمی‌شویم، و این‌که آن را بسیار بیش‌ازحد بی‌اثر و بی‌حاصل یا منجر به تبعات مأیوس‌کننده (نظیر آن‌چه در سوریه یا مصر رخ داد) می‌بینیم، دلیل دیگری هم دارد. آن دلیل دیگر این است که فرهنگ مدرن، ما را به‌خوبی برای درک نیرویی واقعا موجود، اما فاقد جسمانیت مادی، مهیا نمی‌کند. در واقع، واژه «عدم خشونت» خودش بخشی از مشکل است. «عدم خشونت» تلویحا حاکی از آن است که اصل قضیه، یعنی آن چیز اصلی و واقعی یا همان وضعیت پیش‌فرض، خشونت است و عدم خشونت فقط غیاب آن است. این مشابه همان طریقی است که بسیاری از مردم هنوز درباره صلح می‌اندیشند و آن را منحصرا فقدان جنگ می‌پندارند. آنان بدین‌ترتیب حقیقت را سروته می‌کنند و به صورت تصنعی، گزینه‌های ما را محدود می‌کنند.

اگر از خشونت‌پرهیزی غافل بمانیم، واکنش ما در برابر یک تهاجم، تنها به دو امکان محدود می‌شود: مقابله‌به‌مثل (زدوخورد) یا کوتاه‌آمدن (گریختن). از منظر خشونت‌پرهیزی، این به‌واقع اصلا «انتخاب» نیست. یک رویکرد، واکنشی عینا از نوع همان خشونت بوده است و رویکرد دیگر، این بوده که منفعلانه بگذاریم خشونت بر ما جاری شود (یا هم‌چنین بر کسی دیگر). هر دو رویکرد فقط به گسترش خشونت خدمت می‌کنند. انتخاب واقعی ما، بین این دو نمود خشونت نیست. به جای این‌ها، امکان انتخاب واقعی ما زمانی گشوده می‌شود که نخواهیم هیچ‌یک از این دو نوع رویکرد را برگزینیم. تازه از آن موقع است که به‌واقع خواسته‌ایم با خشونت از طریق بدیلی متفاوت مواجهه کنیم. اَندرو یانگ این بدیل متفاوت را با استناد به یک کهن‌آواز مذهبی سیاه‌پوستان، «راهی به بیرون آن‌جا که هیچ راهی نیست»، می‌خواند.[۵]

خشونت‌پرهیزی راه سومی بیرون از دوگانه زدوخورد یا گریختن به ما عرضه می‌کند که شدنی و طبیعی است. کشفیات قرن بیستمی نسبیت و واقعیت کوانتومی، به ما نشان داد که هیچ‌چیز آن‌قدرها مجزا و منفک نیست که به نظر می‌رسد. هم‌چنین، اکنون شواهد زیادی وجود دارد، مبنی بر این‌که هم‌دلی و هم‌یاری [و نه رقابت] به‌واقع آن نیروهایی هستند که در فرآیند تکامل زیست‌شناختی دست بالا را دارند. انسان‌ها و سایر نخستی‌ها با سلول‌های عصبی ویژه‌ای به نام «نورون‌های آینه‌ای»[۵.۱] تجهیز شده‌اند، که هر یک از ما را قادر می‌سازد در عواطف و احساسات «دیگری» شریک شویم. مشخص شده که ازخودگذشتگی می‌تواند در دستگاه عصبی، اثر پاداشی شدیدی ایجاد کند. و البته، شواهد چشم‌گیری نشان می‌دهند که خشونت‌پرهیزی وسیله‌ای فوق‌العاده مؤثر در ایجاد تحول و دگرگونی اجتماعی است.[۶]

با همه این‌ها، هرقدر هم که خشونت‌پرهیزی طبیعی باشد قابل‌انکار نیست که هم‌دلی و دغدغه‌مندی برای سعادت کسانی که مخالف ما هستند کار ساده‌ای نیست. این امر ممکن است به مایه تعارض و کشمکش درونی تمام‌عیاری برای فرد تبدیل شود. اما دلگرم‌کننده است، اگر به یاد داشته باشیم که آن‌چه منبع قدرت بی‌خشونت است، دقیقا خود همین نزاع درونی است. وفق آن‌چه کینگ بیان کرده: «عبارت «مقاومت بی‌خشونت» اغلب موجب این برداشت نادرست می‌شود که این روش نوعی «دست روی دست گذاشتن» و هیچ کاری نکردن است که طی آن، مقاومت‌کننده، منفعلانه و در سکوت، به شر گردن می‌نهد. اما هیچ‌چیز بیش از چنین تعبیری به دور از حقیقت خشونت‌پرهیزی نیست. البته مقاومت‌کننده را از این حیث که به هماوردش تهاجم فیزیکی نمی‌کند می‌توان منفعل محسوب کرد؛ در عین حال در تمام این مدت ذهن و عواطف او پیوسته فعال است و بی‌وقفه در تلاش برای وادار کردن حریف به اذعان بر این‌که بر سَبیل خطاست.»[۷]

هم خشمگین شدن در مواجهه با ظلم و هم ترس از آسیب خوردن، جزء واکنش‌های طبیعی آدمی‌زادند. مسأله این نیست که آیا ما حق داریم یا حق نداریم بترسیم یا به خشم آییم؛ مسأله این است که چگونه می‌شود آن هراس یا خشم را به مؤثرترین شکل ممکن، برای دگرگون کردن اوضاع به کار گیریم. جین شارپ، به عنوان یک متخصص برجسته مطالعات خشونت‌پرهیزی، خاطر نشان می‌سازد که اولین کاری که مردمانی ستم‌دیده باید انجام دهند، غلبه بر ترس فلج‌کننده‌ای است که موجب شده آنان زیر سلطه بمانند.[۸] محض نمونه، در شیلی، قانون اساسی از ابزارها و امکانات کافی برای پایین آوردن آگوستو پینوشه در ۱۹۸۹ و خاتمه دادن به کابوس بلند حکمرانی نظامیان برخوردار بود؛ اما مردم شیلی ابتدا باید بر ترس‌شان غلبه می‌کردند. این غلبه بود که به آن‌ها قدرتی خلاقانه برای اقدام در این راستا بخشید.

شکی نیست که ما مجبور خواهیم بود بارها و بارها کشمکش‌هایی شخصی از این دست را، در تقابل با احساسات و عواطف «طبیعی»مان از سر بگذرانیم؛ اما این امر در نهایت برای‌مان تبدیل به عادت و جزء خلق‌وخوی‌مان می‌شود. و وقتی که بتوانیم ترس یا خشم‌مان را در قالب کارمایه‌ای خلاق ابراز کنیم، آن زمان است که قدرت آفرینش‌گر خشونت‌پرهیزی را در اختیار گرفته‌ایم. از حیث عواطف و هیجانات، ما نه از روی ترس خواهیم گریخت و نه از روی خشم حمله‌ور خواهیم شد؛ ما با مهر و خیرخواهی ایستادگی می‌کنیم. از حیث اهداف و مقاصد آگاهانه، ما نه کشته‌مرده پیروز شدن هستیم و نه هراسان باختن؛ هدف ما رشد کردن است و بالیدن، اگر مقدور باشد حتی همراه با همان کسانی که با ما ضدیت می‌ورزند.

کاربردهای خشونت‌پرهیزی

همه ما نیروی خشونت‌پرهیزی را بارها و بارها در تعاملات عدیده‌ای به کار گرفته‌ایم، بدون آن‌که چنین نامی بر آن نهاده باشیم. پیش آمده که نزدیک بوده انتقاد تند و تیزمان را به فردی دیگر ابراز کنیم، اما پیش از آن از ذهنمان گذشته است که، «خب، گمان کنم خودم هم یک وقت‌هایی همین کار را کرده باشم» و بعد به جای زبان تند و تیز، عباراتی نرم‌تر و مشفقانه‌تر به کار برده‌ایم. زمانی که نفر جلویی‌مان در صف کارش زیاد طول کشیده، شده که بی‌قراری‌مان را تحمل کرده‌ایم و به روی خود نیاورده‌ایم. [اگرچه مورد غریبی است، اما] برای این‌که تعداد مثال‌های‌مان را بیشتر کنم، این را هم بگویم که یکی از دوستانم با فردی مواجه شد که مشغول باز کردن درب اتومبیلش بود تا آن را بدزدد؛ دوستم با آن مرد جوان دست داد و از او که مبهوت مانده بود پرسید که آیا پولی نیاز دارد، و بعد هم راهی‌اش کرد برود. [طبیعی است اگر یاد رمان «بینوایان» و ماجرای ژان والژان و آن شمع‌دان‌های نقره و... بیفتیم! -مترجم]

خشونت‌پرهیزی به عنوان نیرویی بنیادین، مثل نیروی گرانش (جاذبه) همه اوقات بی‌سروصدا در کار است. ما تمایل داریم اصطلاح خشونت‌پرهیزی را فقط زمانی به کار ببریم که نوعی از درگیری، خصوصا بین شهروندان و حکومت‌شان، فوران کرده باشد. اما خشونت‌پرهیزی بدون این‌که توجهی جلب کند، در بسیاری از حوزه‌های دیگر جاری است و دارد کار می‌کند؛ و در هر موقعیتی قابل‌استفاده است، از انقلاب‌های ملی گرفته تا تعاملات و روابط متقابل فردی. بنابراین، اگرچه مثال‌های من در این کتاب عمدتا بر مردمی متمرکز است که در جنبش‌های قیام‌گونه شرکت دارند، اما همه ما می‌توانیم از درک پویه‌شناسی این نیرو بهره‌مند شویم. هرکس که با یکی از صُوَر عدیده خشونت در جهان‌مان مواجه شده باشد (اعم از این‌که از نوع زور عریان و بی‌پرده باشد یا پوشیده در قالبِ بی‌عدالتی سرشته در ساختار یک نظام) و احساس کند که به دفاع از کرامت انسانی‌اش در برابر آن خشونت فراخوانده می‌شود، می‌تواند از اتخاذ موضع خشونت‌پرهیز نسبت به همه جان‌داران منتفع شود. اصولی اساسی وجود دارند که زیربنای پویه‌شناسی کنش خشونت‌پرهیز را تشکیل می‌دهند. امید من به آن است که این کتاب همراه با منابع متنوعی که در انتهایش فهرست شده‌اند، بتواند به کنش‌گران کمک کند تا این اصول را بشناسند. اما با قدری قوه تخیل، همه افراد [و نه فقط کنش‌گران] می‌توانند اصول مذکور را در زندگی روزمره‌شان به کار گیرند. این اصول می‌توانند تبدیل به سبک زندگی ما شوند.

پیش‌نیاز چنین چرخشی به سوی خشونت‌پرهیزی، آن است که تصور کنونی‌مان از خود، به عنوان موجوداتی جسمانی، جدا از هم و رقابت‌جو، را با گذشت زمان کنار بگذاریم و از آن فراتر برویم. فکرش را بکنید چه می‌شد اگر ما در روابط بین‌الملل، جویای راه سومی می‌بودیم؛ به عنوان مثال در موقعیت‌های أسف‌انگیزی نظیر روآندا یا سوریه که در هنگامه آن‌ها جامعه بین‌المللی تصور می‌کند تنها گزینه‌هایش عبارت‌اند از ریختن بمب بر سر کسانی (جنگ) یا دست روی دست گذاشتن (گریز از مسؤولیت). خشونت‌پرهیزی در چنین موقعیت‌هایی مستلزم پافشاری بر قوانین بین‌المللی، میانجی‌گری و دیپلماسی، شکل دادن به کمیسیون‌های آشتی و مصالحه، و از این قبیل است. اگر بازیگران رسمی روشن‌بینی در کار بودند که در می‌یافتند خشونت‌پرهیزی به‌واقع چیست و چه الزاماتی دارد، آن‌گاه در چنان موقعیت‌هایی، مجموعه‌ای جامع از راه‌حل‌های عدیده و گوناگون پدیدار می‌شد. نقش‌آفرینان جامعه مدنی یا غیرحکومتی می‌توانند نقش‌هایی حتی بیش از این‌ها ایفا کنند؛ مثلا در کسوت طرف ثالث در مداخلات خشونت‌پرهیزانه. آنان دارند چنین ظرفیت‌هایی را از قوه به فعل در می‌آورند.

راه سریع و آسانی برای خشونت‌پرهیز شدن وجود ندارد. این امر مستلزم تلاشی بی‌وقفه است و چالشی است مادام‌العمر. یاد گرفتن درباره آن بسیار مفید است، اما این تازه فقط اول ماجراست. یادگیری همراه با تمرین و عمل بسیار اثربخش‌تر است.

خوش‌بختانه خشونت‌پرهیزی شیوه‌های بسیاری برای خلق تغییرات سازنده پایدار و بلندمدت عرضه می‌کند، که ما را قادر می‌سازند نهادهای اجتماعی را بر شالوده‌ای انسانی‌تر و بادوام‌تر بازسازی کنیم. هم‌چنان که در ادامه متن خواهیم دید، لزومی ندارد که همه آن رهیافت‌ها مقابله‌جویانه باشند. گاندی درباره این تجربه، تعبیر «آزمایش با حقیقت»[۹] را به کار می‌برد. هر یک از ما، مستقل از آن‌که مرتبه اجتماعی‌مان یا نسبت‌مان با کنش‌گری چه باشد، می‌توانیم این آزمایش بزرگ با حقیقت را، مطابق با ظرفیت‌های خودمان و شرایطی که با آن مواجه می‌شویم انجام دهیم.

از آن‌جا که کاربران مختلف به شیوه‌هایی گوناگون و در شرایطی بسیار متفاوت می‌توانند اصل یا نیروی خشونت‌پرهیزی را در کار گیرند، من در این‌جا بر خود آن اصل یا نیرو متمرکز شده‌ام، بی‌آن‌که سعی کنم بیش‌ازحد توضیح دهم، که آن نیرو دقیقا چگونه می‌تواند به بهترین نحو به کار گرفته شود. با پدید آوردن یک زیرساخت مناسب و قدری قوه تخیل، در پی درونی کردن اصول پایه‌ای و جذب و تحلیل بردن آن‌ها، می‌توانیم اصل کلی خشونت‌پرهیزی را با هر موقعیت معین یا مفروضی وفق دهیم، و البته بهترین عمل‌ورزی‌های خاص خودمان را در راستای آن بیابیم و ترتیب دهیم.[۱۰]

ساتیاگراها: اصطلاحی نو برای قاعده‌ای کهن

مطالعه «تاریخ» ممکن است موجب این برداشت شود که حیات در قالب سلسله‌های پایان‌ناپذیری از رقابت‌ها، کشمکش‌ها و جنگ‌ها به پیش می‌رود. اما گاندی از ۱۹۰۹ خاطرنشان کرد که تاریخ آن‌چنان که ما به مشق زیستنش مشغولیم، «ثبت و ضبطی است از تمام گسیختگی‌ها و وقفه‌هایی که در عملکرد یکنواخت نیروی مِهر یا روح رخ می‌دهد... در دانش مرسوم تاریخ، طبیعی بودن نیروی روح (مهر) مورد توجه نیست. [و به جای آن، وقفه‌های عملکرد آن نیرو، اصل ماجرایی فرض می‌شود که باید روایت شود.]»[۱۱] توجه داشته باشید که گاندی تا این‌جا از اصطلاح «خشونت‌پرهیزی»[۱۲] استفاده نکرده است. تا آن زمان، این اصطلاح هنوز (به عنوان ترجمه‌ای از آهیمسا[۱۳]) متداول نشده بود. از سوی دیگر، او پیشتر اصطلاح غلط‌انداز «مقاومت منفی»[۱۴] را کنار گذاشته بود؛ لذا ناگزیر بود در حول و حوش همین ایام، به ابداع اصطلاح دیگری بپردازد: ساتیاگراها (که در زبان اصلی به صورت /ساتیاح‌گراها/ تلفظ می‌شود)[۱۵]. ترجمه لفظ‌به‌لفظ ساتیاگراها می‌شود: «حقیقت را محکم چسبیدن»[۱۵.۱]. ساتیاگراها، گاه برای اشاره به خشونت‌پرهیزی در معنایی عام به کار می‌رود، هم‌چنان که در نقل فوق چنین است. اما گاهی ساتیاگراها اشاره به معنای خاصی از خشونت‌پرهیزی در قالب مبارزه فعال همراه با ایستادگی دارد.

ساتیاگراها بر اساس واژه سانسکریت sat که «حقیقت» یا «واقعیت» معنا می‌دهد (و البته معنای «نکوکاران» نیز می‌دهد) بنا شده. گاندی، با ابداع این اصطلاح، کاملا روشن ساخت که او خشونت‌پرهیزی را به عنوان وجود و واقعیتی محض می‌بیند، که خشونت با آن نسبت سایه یا انکار و عدم دارد. [به تعبیر تیموتی فلیندرز، عجیب خواهد بود اگر به «نور» بگوییم «عدم تاریکی!»، چرا که این تاریکی است که عدم نور است -مترجم] در نتیجه، غالب شدن خشونت‌پرهیزی در بلندمدت حتمی است: «جهان بر بنیان satya یا حقیقت استوار است. Asatya به معنی دروغ، معنی ناموجود نیز می‌دهد، و satya یا حقیقت هم‌چنین معنای «آن‌چه که هست» را نیز دارد. اگر کذب آن‌چنان از هستی بی‌بهره است، پیروزی‌اش ناممکن است. از سوی دیگر، حقیقت که ماهیت آن «هستی» است، هرگز قابل‌انهدام نیست. این لُب مطلب آموزه ساتیاگراها است.»[۱۶]

اگرچه معنای تحت‌اللفظی ساتیاگراها «حقیقت را محکم چسبیدن» است، غالبا به «قدرت روح» ترجمه می‌شود، که بدک هم نیست. همه ما این قدرت را در ضمیرمان داریم. در شرایطی مناسب، این قدرت می‌تواند از هر کسی بروز یابد و نتایج اعجاب‌آوری را سبب شود. این امر به بهترین وجه، در پدیده‌ای که «لحظه بی‌خشونت»[۱۷] خوانده می‌شود بروز می‌یابد. «لحظه بی‌خشونت» هنگامی است که «قدرت توقف‌ناپذیرِ» خشونت‌پرهیزی یک گروه، رودرروی اعتقاد ظاهرا لایتغیر گروهی دیگر بر خشونت‌ورزی قرار می‌گیرد. این لحظه مواجهه، همواره به پیروزی رهنمون می‌شود؛ که گاه آشکار است و بلافاصله رخ می‌دهد و گاه با فاصله‌ای در آینده.

محض نمونه، چنین مواجهه‌ای در سال ۱۹۶۳ در شهر بیرمینگهام آلاباما، برای راهپیمایان سیاه‌پوست رخ داد. اعتقاد الهام‌بخش آنان، چنین بود که «آزادی‌مان را به دست می‌آوریم، و وقتی چنین کردیم... برادران سفیدپوست‌مان را [نیز] آزاد ساخته‌ایم». آن‌طور که یکی از رهبران‌شان به نام دیوید دلینجر نقل کرده، آنان به طرزی غیرمترقبه، ناگاه خود را در برابر صفی از پلیس و نیروهای وضع اضطراری همراه با سگ‌ها و شلنگ‌های آب‌پاش یافتند. راهپیمایان زانوی نیایش بر زمین گذاردند. بعد از مدت کوتاهی، انگار که روح‌شان سرمست و در وجد شده باشد، از جای برخاستند (پنداری کسی به آنان علامت داده باشد)، و با آرامش و خونسردی، به سمت نیروهای پلیس و نیروهای وضع اضطراری گام برداشتند. زمانی که به محدوده صدارس یک‌دیگر رسیدند، برخی از آنان چنین می‌گفتند: «ما هیچ کار نادرستی نمی‌کنیم؛ فقط آزادی‌مان را می‌خواهیم. شما از این کارهایی که می‌کنید چه حسی دارید؟»[۱۸] اگرچه فرمانده پلیس، که خود یک طرفدار بدنام جدایی نژادی بود پشت‌سرهم فریاد می‌زد که «آب‌پاش‌ها را باز کنید!»، مأموران انگار که دستان‌شان فلج شده بود. راهپیمایان با خونسردی به سمت آنان گام برداشتند و درست از وسط صفوف پلیس و آتش‌نشان‌ها عبور کردند. این در حالی بود که بعضی از آن مأموران داشتند اشک می‌ریختند.

گاندی که این پدیده را به دفعات مؤثر یافته بود، توصیف زیبایی درباره آن دارد که این دگرگونی چگونه رخ می‌دهد: «آن‌چه ساتیاگراها در چنین مواردی انجام می‌دهد، پس زدن خِرد نیست، بلکه رهاسازی آن از سکون است، و تثبیت تسلط آن بر تمایلات فرومایه‌ای نظیر تعصب، نفرت و امثال آن‌ها. به بیانی دیگر، که می‌تواند متناقض‌نما تلقی شود، ساتیاگراها خِرد را به بردگی نمی‌گیرد، بلکه مجبورش می‌کند که آزاد باشد.» آن‌چه او در این‌جا «خِرد» می‌خوانَدش، بهتر است به عنوان آن آگاهی درونی توصیف شود که همه ما با آن در پیوندیم. آن آگاهی این است که خشونت‌پرهیزی «قانون برین گونه ما [یعنی نوع بشر] است.» همان‌طور که پیش‌تر هم گفتیم، این آگاهی در هر کس نهفته است و این وضعیت طبیعی انسان است، اگرچه ممکن است موقتا توسط ابرهای تیره نفرت پوشانده شود. در اصل، اگر زمان و مهارت لازم در اختیار باشد، باید قادر باشیم این آگاهی را به‌واقع در هر کسی برانگیزانیم. وقتی این آگاهی برانگیخته شد، به صورت خودکار، بر آن «تمایلات فرومایه» پیشی می‌گیرد.

بشر ظرفیت بالقوه خشونت‌پرهیز بودن را دارد؛ هم‌چنین، ظرفیت واکنش به خشونت‌پرهیزی را نیز وقتی به او عرضه شود داراست. این توصیف در مقایسه با تصویری که رسانه‌های عمومی و فرهنگ جاری‌مان از انسان ارائه می‌دهند، تلویحا تصویری بسیار والاتر از انسان را به نمایش می‌گذارد. اما درست به سبب خود همان فرهنگ جاری، نمی‌توانیم توقع داشته باشیم که ظرفیت بالقوه خشونت‌پرهیزی‌مان به خودی خود شکوفا شود. برای محقق کردن این ظرفیت، ابتدا باید تلاش کنیم که آن را بهتر بشناسیم و ضمن یادگیری ناشی از تمرین مداوم، استفاده خلاقانه از آن را در روابط، نهادها و فرهنگ‌مان به صورت عادت در آوریم. از آن پس، برای آن‌که جادوی خشونت‌پرهیزی بتواند در وضعیت کشمکش‌های شدید (شبیه مثال بیرمینگهام) مؤثر واقع شود، دو عنصرِ اساسی باید حاضر باشند:

۱- هدف نیک: ما در ره‌یافت به تغییر وضعیت‌مان، از هدفی نیک بهره می‌جوییم. هدف ما علیه سعادت و بهروزی هیچکس نیست و نیازی هم نداریم که چنان باشد.

۲- وسیله نیک: ما وسیله و روشی نیک را به کار می‌گیریم. روشی ناراست، چون خشونت‌ورزی، هرگز نمی‌تواند در بلندمدت به تأمین هدفی نیک منتهی شود.

منشأ توان‌یابی و قدرت و استقامت ما در ساتیاگراها در این است که هدفی نیک داشته باشیم و از وسیله‌ای نیک استفاده کنیم. اگر از روی عصبانیت، حسد یا ناآگاهی دست به عمل بزنیم، دیگر اهمیتی نخواهد داشت که آرمان ما تا چه حد پاک باشد، چرا که در هر حال به درستی به آن راه نخواهیم برد. توجه کنید که راهپیمایان بیرمینگهام از حریفان‌شان می‌پرسیدند: «درباره این کاری که می‌کنید چه حسی دارید؟» به عبارت دیگر، آنان به حریف‌شان گونه‌ای آگاهی اخلاقی نسبت می‌دادند، و از این طریق به برانگیختگی آن آگاهی برای تأمین خیر خود حریف، یاری می‌رساندند.

به همین منوال، واضح است که اگر به اتخاذ خشونت‌ورزی تن در دهیم، وسیله‌ای نیک را به کار نبرده‌ایم. بیایید هر دوی این رهنمودها (هدف نیک و وسیله نیک) را به نوبت طی دو بخش آتی بررسی کنیم.

پانویس‌ها

۰.۱. An Introduction to Nonviolence
۰.۲. Occupy Movements: جنبش‌های اشغال از قبیل جنبش اشغال وال استریت، بر سلسله حرکت‌های اعتراضی‌ای اطلاق می‌شود که نسبت به نابرابری اقتصادی، سیاسی و فقدان دموکراسی واقعی، معترض بوده‌اند.
۱. نشریه هاریجان، سپتامبر ۱۹۳۶. گاندی در اصل ترجمه‌ای از عبارتی متداول را ارائه می‌کرد که در ادبیات حماسی هندی و آثاری دیگر یافت می‌شد، و آن عبارت این بود که: ahimsa, paramo dharma که یعنی «خشونت‌پرهیزی قانون برین است» و اصل بنیادین حافظ و نگه‌دارنده عالَم است.
۲. نشریه کریسچن پیس‌مِیکر تیمز (Chris tian Peacemaker Teams)، مرور وقایع سال در فوریه ۲۰۱۰-۳۱ (اکتبر ۲۰۱۰).
۳. Dynamics
۴. یافتن رئوس کلی این «دانش جدید» با رشته و شاخه‌های متعددی که دارد، و به سرعت هم در حال تکمیل شدن و جایگزین شدن است، کار دشواری است. برای نقطه آغازی در این‌باره، تارنمای مرکز مِتا را ببینید: mettacenter.org
۵. Andrew Young, A Way Out of No Way (۱۹۹۶، نشویل: توماس نلسون)
۵.۱. Mirror Neurons
۶. بسیاری از این شواهد توسط جِرِمی ریفکین (Jeremy Rifkin) در کتاب تمدن هم‌دلانه (The Empathic Civilization) گردآوری شده است (نیویورک: پنگوئن/تارچر، ۲۰۰۹)
۷. مارتین لوتر کینگ جونیور، گام بلند به سوی آزادی: ماجرای مونتگمری (Stride toward Freedom: The Montgomery Story) نیویورک: هارپر اَند برادِرز، ۱۹۵۸) [البته کینگ در نقل قول مذکور، از عبارت «مقاومت منفی» استفاده کرده است، که گاندی بسیار زود به سبب غلط‌انداز بودنش، آن را کنار گذاشت -مترجم]
۸. به عنوان نمونه، فیلم مستند شارپ با عنوان آنجا که نفرت هست (Where There Is Hatred) را ببینید (ماریکنول، نیویورک: ماریکنول وُرلد پروداکشِنز، ‍۱۹۹۰) [(در خصوص این فیلم، مطلب یا تارنمایی یافت نشد -ویراستار)] یا کتاب آغاز کردن مبارزه خشونت‌پرهیز (Waging Nonviolent Struggle) از او را بخوانید (بوستون: انتشارات پورتِر سارجنت، ۲۰۰۵)
۹. Experiment with Truth
۱۰. خوانندگان علاقه‌مند، می‌توانند تاکتیک‌های بسیاری را در بخش دوم اثر کلاسیک جین شارپ (Gene Sharp) با عنوان سیاست مبارزه خشونت‌پرهیز (The Politics of Nonviolent Action) بیابند (بوستون: انتشارات پورتِر سارجنت، ۱۹۳۷)، اگرچه از منظری پای‌بند به اصول اخلاقی، چندتایی از ۱۹۸ تاکتیک او، کمابیش نامناسب محسوب می‌شوند؛ نظیر آن‌هایی که اسباب بی‌آبرویی حریف را در بر دارند. برای وضعیت‌هایی که تا آن حد سخت نیستند و همگی ما در طول زندگی با آن‌ها مواجه می‌شویم، تکنیک‌های ارتباط بی‌خشونت که در کتاب مارشال روزنبرگ (Marshall Rosenberg) با عنوان ارتباط بدون خشونت: زبان زندگی (Nonviolent Communication: A Language of Life) یافت می‌شوند، بسیار مفیدند. (اِنسینیتاس، کالیفرنیا: نشر پادِل-دَنسِر). [این کتاب در ایران با ترجمه کامران رحیمیان، توسط نشر اختران، منتشر شده است -مترجم]
۱۱. موهانداس کارامچاند گاندی، هند سواراج یا حکمرانی میهنی هندی (Hind Swaraj or Indian Home Rule) (احمدآباد، گجرات: ناواجیوان، ۱۹۳۸)، ۷۰
۱۲. Nonviolence
۱۳. Ahimsa
۱۴. Passive Resistance
۱۵. Satyagraha [«ها» در پایان کلمه، نشان جمع نیست و جزئی از کلمه است -ویراستار]
۱۵.۱. Clinging to Truth
۱۶. م. ک. گاندی، ساتیاگراها در آفریقای جنوبی (احمدآباد: ناواجیوان، ۱۹۲۸)، ۴۳۳
۱۷. Nonviolent Moment
۱۸. استاوتون لیند (Staughton Lynd) و آلیس لیند (Alice Lynd)، خشونت‌پرهیزی در آمریکا (ماریکنول، نیویورک: اُربیس، ۱۹۹۵)، ۳۹۹


بخش دوم: هدف نیک: پروردن روح خشونت‌پرهیز

همان‌طور که در عبارات اعلامیه سال ۱۹۹۳ شورای مذاهب جهان آمده، «وحدت بنیادین خانواده بشری بر روی زمین» مورد حمایت متون مقدس تمام سنت‌های دینی جهان قرار دارد.[۱] از این رو جای تعجب ندارد که سرشناس‌ترین رهبران خشونت‌پرهیز (نظیر آنگ‌سان سوکی، خان عبدالغفارخان، کینگ، و البته گاندی) در این راستا از اعتقادات دینی مربوطه‌شان الهام گرفته‌اند. آنان برای تقویت بینش و کنش خشونت‌پرهیز در مواجهه با تهدیدها و خشونت، غالبا از تمرینات روحی متعلق به سنت‌های ایمانی‌شان نیز سود جسته‌اند.

مستقل از آن‌که تعلق مذهبی داشته باشیم یا نه (کما این‌که امروزه اغلب نداریم)، دستیابی به منابع ژرف‌تر خشونت‌پرهیزی تا حدودی نیاز به تصور ضمنی این امر دارد که همه ما «در قالب سرنوشتی مشترک به یک‌دیگر گره خورده‌ایم.» (این تعبیر را کینگ زمانی که در بیرمینگهام زندانی بود به کار برد.) بایستی که درجاتی از احساس هم‌داستانی میان ما، حتی با حریفان‌مان، وجود داشته باشد؛ میزانی از اطمینان که آنان نیز توانایی دستیابی به کمال را دارند، صرف‌نظر از آن‌که حالت روحی کنونی‌شان تا چه حد خصومت‌آمیز باشد. باید دریابیم که ما قابلیت‌ها و منابعی درونی داریم که اتکا به سلاح، ثروت و عده زیاد را، غیرضروری می‌سازد. باید دریابیم که طرحی معنادار از هستی در میان است که در قالب آن، می‌توان هر مشکلی را حل کرد، بدون آن‌که کسی آسیب چندانی ببیند.

مشکل ما با «شخص» نیست

لازمه بازی یا تعامل با حاصل جمع صفر چنین است: برای آن‌که من ببرم، شما باید ببازید. پیش‌تر درباره متن «راهی به بیرون از آن‌جا که راهی نیست» صحبت کردیم. از منظری خشونت‌پرهیز آن‌چنان که در متن مذکور آمده، ما دیگر هیچ مناقشه‌ای را به منزله یک تعامل با حاصل جمع صفر (برد-باخت) نمی‌نگریم. صورت‌بندی مسأله در این نوع نگرش، در قالب «من علیه شما» نیست، بلکه «من و شما با هم علیه مشکل» است. راهی وجود دارد که هر دوی ما می‌توانیم از آن بهره‌مند شویم و حتی طی آن رشد کنیم. قابلیت تبدیل مشاجره به هم‌اندیشی برای حل مسأله، تبدیل منازعه به تجربه‌ای از یادگیری، و دست آخر، تبدیل حس بیگانگی به گونه‌ای آگاهی از یگانگی، همه گروه‌ها را منتفع می‌سازد و گرایشی قوی به سوی یافتن راه‌حل‌های خلاقانه در همگان پدید می‌آورد. از همین بابت است که کنش‌گر خشونت‌پرهیز سعی بر آن دارد که هرگز چشم‌انداز توافق و آشتیِ محتمل را از دست ندهد، و برای او بسیار مهم است که «خصومت را از میان بردارد، نه خصم را.»[۲] جهت‌گیری ما بایستی علیه «معضل» باشد و نه هرگز علیه «شخص».

پروردن چنین مقصودی همیشه آسان نیست، اما طریق فوق‌العاده مؤثری برای عملی کردن آن وجود دارد: باید تلاش کنیم که هرگز نه کسی را تحقیر کنیم و نه تحقیر را بپذیریم؛ چرا که این امر برای همگان خسارت‌بار است. برای هرکس به غایت دشوار است که با سرافکندگی یا خفت زندگی کند. کسی که ما را با خشونت تهدید می‌کند، از این بابت تکانه‌ای کوچک، اما قابل‌ملاحظه، از شرم و ننگ احساس می‌کند، که حتی ممکن است به صورت ناخودآگاه رخ دهد. از این رو، هنگامی که ما تغییر زمینه تعامل به سوی خشونت‌پرهیزی را در میان می‌گذاریم، به هماوردمان راهی برای برون‌رفت از آن وضعیت ارائه می‌دهیم. من اذعان به چنین مقصودی را در قالب یکی از بهترین اصطلاحاتی که معادل با خشونت‌پرهیزی در هر زبانی شناخته‌ام، در این عبارت از زبان فیلیپینی یافته‌ام: alay dangal به معنی «پیشنهاد کرامت». این اصطلاح نخستین بار طی انقلاب ۱۹۸۶ فیلیپین (مشهور به انقلاب قدرت مردم) به کار گرفته شد.

از همین منوال، پیامبر اسلام، زمانی به پیروانش گفت که آنان بایستی همگان را یاری دهند و این حتی شامل ستمگران نیز می‌شود. وقتی پیروان از او پرسیدند که چه‌طور ممکن است کسی بتواند به یک ستمگر کمک کند، پاسخ داد «با بازداشتن او از ستمگری‌اش.»[۳] این رهنمودی فوق‌العاده سودمند برای ما فراهم می‌سازد تا آن را در خط مقدم افکارمان بنشانیم: هرقدر بیشتر انسانیت حریف‌تان را مورد ملاحظه قرار دهید، به گونه‌ای ثمربخش‌تر می‌توانید با ظلم او بستیزید.

خوش‌بختانه ما در ساتیاگراها در الزام گزینش بین پای‌بندی به اصول اخلاقی و یا اقدام بر اساس مصالح استراتژیک قرار نمی‌گیریم. در این آموزه، وسیله درست و پاک (نظیر خشونت‌پرهیزی)، در بلندمدت، به تأمین هدف درست و پاک (نظیر عدالت) می‌انجامد. این حقیقت جنبه‌ای بصیرت‌بخش و درس‌آموز از خشونت‌پرهیزی را مطرح می‌کند. بر خلاف آن‌چه که مثلا در یک کارزار نظامی مشاهده می‌شود، منابع اصلی مورد استفاده خشونت‌پرهیزی محدود نیست. وقتی من شما را مورد احترام و توجه قرار می‌دهم، چیزی را از کف نمی‌دهم یا از موجودی خودم چیزی کم نمی‌شود. اما در سمت مقابل، خشونت ما را بر چیزهایی مادی متمرکز می‌کند، که کمیاب و ناپایدارند. این تمرکز موجب ایجاد رقابت‌جویی و بیمناکی [از کمبود] می‌شود.

قصد ما بر جدا کردن شخص از معضل و حفظ کرامت «دیگری» همراه با حفظ کرامت خودمان در آن واحد، روش و هدف ساتیاگراها است. همان‌طور که گاندی گفته است، «عدم همکاری واقعی، عدم همکاری با تباه‌کاری است، نه با تباه‌کار». او این تمایز بین بدی (عمل) و بدکار (شخص) را حتی در مواجهه با سخت‌ترین آزمایشی که خشونت‌پرهیزی می‌توانست در معرض آن قرار گیرد از دست نداد. این سخت‌ترین آزمایش، همانا دفاع از کشور، در برابر تهاجم تمام‌عیار یک دشمن قاطع بود. هند در ۱۹۴۲، در هراس از تهاجم ارتش ژاپن به سر می‌برد. در آن زمان، دستان هند هنوز توسط استعمار بریتانیا بسته بود [و هند امکان تصمیم‌گیری مستقل را نداشت]. گاندی در چنین موقعیتی خاطرنشان کرد که مقاومت خشونت‌پرهیز چگونه می‌تواند به اجرا گذاشته شود:

«اگر ما یک کشور مستقل بودیم، می‌توانستیم برای بازداشتن ژاپنی‌ها از اشغال کشور، کارها را به شیوه خشونت‌پرهیزانه ترتیب دهیم. مقاومت خشونت‌پرهیز، آن‌چنان که هست، را می‌شد از همان لحظه که ژاپنی‌ها سربازهاشان را پیاده کردند، آغاز کرد؛ بدین‌ترتیب که مقاومت‌کنندگان خشونت‌پرهیز می‌بایست از هرگونه مساعدت و همکاری با آنان امتناع کنند، حتی در حد فراهم کردن آب. چرا که آنان هیچ وظیفه‌ای در این‌باره ندارند که به کسی برای غارت کشورشان کمک کنند. اما اگر یک ژاپنی راهش را گم کرد و در حال مرگ از تشنگی بود و به عنوان یک انسان درخواست کمک کرد، یک مقاومت‌کننده خشونت‌پرهیز که نباید هیچ‌کس را به عنوان دشمن خویش بیانگارد، بایستی به آن تشنه آب بدهد. فرض کنید ژاپنی‌ها مقاومت‌کنندگان را وادار کنند که به آنان آب بدهند؛ در این صورت مقاومت‌کنندگان باید در جریان عمل مقاومت جان دهند [ولی تن به هم‌کاری با آنان ندهند].» [۴]

این پندار جسورانه زمانی که ارتش شوروی برای سرکوب اصلاحات در ۱۹۶۸ به چکسلواکی یورش برد، جامه واقعیت بر تن کرد. چاره‌جویان چک می‌دانستند که مقاومت مسلحانه کار عبثی خواهد بود. در عین حال، آنان مقررات منع رفت‌وآمد را شجاعانه نقض و از تمام انواع فرامین دیگر نیز سرپیچی کردند؛ اما با سربازان شوروی دوستانه رفتار کردند و تلاش کردند آنان را به عنوان اعضای جامعه انسانی ببینند و خشم علیه آنان را به وجود خود راه ندهند. نتیجه این واکنش غیرمنتظره چنان بود که سه لشکر پیمان ورشو، با سربازانی بالغ بر نیم‌میلیون نفر تا ۸ ماه قادر نبودند کنترل کشور را به دست گیرند. افزون بر شجاعت و شوخ‌طبعی شهروندان چک، آن‌چه تا حد زیادی سبب موفقیت آنان در مواجهه با سختی‌های طاقت‌فرسا شد، مهارت آنان در جدا کردن آدم‌ها از اعمال یا همان جدا دانستن فرد بدکار از بدکاری بود. ما امروزه این راهبرد را دفاع شهروندمحور[۴.۱] می‌نامیم، که همراه با صلح‌بانی غیرمسلحانه مدنی، معادلی جایگزین و خشونت‌پرهیزانه برای دفاع نظامی را شکل می‌دهد.

تمام خشونت‌ها در اثر ناکامی یا امتناع از شناسایی دیگری به عنوان انسان تمام‌وکمال آغاز می‌شوند. از این رو، دستیابی ریشه‌دارتر به خشونت‌پرهیزی بایستی بیدارسازی مجدد انسانیت حریف را شامل شود. اگرچه به یاد داشتن این امر دشوار است، اما حتی یک شکنجه‌گر هم یک آدم است؛ آدمی که به واسطه جهل و بی‌عاطفگی تصور می‌کند شکنجه کردن دیگران درست است، اما هنوز جایی در اعماق وجود او، آدمیتی نهفته است. بنابراین حتی کسی تا این حد تهی‌شده از صفات انسانی، که حاضر به انجام چنان اعمالی است، تمایلی نهفته دارد که صفات انسانی ازدست‌رفته را بازیابد. زمانی که تشخص انسانی «دیگری» را در نظر می‌داریم، به این میل باطنی او دست می‌یازیم. این همان دلیلی است که موجب می‌شود مقاومت خشونت‌پرهیز حتی قادر به غلبه بر حریفانی گردد که تا بُن دندان مسلح و در خشونت‌ورزی قاطع‌اند.[۵] کم‌ترین دستاورد خشونت‌پرهیزی آن است که ما را در برابر اثرات مخرب در دل داشتن خشم و تهی شدن از صفات انسانی حفظ می‌کند. بیایید فراموش نکنیم که رهایی فردی خود ما از خشم، ترس و امثال این‌ها، در اثر ممارست‌های خشونت‌پرهیزانه، دستاورد کوچکی نیست.

یک رکن مهم از قصد ما بر این‌که [حتی] با یک مهاجم به عنوان یک انسان رفتار کنیم، اجتناب از برچسب‌زنی به اوست. برچسب‌زنی موجب شخصیت‌زدایی می‌شود. از آن‌جایی که همه ما در برابر کشتن یک‌دیگر دچار احساس انزجار طبیعیِ روان‌شناختی می‌شویم، سربازان برای غلبه بر این احساس، غالبا از برچسب‌زنی استفاده می‌کنند [که موجب شخصیت‌زدایی از سوژه انسانی می‌شود و خشونت نسبت به او را تسهیل می‌کند]. کسی که حقیقتا خشونت‌پرهیز باشد، هرگز کسی دیگر را شخصیت‌زدایی[۵.۱]، تحقیر یا انسانیت‌زدایی[۵.۲] نمی‌کند، حتی -و خصوصا- در زمان اجرای مقاومت خشونت‌پرهیز. کینگ، زمانی درباره بی‌عدالتی چنین گفت، که بی‌عدالتی در هرجا، تهدیدی برای عدالت در همه‌جا است. ساختار این تعبیر کینگ را می‌توانیم به همان صورت درباره کرامت‌مان نیز به کار گیریم: تحقیر هرکسی، تحقیر همگان است. آبراهام لینکلن زمانی گفت: «بهترین راه برای از بین بردن یک دشمن، این است که او را دوست خود سازیم». اگر بخواهیم که حتی از آن مرحله قبلی [یعنی صِرف احتراز از تحقیر] هم پیش‌تر برویم، حقیقت بایستی آن‌چنان که از سخن لینکلن دریافته می‌شود به تلاش فعالانه برای برقراری روابط دوستانه و آشتی [حتی با دشمنان] بپردازیم.

۵ تمرین مقدماتی برای پرورش زیست بی‌خشونت

تلاش برای آن‌که بدکاران «از خودشان» خجالت بکشند خطاست. به جای آن باید تلاش کرد که بدکاران «به خاطر آن‌چه انجام می‌دهند» خجالت‌زده شوند. خجالت‌زده کردن بدکاران به طریقه‌ای نادرست (به خاطر آن‌چه که هستند و نه به خاطر آن‌چه که انجام می‌دهند) می‌تواند وسوسه‌ای بسیار قدرتمند باشد. لحاظ کردن کرامت برای چنین کسانی و در نظر داشتن این‌که آنان نیز به عنوان انسان نظرگاهی دارند، خودبه‌خود پدید نمی‌آید، اما البته چنین نگرشی را می‌توان پرورش داد. در این‌جا برخی بخش‌های یک برنامه آموزش خشونت‌پرهیزی را ارائه می‌کنیم. از طریق این برنامه، می‌توانیم خودمان را افرادی توانمند سازیم و اهداف و نیات درست را در خود پرورش دهیم.[۶]

۱- از محصولات شبکه‌ها و رسانه‌های اصلی اجتناب کنید. امروزه رسانه‌های عمومی از خشونت اشباع‌اند؛ هم‌چنین، از آن شمایل پَستی اشباع‌اند که خشونت تلویحا از انسانیت ارائه می‌دهد. البته ما ممکن است به این امر واقف شده یا نشده باشیم (چرا که این روند به تدریج رشد یافته است). مطالعات بسیاری نشان داده‌اند که این تصویرپردازی‌های پرخشونت به صورتی ناخودآگاه در اذهان ما می‌نشینند (حتی اگر به صورت آگاهانه مخالف آن‌ها باشیم) و ما را به وضوح خشونت‌ورزتر و پرخاش‌جوتر می‌کنند. بهنجارسازی رسانه‌ها خود نیازمند کارزاری عظیم است. خوش‌بختانه امروزه رسانه‌های بدیلی وجود دارند که می‌توانیم از طریق آن‌ها به اخبار و سرگرمی‌های مد نظرمان دست پیدا کنیم (برخی از آن‌ها در انتهای این کتابچه فهرست شده‌اند). از خلال محتوای چنین رسانه‌هایی، کمتر احتمال خواهد داشت که دنیا را به عنوان مکانی مملو از خشونت و خود را ناتوان از تغییر دادن آن ببینیم. مطمئنا می‌توانیم قرارگیری‌مان در معرض رسانه‌های عمومی تجاری که وابسته شرکت‌های بزرگ و منافع ساختار قدرت هستند را کاهش دهیم و حتی آن را به صفر برسانیم.

۲- درباره خشونت‌پرهیزی بیاموزید. وقتی از چنان رسانه‌هایی که ذکرشان رفت اجتناب می‌کنیم، فضایی خالی بر جای می‌ماند. هیچ‌چیز نمی‌تواند بهتر از درک و شناخت بیشتر درباره خشونت‌پرهیزی، این خلأ را پر کند. همان‌طور که پیشتر دیدیم، خشونت‌پرهیزی صرفا یک تکنیک نیست، بلکه گونه‌ای جهان‌بینی و هم‌چنین فرهنگی تمام‌وکمال را، در قالب خویش بروز می‌دهد. یادگیری‌های ساده و معمولی برای تشخیص و دیدن وقایع بی‌خشونتی که اطرافمان رخ می‌دهند کاملا سودمندند. آموزش منظم‌تر، نظیر خواندن کتاب‌هایی مثل همین کتاب یا کتاب‌های دیگری که در کتاب‌شناسی انتهایی‌مان فهرست کرده‌ایم، جنبه دیگری به سودمندی می‌افزاید. شیوه‌ای نهایی و قدرتمند، که از طریق آن می‌توان به فرهنگ خشونت‌پرهیزی دست یافت، تمرین آن با مراقبت و توجه مستمر است.

۳- به تمرینات روحی بپردازید (البته اگر تاکنون به آن نمی‌پرداخته‌اید). مراقبه[۶.۱]، فی‌نفسه و بدون لزوم پیوند با مذهبی معین، بی‌اندازه مفید است؛ چه برای فرد خشونت‌پرهیز و چه برای هر کس دیگر.[۷] مراقبه بر انسانی‌تر شدن دریافت‌های ما تأثیر بزرگی می‌گذارد، زیرا ما را در تماس با ریشه‌دارترین بخش‌های انسانیت خودمان قرار می‌دهد که در عین حال، انسانیت دیگران نیز هست. همه ما نیاز به گونه‌ای از انتظام فردی[۷.۱] داریم، خواه از طریق آداب مرسوم مذهبی باشد یا غیر آن. امروزه بسیاری از کنش‌گران خشونت‌پرهیز، از طریق روش‌هایی نظیر مراقبه، نیایش، یا انواع دیگری از تمرینات روحی، به بصیرت و قابلیت‌های درونی‌شان دسترسی یافته‌اند.

۴- رابطه فردی-انسانی قوی‌تری با دیگران ایجاد کنید. در طی تعاملات روزانه‌تان، توجه بی‌کم‌وکاست خود را معطوف آدم‌ها کنید. زحمت صحبت با مأمور باجه وصول عوارض را به خودتان بدهید (البته اگر صف طویلی از ماشین‌ها پشت سرتان معطل نباشند)؛ به جای ارسال پیغام نوشتاری و پیامک به اشخاص، به آن‌ها تلفن کنید؛ یا حتی بهتر از آن، بروید و با آن‌ها چای بنوشید. به جای این‌که تکنولوژی را برای فاصله انداختن بین خودتان و سایرین به کار گیرید، از آن برای پیوند و معاشرت با آدم‌ها استفاده کنید. این عادات به‌ظاهر کوچک، می‌توانند حس و حال زندگی‌های‌مان را تغییر دهند و در پروراندنِ شفقت و دیدن انسانیت در دیگران یاری‌مان دهند، همان‌طور که البته می‌توانند آن دیگران را نیز در همین راستا یاری دهند.

۵- پروژه‌ای را تعیین کنید و [در آن] فعال شوید. نقش منحصربه‌فرد شما چیست؟ جهان در کجا بیش از هر جای دیگری به شما نیازمند است؟ چه طرح‌هایی را قادر به ایجاد تغییری اساسی در نظام کنونی‌مان می‌بینید که در عین حال حیاتی و شدنی باشند؟ مطالعات بسیاری نشان داده‌اند که آن‌هایی که فعال‌اند، خوش‌بین‌ترند و برعکس. ما از طریق آن‌چه که انجام می‌دهیم بسیار بر خود اثر می‌گذاریم. این اثرگذاری احتمالا به همان اندازه یا بیش از آن چیزی است که از طریق نحوه بیان دلیل انجام آن کارها صورت می‌پذیرد.

این گام‌ها کمک می‌کنند تا برای زیستن بی‌خشونت مهیا شویم. گام‌های ۱ تا ۴، حتی بدون گام ۵، در دنیا تغییر ایجاد می‌کنند؛ زیرا چگونه زیستن ما، بر جهان اطراف ما اثر می‌گذارد، حتی اگر هیچ کار دیگری انجام ندهیم. اما البته که ما کارهای دیگری هم انجام خواهیم داد.

پانویس‌ها

۱. شورایی برای تشکیل پارلمان مذاهب جهان، اعلامیه به سوی اخلاق جهانی (Declaration toward a Global Ethic) (شیکاگو: شورایی برای تشکیل پارلمان مذاهب جهان، ۱۹۹۳)، ۵
۲. ن. ک. بوز (N. K. Bose)، ویراستار، منتخبی از آثار گاندی (احمدآباد، گجرات: ناواجیوان، ۱۹۴۸)، ۲۲۱
۳. حدیث جابر، ۱۴۹۷
۴. م. ک. گاندی، «مقاومت خشونت‌پرهیز»، در قطار به سوی واردها (Wardha)، ۵ آوریل، ۱۹۴۲، در مجموعه آثار مهاتما گاندی، ۸۲، شماره ۱۹۹
۴.۱. Civilian-based Defence
۵. رالف سامی (Ralph Summy)، «خشونت‌پرهیزی و مسأله دشمن به‌غایت بی‌رحم»، پاسیفیک ریویو ۶، شماره ۱ (مه ۱۹۹۴): ۲۹-۱
۵.۱. Depersonalize
۵.۲. Dehumanize
۶. این تمرینات ۵گانه اساس راهبرد کارزار کامل مبتنی بر قواعد خشونت‌پرهیزی هستند، که تحت عنوان «نقشه راه متا» (Metta’s Roadmap) پیشنهاد شده است. (رجوع شود به mettacenter.org/roadmap)
۶.۱. Meditation
۷. ما مراقبه گذر (passage meditation) بدان‌صورت که توسط «سری اکناث ایسواران» (Sri Eknath Easwaran) آموزش داده شده را پیشنهاد می‌کنیم. easwaran.org [تارنما به آدرس bmcm.org منتقل شده است -ویراستار] را ببینید، و یا به کتاب الکترونیک ما با عنوان مراقبه برای بانیان صلح (Meditation for Peacemakers) در اینجا مراجعه کنید:
mettacenter.org/research-education/publications [آدرس ذکرشده غیرفعال است -ویراستار]
[یادآوری می‌شود که این توصیه از سوی مؤلف است و نسخه‌پردازان فارسی -از جمله مترجم- ارتباطی با محتوای توصیه ندارند.]
۷.۱. Self-Discipline


بخش سوم: وسیله نیک: بدانیم که در چه مرحله‌ای قرار داریم

وقتی از تیچ نهات هانح[۱]، مدرس بودایی مشهور ویتنامی خواستند درباره مفهوم «بودیسم متعهد»[۲] خود توضیح دهد، پاسخ داد: «بودیسم متعهد فقط همان بودیسم است.»[۳] امروزه شما نمی‌توانید به ارزش‌های معناوی وفادار بمانید، مگر آن‌که فعالانه برای ظهور آن ارزش‌ها در جهان غیرصلح‌جوی‌مان تلاش کنید. ارزش‌ها فی‌نفسه عامل رانش مناسبی برای حرکت در جهت درست هستند و خوب است که این را به یاد داشته باشیم. با این وجود، ما نیاز به هدایت عملیات بعدی‌مان داریم؛ هم‌چون خلبان ماهری که تهدیدات منطقه نبرد را می‌شناسد و بلد است که چگونه قدرت خشونت‌پرهیزی را برای مواجهه با آن‌ها تدارک ببیند.

ما چه‌وقت باید از خشونت‌پرهیزی استفاده کنیم و در چه قالب‌هایی؟ این سؤالی است که باید در مرحله بعد به آن بپردازیم.

مقاومت خشونت‌پرهیز تا چه شدتی کافی است؟

منازعات اگر چاره‌اندیشی نشوند، بالا می‌گیرند، و اگر بدون رسیدگی رها شوند، ممکن است به‌سرعت از کنترل خارج شوند. از منظر خشونت‌پرهیزی، شدت یک منازعه، لزوما از روی تعداد اسلحه‌ها یا تعداد اشخاص درگیر در آن قضاوت نمی‌شود؛ مسأله در درجه اول، آن است که تحقیر و «انسانیت‌زدایی» تا چه درجه‌ای رخ داده است (یعنی همان سنجه‌ای که در مرافعه بین عشاق به کار می‌رود، در مرافعه بین کشورها هم به کار می‌رود). اگر کسی دیگر به شما گوش نمی‌دهد، بد و بیراه نثارتان می‌کند یا به شما انگ می‌زند، احتمالا دیگر برای ارائه عرض حال[۴] خیلی دیر شده است.

از لحاظ مهارت پاسخ به منازعه، می‌توانیم این بالاگرفتن منازعه را به سادگی در ۳ مرحله ببینیم، که هر یک مستلزم مجموعه پاسخ‌های متمایزی است. بیایید این ۳ مرحله را این‌چنین بنامیم: ۱- چاره‌اندیشی منازعه ۲- ساتیاگراها (ایستادگی فعال و بی‌خشونت) ۳- فداکاری نهایی (که خوش‌بختانه نادر است، ولی ذکرش به این درد می‌خورد که بدانیم وجود دارد.) (تصویر را ببینید)

مرحله ۱: چاره اندیشی منازعه[۵]: بسیار خوب است که پاسخ به هر منازعه‌ای در همان اوایل منازعه شکل بگیرد؛ زمانی که هنوز انسانیت‌زدایی فاحش در فضای درگیری پدید نیامده است. در این مرحله، اختلافات با استفاده از روش‌های شناخته‌شده چاره‌اندیشی منازعه‌ها یا ارتباط بی‌خشونت قابل‌حل هستند. اگر شکایتی را طرح کنید، طرف مقابل دست‌کم به شما گوش می‌دهد؛ ممکن است از شما خوشش نیاید، اما هنوز به این امر توجه دارد که شما آدم هستید. روش‌هایی که در مرحله ۱ (و گاهی با پادرمیانی طرف ثالث) به کار می‌آیند، نظیر مذاکره، میانجی‌گری و حَکَمیَت، نسبتا شناخته شده‌اند و نیازی به شرح بیشتر در اینجا ندارند.

مرحله ۲: ساتیاگراها: با این وجود، همان‌طور که همه می‌دانیم، منازعه‌ها همیشه تا این حد قابل‌مدیریت نیستند. مواقعی هست که (در عمل، تقریبا در اغلب موارد) کسانی که بایستی متقاعدشان کنیم، دلیل و منطق توی کله‌شان نمی‌رود. این همان موقعیتی است که ساتیاگراها ارزش و قابلیت خود را نشان می‌دهد. این غالبا به معنای آن است که برای بیدار کردن دیگران، به جای آن‌که آنان را رنج دهیم، داوطلب پذیرش و روا داشتن رنج بر خویشتن شویم. همان‌طور که گاندی خاطرنشان کرده است، «چیزهایی که برای آدم‌ها اهمیت اساسی دارند توسط منطق خشک‌وخالی به دست نمی‌آیند، بلکه بایستی از طریقِ به جان خریدن رنج کسب شوند… اگر می‌خواهید چیزی حقیقتا مهم را محقق کنید، نباید فقط منطق را اقناع کنید، بایستی قلب‌ها را نیز تکان دهید.»[۶]

گاندی به واقع این را «قانون تحمل رنج»[۷] می‌خواند. تحمل رنج بخشی حیاتی از متقاعدسازی بی‌خشونت در منازعاتی است که خطیرترند، خواه این تحمل رنج از نوع مقاومت در برابر خشونت فیزیکی باشد، یا چشم‌پوشی از لوازم رفاه و آسایش، یا چیزهایی دیگر از این دست.

مرحله ۳: فداکاری نهایی[۸]: مرحله ۳ در واقع دنباله‌ای از مرحله ۲ است، اما در این‌جا قضیه به جدیت مرگ و زندگی رسیده است. این در پی آن رخ می‌دهد که ما در مرحله ۲ تکنیک‌های معمول ساتیاگراها از قبیل اعتصابات، بی‌اعتنایی به دستورات، نافرمانی مدنی و نظایر آن را آزموده‌ایم، اما «شریک گفت‌وشنود» یا حریف ما، دست‌کم به طرزی مشهود، واکنشی نشان نمی‌دهد. با این وجود، ما هنوز در خط سیر خشونت‌پرهیز خود، «بی»چاره نمانده‌ایم. اگر ما نخواهیم حق‌کُشی را بپذیریم، می‌توانیم زندگی‌های‌مان را برای علاج آن به خطر بیاندازیم. من این کلمات را به دقت انتخاب کرده‌ام. هیچ فدا شدنی نمی‌تواند یک حریف لجوج و خودرأی را به اندازه رغبت به پذیرش خطر فدا شدن تکان دهد. محض نمونه، قضیه در لحظه «به انجامش برسان یا فدا شو»[۹] در مرحله نهایی مبارزات استقلال هند همین بود و مؤثر هم واقع شد.

خوب است این‌جا دو نکته را به خاطر بسپاریم. اول، خشونت‌پرهیزی در کل بسیار ایمن‌تر از خشونت‌ورزی است. به عنوان مثال، به واقع هیچ‌کس در کنش صلح‌بانی مدنی غیرمسلحانه کشته نشده است، در حالی که میلیون‌ها نفر طی جنگ یا درگیری‌های مسلحانه «متعارف»[۱۰] کشته شده‌اند. دوم، اگر ما از آن بابت به خشونت‌پرهیزی مبادرت ورزیم که ایمن‌تر است، مثل آن است که بخشی از قدرتش را از آن سلب کرده باشیم. قدرت تام‌وتمام خشونت‌پرهیزی زمانی حاصل می‌شود که به سبب اعتقاد به درستی‌اش و بدون حساب و کتاب کردن درباره هزینه آن انجامش دهیم.

بی‌تردید همان‌طور که منحنی بالا گرفتن منازعات در تصویر بیان می‌دارد، هرچه سریع‌تر درباره یک منازعه وارد عمل شویم، طی چاره‌اندیشی برای حل آن، گزینه‌های بیشتری خواهیم داشت و مکافات کمتری خواهیم کشید. اما ما همیشه امکان چنین انتخابی را نداریم. خشونت در رسانه‌ها (دست‌کم در جهان صنعتی) فراوان است و به تناسب آن، تصور ما از ظرفیت بالقوه انسانی چنان ضعیف است، که منازعات می‌توانند به سرعت از مهار خارج شوند. بنابراین با مواردی مواجه خواهیم شد که نیازمند شجاعانه‌ترین واکنش‌ها هستند؛ و ما نمی‌توانیم از پس عواقب نادیده گرفتن چنین مواردی برآییم.

وقتی هیچ‌چیز دیگری مؤثر واقع نمی‌شود

وقتی حریف تا آن حد بی‌اعتنا و بیگانه از موقعیت شده باشد که حتی اجرای درست ساتیاگراها نتواند وجدان او را (دست‌کم آن‌قدر که کمی قابل‌توجه باشد) بیدار کند، و از سوی دیگر، تباهکاری‌ها هم‌چنان قابل‌تحمل نباشند، کنش‌گران خشونت‌پرهیز (که آنان را ساتیاگراهی[۱۱] می‌خوانند) غالبا مصمم می‌شوند که خطر فداکاری نهایی را بپذیرند. در اجرای چنان تصمیمی، آنان دست به استفاده از حد نهایی قدرت نهفته در نیروی روح می‌برند و در اغلب مواقع (اگرچه نه همیشه) زنده می‌مانند تا قصه آن را تعریف کنند.

دوست من، دیوید هارتسوگ[۱۱.۱]، در حال حاضر یک فعال شناخته‌شده عرصه صلح است. زمانی را در نظر بگیرید که او یک نوجوان ۱۵ساله سفیدپوست بود و در تحصن ناهارخوری‌ها در ویرجینیا به منظور شکستن تبعیض نژادی، پشت پیشخان نشسته بود. بعد از گذشت یک روز و نیم بدون سرو غذا، ناگهان مرد سفیدپوستی که خونش به جوش آمده بود چارپایه او را کشید، چاقوی بزرگی را روی سینه او گذاشت و تهدیدکنان بر سرش فریاد کشید که: «خب، آقای عاشق کاکاسیاها، یه دقیقه وقت داری گورت رو گم کنی، قبل از این‌که اینو تو قلبت فرو کنم.» دیوید آرامش خود را حفظ کرد (او ساعت‌هایی متمادی بود که داشت نیایش ربانی[۱۱.۲] را نزد خود زمزمه می‌کرد). با وجود نفرتی که از نگاه آن مرد می‌بارید، سعی کرد به چشمان او نگاه کند و در همان حال گفت: «برادر، آن‌چه را که فکر می‌کنی باید انجام دهی، انجام بده؛ من هم سعی می‌کنم جدای از هر آن‌چه کنی، دوستت داشته باشم.» بعد از لحظاتی چند، چاقو شروع به لرزیدن کرد. سپس آن مرد دستش را به آرامی پایین آورد و از ناهارخوری بیرون رفت. بعضی از شاهدان متوجه شدند که هنگام خروج، اشک در چشمانش حلقه زده بود.

به یاد داشته باشید میلیون‌ها سربازی که به جبهه‌های نبرد می‌روند کاملا آماده‌اند که جان‌شان را به خطر بیاندازند، آن هم به خاطر دلایلی مشکوک و غیرقابل‌اعتماد. آیا ما [با دلایلی انسانی و بدون انگیزه آسیب‌رسانی به هیچ‌کس دیگر] نباید دست‌کم تا این اندازه آماده باشیم؟ شجاعت ما از توان ایجاد تغییری بسیار بیش از نیروهای مسلح برخوردار است. این از آن‌جا ناشی می‌شود که شخصی بی‌سلاح حاضر می‌شود خود را در معرض خطر آسیب قرار دهد، اما به کسی دیگر آسیب وارد نکند. این را بعضا «قدرت پذیرش آسیب»[۱۲] می‌خوانند. همان‌طور که پیشتر اشاره شد، در قیاس با نبردهای مسلحانه، افراد به‌مراتب کم‌تری طی عملیات فعال خشونت‌پرهیزانه کشته می‌شوند. با این وجود، ما نمی‌توانیم در منازعات شدید، به طور کلی از این خطر اجتناب کنیم. این دلیل بسیار خوبی است برای آن‌که خشونت‌پرهیزی را در همان مراحل ابتدایی‌تر منازعه به کار بگیریم، البته اگر چنین چیزی اصلا مقدور باشد!

پانویس‌ها

۱. Thich Nhat Hanh
۲. Engaged Buddhism
۳. جان مالکین (John Malkin)، «در بودیسم متعهد، صلح با شما شروع می‌شود»، شامبالا سان (Shambala Sun) (جولای ۲۰۰۰)
۴. Petition
۵. Conflict Resolution
۶. م. ک. گاندی، هند جوان (Young India)، ۱۱ مه، ۱۹۳۱
۷. law of suffering
۸. The Ultimate Sacrifice
۹. do-or-die moment
۱۰. Normal
۱۱. Satyagrahi
۱۱.۱. David Hardsough
۱۱.۲. Lord Prayer
۱۲. Power of Vulnerability


بخش چهارم: به‌کارگیری نیروی خشونت‌پرهیز

شیوه‌های خلاقانه بی‌شماری برای به کار گرفتن نیروی خشونت‌پرهیز وجود دارد. همه این شیوه‌ها ریشه در این اصل دارند که: ما نباید به زیان بهروزی حقیقی هیچ‌کس اقدامی کنیم و اصلا نیازی هم به چنین کاری نداریم. نیازهای حقیقی ما، [این «ما» شامل حریف هم می‌شود] هرگز با یک‌دیگر در تعارض نیستند. با این وجود، برخی شیوه‌ها که در این راستا بهترین کاربری را دارند ممکن است بدیهی به نظر نیایند. به عنوان مثال، فهمیده‌ایم که وسیله درست همواره بایستی متناسب و به فراخور احوال باشد؛ یعنی ما باید در هماوردی با خشونت، نیروی خشونت‌پرهیز هم‌ترازی را رویاروی آن قرار دهیم که درخور موقعیت باشد. وسیله درست، هنر مصالحه را نیز شامل می‌شود. این هنر مستلزم درک آن است که کدام اصول قابل‌مذاکره‌اند و کدام‌یک غیرقابل‌مذاکره‌اند. نهایتا، باید اهدافی روشن در ذهن داشته باشیم و بدانیم که چگونه قصد برآورده کردن آن‌ها را داریم. به یاد داشتن این قواعد، مآلا[۱] کمک می‌کند تا اطمینان حاصل کنیم که جنبش خشونت‌پرهیزمان را از همان خشت اول راست پی نهاده و آن را به درستی ساخته و بالا آورده‌ایم.

اصل رعایت تناسب[۲]

نیروی اجتماعی خشونت‌پرهیزی بایستی به تناسب میزان تخاصمی که با آن مواجه است اعمال شود. از این رو، برای آن‌که از تمام مزایای قدرت «وسیله درست» برخوردار شویم، نیاز داریم که بدانیم در کدام‌یک از آن ۳ مرحله از یک منازعه معین قرار داریم. واکنش بیش از حد در مرحله آغازین یک منازعه، مثلا اعتصاب غذا کردن (که یکی از شدیدترین اقدامات در ساتیاگراها است) پیش از آن‌که به حریف‌مان فرصتی برای اقناع بدهیم، می‌تواند پاسخی ناکارآمد باشد؛ به همان اندازه که عکس این امر می‌تواند چنان باشد، مثلا ادامه دادن اعتراضات وقتی قضیه از نقطه‌ای که اعتراضات می‌توانستند اثر مطلوب بگذارند گذشته باشد.

این‌که منازعه‌ها می‌توانند شدت بگیرند، تجربه‌ای بسیار فراگیر و متعارف شده است. اما بخش دیگری از قضیه، که اغلب تشخیص‌اش نمی‌دهیم، آن است که خشونت‌پرهیزی هم می‌تواند شدت بگیرد. همان‌طور که کینگ در سخنرانی خود در باب صلح در کریسمس ۱۹۶۷ گفت: [خطاب به حریفان] «در مواجهه با توانایی شما در تحمیل رنج، ما از طریق توانایی‌مان در تحمل رنج است که با شما برابری خواهیم کرد.» اندازه نیروی روح باید با اندازه نیروی تهدید (یا همان انسانیت‌زدایی) هم‌خوان باشد. به عنوان نمونه، در آستانه مهیا شدن دولت‌های ائتلاف‌گر برای شروع جنگ عراق در مارس ۲۰۰۳، میلیون‌ها تن از مردم سراسر جهان، در اعتراض شدید به این امر به خیابان‌ها ریختند. وقتی رئیس‌جمهور جورج دبلیو. بوش با بی‌قیدی معترضان را «گروه جلب‌توجه‌کننده»[۲.۱] نامید و کنارشان گذاشت، در عمل نشان داد که تضاد به مرحله ۲ رسیده است: [یعنی] موقع اجرای ساتیاگراها است.

قضیه این نیست که اعتراضات، دادخواست‌ها و طومارها خطا بوده باشند. ما مطمئنا بایستی گفتگوهای مبتنی بر حسن نیت را در پیش بگیریم، حتی اگر شک داشته باشیم که حریف‌مان به آن پاسخ خواهد داد. این امر مشروعیت کارزار ما را بیشتر می‌کند، و اگر زمانی لازم بشود، ما را در موقعیت قوی‌تری برای مقاومت قرار می‌دهد؛ در عین این‌که [بر خلاف انسانیت‌زدایی ناشی از عملکرد خطای حریف،] به مقادیری از انسانی‌سازی مجدد[۳] میدان می‌دهد که حاصل آن در بلندمدت مشخص می‌شود. اما با وجود همه این‌ها، وقتی روشن است که حریف‌مان گوشش بدهکار نیست، باید برای اتخاذ اقداماتی قاطع نیز آماده باشیم.

هنر مصالحه[۴]

در هر کاری، از راه‌اندازی یک کسب‌وکار گرفته تا برنامه‌ریزی برای اقتصاد یک کشور، مهم است که بین اهداف و راهبردها تمایز قائل شویم. این امر در ساتیاگراها به طور ویژه‌ای تعیین‌کننده است، چرا که ضمن آن، می‌خواهیم قابلیت مصالحه را تا حد ممکن حفظ کنیم. بنابراین، باید اصول بنیادینی را شناسایی کنیم که به هیچ دلیلی نمی‌توان آن‌ها را قربانی کرد (نظیر حقیقت، کرامت انسان و آزادی) و این‌ها را از قضایایی که قابل‌مذاکره‌اند متمایز کنیم (نظیر این‌که چه کسی وجهه و اعتبار چه کاری را نصیب خود می‌سازد). موقعی که می‌فهمیم نسبت به انجام توافق بی‌میل هستیم، اغلب بدین سبب است که گرفتار نمادها شده‌ایم؛ نمادهایی از قبیل راهپیمایی از مکانی دل‌بخواهی به مکانی دیگر یا نوارهایی به رنگی خاص. این درگیر نمادها شدن، می‌تواند موقعیتی را که در شرایطی غیر از این قابل‌مدیریت بود، تبدیل به نبردی بر سر قدرت سازد؛ حال یا علیه حریف‌مان و یا درون مراتب خودمان.

به عنوان نمونه، در طی تظاهراتی مربوط به جنبش «اشغال» در فیلادلفیا در ۲۰۱۱، نمایندگان کلیساهای معتبر سیاه‌پوستان شهر، که می‌خواستند به جنبش بپیوندند، با معترضان وارد گفتگو شدند و تنها درخواست‌شان این بود که معترضان از به کار بردن شعارها یا اعمال زننده خاصی در عرصه عمومی پرهیز کنند. متأسفانه معترضان از انجام این توافق امتناع کردند. آنان یک «تاکتیک» -یا در حقیقت فقط تمایلی شخصی به لعن و دشنام در عرصه عمومی- را با هدف کلی‌شان، دایر بر تأمین عدالت اقتصادی خلط کردند، و مصرانه به چیزی چسبیدند که می‌بایست قابل‌مذاکره می‌بود، و بدین‌ترتیب در به دست آوردن متحدانی بالقوه قدرتمند برای جنبش خود، شکست خوردند.

مستقل از این‌که طرف مقابل بخواهد چه‌طور فکر کند، ما باید پیوسته به خود یادآوری کنیم که درگیر نبردی بر سر قدرت نیستیم، بلکه در جریان یک فرآیند یادگیری هستیم که ظرفیت بهره‌مندسازی همگان را دارد. هدف نهایی ما، اگر اصلا مقدور باشد، بازسازی روابط انسانی است. در حقیقت، منازعه‌ای در کار نیست بلکه فقط نیازهایی مشترک در کارند. مهم‌تر از همه، به یاد داشتن این نکته آخر به ما کمک خواهد کرد که اولویت‌بندی امور را لحاظ کنیم و حواس‌مان را بر آن آرمان‌ها و اهدافی متمرکز کنیم که برای همه گروه‌ها جزء مهم‌ترین‌ها محسوب شوند.

در این باره، یکی از پروژه‌های دنیلو دُلچی[۵]، کنش‌گر برجسته ایتالیایی را به عنوان نمونه می‌آورم. دُلچی، پیش‌تر در میلان، معمار (آرشیتکت) بود، اما از حرفه نان‌وآب‌دارش دست کشید تا به نفع فقرا در سیسیل وارد عمل شود. نخستین پروژه او، درست بر خلاف تمایل مافیای سیسیلی، ساخت سدی در نزدیکی دهکده جاتّو[۶] بود. علی‌رغم تمام مخالفت‌ها و چوب لای چرخ گذاشتن‌ها، دُلچی موفق شد. وقتی یکی از اعضای مافیا او را دید و در عین اکراه از پذیرش تسلیم گفت که: «خب، دنیلو، تو بردی. حالا همه آب در اختیار توست»، دُلچی پاسخ داد: «نه، ما بردیم. آب متعلق به شما و خانواده‌های شما هم خواهد بود.»

منطبق بر همین نگرش، گاندی سعی بر مراعات قاعده‌ای می‌کرد که آن را اصل «عدم ایجاد دردسر»[۷] می‌نامید. مطابق این قاعده، وقتی حریف شما گرفتار و پریشان[۸] است، شما [از فشار آوردن چشم‌پوشی می‌کنید و] عقب می‌کشید. هیأت حاکمه آفریقای جنوبی در ۱۹۱۳، به واسطه اعتصاب راه‌آهن، در چنین موقعیتی بود. ارائه غیرمنتظره این ملاحظه مشترک توسط گاندی، اثر تکان‌دهنده‌ای بر روابطش با هیأت حاکمه گذاشت، و تمایل او به مصالحه به این سبک، احتمالا در موفقیت ساتیاگراهایی راهگشا شد که برای احقاق حقوق هندیان در آن منطقه، به مدت ۸ سال ادامه‌اش می‌داد. او که همواره از تجربه‌هایش درس می‌گرفت، تقریبا ۳۰ سال بعد، وقتی بریتانیایی‌ها گرفتار جنگ جهانی دوم بودند نیز همین‌گونه رفتار کرد؛ که باز هم به اثرات بسیار مثبتی منجر شد.

هدفی که می‌خواهیمش به راستی چیست؟

گاندی تا بدان حد در هنر مصالحه استاد شد، که مردمان خودش اغلب نگران بودند که او دارد همه آن‌چه اندوخته شده را ارزانی می‌دارد. آنان در نمی‌یافتند که تمایل او به واگذاری همه چیزهای دیگر، همان چیزی بود که به آنان کمک می‌کرد تا به مقصود اصلی‌شان (یعنی استقلال هند) دست یابند. نیز در نمی‌یافتند که او صرفا داشت اهداف کلی را از راهبردهای فوری جدا می‌کرد. به عنوان مثال، او در ۱۹۲۵ از زندانی طولانی‌مدت آزاد شد، و متأسفانه فورا دریافت که حزب او در طی دوره غیبتش دچار شکافی جدی شده است. گروهی که با موضع او در مسأله‌ای مهم مخالف بودند، حالا زمام امور را در دست داشتند. از آن‌جایی که آنان به روشی منصفانه برنده شده بودند، گاندی تلاشی برای سد کردن راه آنان نکرد. در عوض، او مرحله به مرحله امور را تحویل‌شان داد و تمام حواسش را متمرکز بر هدفی کرد که همگی در آن اشتراک داشتند: تلاش به همراه یک‌دیگر، برای استقلال هند.

بسیاری که این منطق را درک نمی‌کردند، این حرکت او را «تسلیم پاتنا»[۹] لقب دادند. [پاتنا، مرکز ایالت بیهار هند است.] اما این «تسلیم» تأثیر غریبی داشت که از توجه منشی او -پیاره‌لعل- به دور نماند: «هرقدر او خودش را بیشتر محو می‌کرد، آنان بیشتر نیازمندش می‌شدند و وزن و تأثیرگذاری‌اش در مجامع‌شان بیشتر می‌شد. انکار نفس و فداکاری تمام‌عیارش به او قدرتی می‌داد که هیچ جایگاه رسمی در [حزب] کنگره یا بیرون از آن نمی‌توانست بدهد.»[۱۰]

ما باید این را با رخدادی در لهستان دهه ۱۹۸۰ مقایسه کنیم، هنگامی که جنبش هم‌بستگی داشت ریشه می‌دواند و طرفداران بیشتری پیدا می‌کرد. رهبر جنبش «هم‌بستگی»، لخ والِسا[۱۱]، در حین امضای توافق‌نامه مهمی با حاکمیت بود، که یکی از همکارانش شتابان وارد شد و به او گفت که مورد جدیدی را به توافق اضافه کند: عفو اعتصاب‌کنندگانی که در اعتراضات قبلی بازداشت شده بودند. والِسا پذیرفت که چنین شرطی را به شروط مصالحه بیفزاید، اما در پی آن، حکومت بی‌درنگ از توافق خارج شد. بدین‌ترتیب جنبش مردم لهستان، چند سال سخت دیگر به طول انجامید.

بنابراین، مسلما توانایی ما برای مصالحه، به طرح‌ریزی و تدوین اهدافی معین و وفادار بودن به آن‌ها بستگی دارد. در انتخاب چنان هدف‌هایی، رهنمودهای ذیل بایستی به خاطر سپرده شوند:

  • هدف بایستی به سعادت همه گروه‌ها بیافزاید و همواره مقدور است که چنین پیامدی شناسایی شود. به یاد داشته باشید که بازداشتن یک ستمکار از ستمکاری‌اش، به همان اندازه برای سعادت او موضوعیت دارد که برای سعادت خود ما.

  • هدف هرگز نباید سطحی یا سخیف یا فقط در جهت تأمین منافع شخصی باشد.

  • مطالبات بایستی ملموس، قابل‌پیگیری و واقع‌بینانه باشند [نه نمادین]؛ فقط در مواقعی نادر، بایستی خواسته‌هایی نمادین طرح کرد.

  • اضافه کردن خواسته‌هایی جدید به فهرست اهداف، در زمانی که کارزار ما میزانی از کشش را پیدا کرده، اگرچه وسوسه‌انگیز است، اما این امر تعامل‌مان با حریف را از مذاکره به بازی قدرت تغییر می‌دهد. این قاعده گاهی اوقات با عنوان «موضوع جدید ممنوع!»[۱۲] خوانده می‌شود.

از همان خشت اول درست بنایش کنیم: راز «برنامه سازنده»

هدف نهایی تمام انواع مقاومت‌های خشونت‌پرهیز فقط ویران کردن یک نظام جابرانه نیست، بلکه هدف اصلی، تبدیل آن به نظامی رضایت‌بخش‌تر است. همچون گذشته، این امر دوباره در عین حال هم استراتژیک است و هم مسأله‌ای مربوط به اصول: هیچ‌چیز بیش از برساختن یک نظام مطلوب، به از رسمیت انداختن یک رژیم به‌دردنخور کمک نمی‌کند. برای رفع وابستگی و ستم، هیچ‌چیز به آن اندازه مؤثر و قدرتمند نیست که جامعه اوضاع خود را بهبود و ارتقا دهد.

این جنبه خشونت‌پرهیزی عموما «برنامه سازنده» خوانده می‌شود. یک برنامه سازنده در بلندمدت نقش چسبی را ایفا می‌کند که جنبش‌ها را کنار یک‌دیگر نگاه می‌دارد. مواجهه با برخی مظالم شدید ممکن است موجب فوران انرژی خودانگیخته‌ای [در جامعه] شود. برنامه سازنده با تکیه بر این انرژی خودجوش بنا می‌شود، و مانع پراکنده و محو شدن انرژی مذکور در زمانی می‌شود که نیروهای جابر به [مهار] آن می‌پردازند، یا جنبش با سرکوب و مخالفت غیرمنتظره مواجه می‌شود. این‌ها مزایایی راهبردی برای برنامه سازنده هستند. این مزایا بر این امر مسلم تکیه دارند که خشونت‌پرهیزی ذاتا به عنوان یک نیروی مثبت و سازنده، همان‌طور که کینگ گفته است، بیشتر مناسب «همکاری با خیر» است تا «عدم همکاری با شر»؛ اگرچه این آخری هم جایگاه درخور خود را دارد.

مزیت‌های راهبردی دیگری نیز از این اصل حاصل می‌شود. به عنوان مثال، کار کردن با هم برای دستیابی به یک هدف عالی، پیوندی مؤثر و پایدار بین افراد به وجود می‌آورد.[۱۳] از سوی دیگر، گروهی از مردم ممکن است حتی از ایستادگی خشونت‌پرهیز در برابر صاحبان اقتدار مستقر نیز هراسان باشند. کار سازنده می‌تواند این گروه از مردم را نیز مجددا قوت قلب دهد و برای مشارکت در کنش، خاطرجمع‌شان سازد. کار سازنده می‌تواند بدون تحریک واکنشی که اقدامات مقابله‌جویانه بر می‌انگیزند، بنیادهای یک نظام سرکوب‌گر را سست کند. مهم‌تر از همه آن‌که، برنامه سازنده‌ای که به خوبی پرورده و توسعه‌یافته باشد، پیش از آن‌که جامعه [سیاسی] قدیمی فرو بپاشد، زیرساخت‌های لازم برای جامعه‌ای جدید را [پیشاپیش] پدید می‌آورد. این امر مانع بروز خلأ قدرت در شرایط گذار می‌شود. بروز خلأ قدرت در شرایط گذار از آن جهت خطرناک است که غالبا با هجمه عوامل سرکوب‌گر جدید به درون آن پر می‌شود.

بنابراین، حتی در منازعات قیام‌گونه، برنامه‌های سازنده بایستی جایگاهی ویژه داشته باشند. تاریخ‌نویسان و کنش‌گران به نحوی مشابه یک‌دیگر، اغلب از این جنبه طبیعی و بسیار مؤثر خشونت‌پرهیزی غفلت می‌کنند؛ چرا که شورانگیز، چشم‌گیر و نمایشی نیست. (اگرچه این امر دست‌کم در میان برخی کنش‌گران دارد شروع به تغییر می‌کند.)

این گاندی بود که نام «برنامه سازنده» را برای این قاعده انتخاب کرد. مستدام‌ترین مبارزه خشونت‌پرهیزی که تاکنون شناخته شده، یعنی مبارزه طولانی او در آفریقای جنوبی و هند، الگویی از حیث برنامه‌های سازنده به شمار می‌رود (همان‌طور که البته از جهات عدیده دیگری نیز الگوست). گاندی با تأکید بر کار سازنده درون جوامع محلی، ماهیت ذاتا مثبت و سازنده خشونت‌پرهیزی را [ابتدا] به عنوان مکملی بر اقدامات مقابله‌جویانه و در نهایت به عنوان لبه حمله و پیشرو رویارویی به کار گرفت. اگرچه ما تمایل داریم که حکایت ساتیاگراها در هند را معادل رویارویی‌های نهایی پرشور و دراماتیک از قبیل «ساتیاگراهای نمک»[۱۳.۱] یا جنبش «هند را تَرک کنید»[۱۳.۲] بیانگاریم، گاندی زمانی برای یکی از دوستانش توضیح داد که «سیاست حقیقی من، تلاش سازنده است.»[۱۴]

خشونت‌پرهیزی مقابله‌جویانه، یا آن‌چه که من دوست دارم «برنامه انسدادی»[۱۵] بخوانمش، می‌تواند بسیار اثرگذار باشد؛ در واقع، به نحو شگفت‌انگیزی چنین است. اما این نوع برنامه نیازمند آن است که رانه حرکت[۱۶] و هم‌بستگی گروه را تا زمانی که فرصتی مقتضی فرا برسد حفظ کنیم. این امر همچنین نیازمند آن است که ما بدون آن‌که تخاصمی غیرضروری یا زیاده‌ازحد از سوی حریفان‌مان را برانگیزیم، به پیش برویم؛ و نیز نیازمند آن است که ما تعهد بنیادین‌مان به بهروزی همگان را نشان دهیم، به نحوی که کم‌ترین میزان ممکن تلخی و ناخوشایندی از ما بر جای ماند. هیچ‌کدام این‌ها همیشه آسان نیست. دست آخر، ستم‌پیشگی بر مبنای این فرض کاذب عمل می‌کند که ستم‌کشان، ناتوان و نیازمند تکفل هستند؛ اما خشونت‌پرهیزی مقابله‌جویانه همیشه نمی‌تواند به رفع این فرض کاذب کمک کند تا بتوانیم خودمان، مردم‌مان و بالاخره ستم‌پیشگان را قانع کنیم که ما قادریم بر خود حکم برانیم و امور خود را اداره کنیم.

در اغلب مواقع، علاج چنین معضلاتی در پروژه‌هایی ابتکاری و خط‌دهنده، پایدار و ملموس یافت می‌شود. برای مثال، خط‌مشی اسرائیلی از ۱۹۴۸ به صورتی حساب‌شده و عمدی، از شکل‌گیری قوه ابتکار بومی فلسطینیان در راستای توسعه و آبادانی ممانعت کرده است، بدان منظور که وابسته و متکی به اسرائیل بارشان بیاورد.[۱۷] این است دلیل آن‌که چرا مردم در طی انتفاضه اول فلسطینیان، خدماتی نظیر مدارس «غیررسمی»، بازارهای معامله پایاپای (تهاتری) و بسیاری امور دیگر را برای یک‌دیگر فراهم می‌کردند. این‌ها حمایتی حیاتی برای آن قیام بود و البته نشان‌گر بطلان آن فرض درباره ناتوانی از خودگردانی و نیاز به تحت‌الحمایگی. بر همین منوال، یکی از نخستین کارزارهایی
که دُلچی با دهقانان سیسیلی به انجام رساند، برنامه‌ای سازنده بود با عنوان «اعتصاب در جهت معکوس»[۱۸]. روستاییان بدون دریافت دستمزد [به صورتی داوطلبانه] شروع به ساختن جاده‌ای برای خودشان کردند که دیوان‌سالاری دولتی نه‌تنها آن را به تعویق انداخته بود، بلکه در عمل با آن مخالفت می‌کرد. پلیس به سرعت برای متوقف کردن کار حاضر شد و دُلچی و دیگران را بازداشت کرد. با این وجود، با گذشت زمان بالاخره جاده ساخته شد و مردم دریافتند که به چه ترتیب می‌توانند توسعه و آبادانیِ جوامعِ محلی‌شان را در دستان خود بگیرند.

نمونه سیسیلی‌ها جنبه دیگری از برنامه‌های سازنده را به نمایش می‌گذارد: بیشتر اوقات آن‌چه موجب جلب سرکوب می‌شود، خود همان موفقیت چنین برنامه‌هایی است. حریف ممکن است قدرت انقلابی و دگرگون‌ساز چنین ابتکار عمل‌هایی از سوی جامعه را دریابد و دست به هر کار ممکنی بزند، تا آن‌ها را تضعیف کند. [و بسیار طبیعی است اگر خواننده ایرانی با خواندن این سطور به یاد سرکوب «جمعیت امام علی» بیفتد و دستگیری و زندانی کردن مدیرانش و نهایتا صدور حکم انحلالش -مترجم] حریف شاید برای حمله به این برنامه‌ها و مشارکت‌کنندگان در آن‌ها بهانه کم‌تری داشته باشد، اما ممکن است متوجه ضرورت فراوان سرکوب آن گردد. بنابراین وقتی که برنامه‌های سازنده‌مان با چنین حملاتی مواجه می‌شوند، نباید شگفت‌زده یا حتی آزرده و مکدر شویم. این طبیعت ساتیاگراها است، خواه از نوع سازنده باشد یا از نوع انسدادی (اعتراضی)، که موجب بیرون کشیدن پاسخی می‌شود تا خشونت مکتوم و پشت پرده در یک نظام ناحق را عیان سازد. چنان هجمه‌هایی اگرچه که تأسف‌انگیزند، می‌توانند این را برای ناظران (و حتی برای خود ستمگران) آشکار کنند که آن‌چه ستمگران انجام می‌دهند بر حق نیست.

در وضع ایده‌آل، یک کارزار خشونت‌پرهیز، کار را با توانمندسازی فردی شروع می‌کند، در گام بعدی به دنبال امکان‌های سازنده در جامعه می‌گردد، و در نهایت، اگر لازم شود، از موضع قدرت به مقابله‌جویی از طریق نیروهای انسدادگر روی می‌آورد. این قابلیت وجود دارد که عین همین قواعد توسط افراد در موقعیت‌های بی‌شماری به کار گرفته شود.

جالب این‌که جنبش‌های «اشغال» در ایالات متحده که در سپتامبر ۲۰۱۱ در قالب اعتراضات آغاز شدند، بعد از آن‌که آن اعتراضات توسط پلیس متفرق و متوقف شد، از طریق اتخاذ اقدامات سازنده بسیار خلاقانه، دوباره راه افتادند. برای مثال در اواخر ۲۰۱۲، «سندی را اشغال کنید»[۱۸.۱] و «اکلاهما را اشغال کنید» کمک‌های گسترده‌ای برای قربانیان توفند (توفان شدید) فراهم کردند -و باید اضافه کنیم که این کمک‌ها مؤثرتر از کمک‌های کارگزاری‌هایی نظیر صلیب سرخ و آژانس مدیریت اضطراری فدرال (FEMA)[۱۹] بودند. جنبش «اشغال» همچنین یک تعاونی مالی و نیز «وام اعتصاب»[۲۰] و «جشن سالگرد چرخه‌ای»[۲۱] را پدید آورد که وام‌های اشخاص را به صورت یک‌جا خریده و آن‌ها را فسخ می‌کرد. به عبارتی دیگر، وقتی جلوی برنامه‌های انسدادی جنبش‌های اشغال گرفته شد، آنان به سوی برنامه‌های سازنده بازگشتند. این امر برای آن‌ها تقریبا کاری راحت و طبیعی و مطابق استعدادشان محسوب می‌شد، چرا که افزون بر اعتراضات، آنان از پیش‌تر اجزای سازنده‌ای نظیر آشپزخانه‌های طبخ غذا و سازوکار تصمیم‌گیری به شدت دموکراتیک را برپا کرده بودند.

امروزه در موقعیت‌های کم‌تر بحرانی، پروژه‌های گسترده بی‌شمار و به وضوح غیرمرتبط به هم (که دامنه‌ای از کشاورزی مورد حمایت جوامع محلی تا تلاش‌های بی‌اندازه مهم برای اصلاح رسانه‌ها را در بر می‌گیرد)، دارند بی‌سروصدا ستون خیمه انقلاب بی‌خشونت را بر پا می‌کنند؛ البته اگر ما اراده کنیم که آن‌ها را در قالب یک راهبرد جامع و همه‌جانبه در هم ادغام کنیم. هم‌چنین گرایش روبه‌رشدی به سوی «عدالت ترمیمی»[۲۲] پدید آمده که در حکم پاسخی است سازنده به نظام قضایی به غایت ناکار و انسانیت‌زدای ما.[۲۳] جنبشی مقابله‌جویانه‌تر، اما هنوز در محدوده‌های مجاز و قانونی، جنبش روبه‌رشد برای لغو لایحه‌ای با عنوان [غلط‌انداز] «شهروندان متحد»[۲۴] است. «شهروندان متحد» ره‌نامه[۲۵] دادگاه عالی ایالات متحده مبنی بر این است که شرکت‌ها همان حقوقی را دارند که انسان‌ها (و تلویحا یعنی انسان‌ها حقوقی بیش از پدیده‌هایی انتزاعی نظیر شرکت‌ها ندارند). پروژه‌هایی که در برابر چنین نوع نگرش‌هایی قرار می‌گیرند، علی‌الخصوص خودشان را به عنوان مؤلفه‌های فوق‌العاده کارآمد یک راهبرد سازنده مطرح می‌کنند.

نظام‌های ستم‌پیشه معمولا می‌توانند دست نگه دارند تا یک راهپیمایی یا تظاهرات پایان یابد، اما نمی‌توانند ضمن تلاش برای بهره‌کشی از مردمان یا مدرسه‌ای مستقل که مشغول تعلیم شهروندان در قالب و گستره‌ای مشابه کارگاه‌های خانگی و روستایی است، بقای خود را حفظ کنند. ستم‌پیشگان اغلب به سبب سوگیری‌شان در راستای خشونت، حتی تصور هم نمی‌کنند که اقدامات سازنده موجب ایجاد خطری بشود، تا آن زمان که دیگر خیلی دیر شده است. لرد اروین (نایب‌السلطنه هند) در نقل مشهوری، فخرفروشانه لاف می‌زد که درباره ساتیاگراهای نمک، اصلا نگران نیست، و آن موجب نمی‌شود که «حتی یک بار خواب راحت را از دست بدهد»؛ و البته بعدها بریتانیایی‌ها کل امپراتوری را از دست دادند. در این مورد -و شاید فقط در همین مورد- بی‌اطلاعی و ناآگاهی فراگیر جهان درباره خشونت‌پرهیزی، در عمل یک مزیت از آب در آمد![۲۶]

در یک جهان مطلوب و ایده‌آل، تغییرات انقلابی می‌توانند از طریق برنامه‌های سازنده به تنهایی محقق شوند؛ حتی ممکن است به تهدید از طریق ساتیاگراها[ی انسدادی] هم نیازی نباشد. البته جهان امروز بسیار از جهان مطلوب و ایده‌آل فاصله دارد. جهان آکنده است از ظلم و استثمار، و آکنده است از خشونت ساختاری و فیزیکی در شکل‌هایی فراوان و متنوع. در چنین دنیایی، ضابطه مطلوب برای به دست آوردن آزادی، عبارت است از کاهش درگیری‌های درونی تا جای ممکن، از طریق برنامه‌های سازنده، و مجزا کردن و مقابله با باقی موارد از طریق مبارزه خشونت‌پرهیز. تا هرجا که مقدور باشد، کنش «سازنده» را اختیار کنید و فقط زمانی کنش «انسدادی» (یا همان اعتراضی یا مقابله‌جویانه) را برگزینید که ضروری باشد. در این حین، همواره اطمینان حاصل کنید که رویکرد شما تحت تأثیر هدفی درست و پاک شکل گرفته و نیز متعهد است به استفاده از وسیله و روش‌های درست و پاک. [یا همان اصل هم‌خوانی هدف و وسیله].

پانویس‌ها

۱. لغت‌نامه دهخدا: سرانجام / آخر سر / در پایان -ویراستار
۲. Proportionality
۲.۱. Focus Group
۳. Rehumanization
۴. Compromise
۵. Danilo Dolci
۶. Jatto
۷. Non-Embarrassment
۸. Preoccupied
۹. Patna Surrender
۱۰. پیاره‌لعل (Pyarelal) و سوشیلا نایار (Sushila Nayar)، در آینه گاندی‌جی (Gandhiji’s Mirror) (آکسفورد: مجموعه‌های هند آکسفورد، ۲۰۰۴)، ۲۱۳
۱۱. Lech Walesa
۱۲. No Fresh Issue!
۱۳. برای مثال، آزمایش معروف «غار دزدان» را ملاحظه کنید، که در این‌جاها شرح داده شده است: مظفر شریف (Muzafer Sherif) در مخمصه رایج (Common Predicament) (بوستون: هاوفتون میفلین، ۱۹۶۶)، و مظفر شریف و همکاران، آزمایش غار دزدان (The Robbers Cave Experiment) (وسلیان، اهایو: انتشارات دانشگاه وِسلیان، ۱۹۶۱)
[توجه دارید که «غار دزدان» اسم خاص پارکی بود که آزمایش در آن‌جا انجام می‌شد. ترجمه نکردن اسامی خاص از یک جهت معضلاتی ایجاد می‌کند، ترجمه کردن‌شان از جهتی دیگر!]
۱۳.۱. Salt Satyagraha
۱۳.۲. Quit India Movements
۱۴. پیاره‌لعل و سوشیلا نایار، در آینه گاندی‌جی، ۲۶۸
۱۵. Obstructive Program
۱۶. Momentum
۱۷. سواد دجانی (Suad Dajani)، «ایستادگی خشونت‌پرهیز در سرزمین‌های اشغالی: یک ارزیابی مجدد انتقادی»، در استفن زونیس (Stephen Zunes)، لِستر آر. کرتز (Lester R. Kurtz) و سارا بث اشِر (Sarah Beth Asher)، (ویراستاران)، جنبش‌های اجتماعی خشونت‌پرهیز: چشم‌اندازی جغرافیایی (Nonviolent Social Movements: A Geographical Perspective) (مالدِن، ماساچوست: انتشارات بلَکوِل، ۱۹۹۹)، ۵۴-۵۳
۱۸. Strike in Reverse
۱۸.۱. Occupy Sandy: که در پی توفان ویران‌گر موسوم به توفان سندی، سازماندهی شد.
۱۹. Federal Emergency Management Agency
۲۰. Strike Debt
۲۱. Rolling Jubilee
۲۲. Restorative Justice
۲۳. بهترین مکان تهاتر اطلاعات درباره جنبش روبه‌رشد برای عدالت ترمیمی، restorativejustice.org است.
[در آینده از «عدالت ترمیمی» و از اهمیت آن بیشتر خواهم گفت. علی‌الحساب اگر علاقه‌مند آشنایی بیشتر با این مقوله بسیار مهم بودید، می‌توانید «کتاب کوچک عدالت ترمیمی» نوشته هوارد زِهر، به ترجمه حسین غلامی را مطالعه فرمایید، که توسط انتشارات مجد منتشر شده است -مترجم]
۲۴. Citizens United
۲۵. Doctrine
۲۶. [اریکا چنووِث که نامش جزء تحسین‌کنندگان همین کتاب در پشت جلد آن آمده، در مقاله‌ای که در تابستان ۲۰۲۰ (یعنی ۶ سال پس از انتشار این کتاب) نوشته از هشیاری بیش از پیش حکومت‌ها در این‌باره سخن می‌گوید. او هشدار می‌دهد که اتفاقا امروزه حکومت‌های هشیار، دیگر ابدا جنبش‌های اجتماعی را دست‌کم نمی‌گیرند و از آن‌ها غفلت نمی‌کنند. او به تکنیک‌های زیرکانه‌ای اشاره می‌کند که حکومت‌ها در مواجهه با جنبش‌های اجتماعی آموخته‌اند و به کار می‌گیرند، و از همین بابت است که حکومت‌های کشورهایی چون روسیه، بلاروس، ترکیه، ایران، ونزوئلا و سوریه، توانایی خاصی در پس زدن چالش‌های مردمی یافته‌اند. حکومت‌ها برای شناخت جنبش‌ها، اندیشکده‌های عدیده تأسیس می‌کنند -کتاب کلاسیک جین شارپ درباره «سیاست مبارزه خشونت‌پرهیز» را انتشارات دانشگاه امام صادق ترجمه و منتشر کرد، پیش از آن‌که بسیاری از فعالان مدنی آن را بشناسند- از این رو، امروزه قضیه به آن سادگی‌ها نیست که در نیمه اول قرن بیستم بود. مقاله اریکا چنووِث با عنوان «آینده مقاومت خشونت‌پرهیز» را آیدین رشیدی ترجمه و ماهنامه «اندیشه پویا» در شماره ۸ خود منتشر کرد. من نیز طی نوشتاری با عنوان «اعتراضات مردمی و دوران فاصله‌گذاری‌های کرونایی» در آبان ۱۴۰۰، خلاصه‌ای تحلیلی از آن را ارائه کردم. به این ختم کنم که: روی غفلت و بی‌اطلاعی و ناآگاهی حکومت‌ها از جنبش‌های اجتماعی حساب باز نکنید!
اگر فرصت کردید، خلاصه تحلیلی مقاله مذکور را اینجا ببینید.
در این متن با راهکارهایی آشنا می‌شوید که جنبش‌های اجتماعی می‌توانند از طریق آن‌ها بر ترفندهای حکومتی غلبه کنند. در این راهکارها، افزایش آگاهی متقابل جنبش‌ها مطرح است، نه دل خوش داشتن به غفلت حکومت‌ها -مترجم]


بخش پنجم: دقیق شدن در ژرفای ساتیاگراها

تا این‌جا دیدیم که خشونت‌پرهیزی و ساتیاگراها از خودمان آغاز می‌شود، و دریافتیم که باید خود را به نحوی مهیا سازیم و پرورش دهیم که با هدفی نیک به هر منازعه‌ای ره ببریم. بر همین منوال، ساتیاگراها ففط در صورتی موفق خواهد بود که افزارها و روش‌های نیک و درست را به فراخور موقعیت به کار گیرد؛ از آن جمله: واکنش متناسب، مصالحه، اهداف کاملا روشن، و برنامه‌های سازنده. با همه این‌ها برخی جنبه‌های ساتیاگراها هم‌چنان بایستی مورد بررسی قرار گیرند. به عنوان نمونه، وقتی ببینیم رویکرد خشونت‌پرهیز ما به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسد، بایستی چه واکنشی نشان دهیم؟ یا درباره مسائل دیگری که به همین اندازه مهم‌اند: وقتی موفق می‌شویم باید چگونه رفتار کنیم؟ یک جنبش برای آن‌که به موفقیت برسد به مشارکت چه تعدادی از مردم نیاز دارد؟ نمادها برای یک جنبش چه اهمیتی دارند؟ و بالاخره، ممکن است بسیاری از ما از خود بپرسیم که: آیا ممکن است خشونت‌پرهیزی مورد سوءاستفاده قرار گیرد [و در مسیر ناحق به کار گرفته شود]؟ یا، آیا ساتیاگراها همواره مستلزم رنج کشیدن آن کسانی است که به کارش می‌گیرند؟ بررسی این پرسش‌ها به ما کمک می‌کند تا ژرفای ساتیاگراها را بیش از این بازنمایی کنیم.

در نظر گرفتن ثمرات حقیقی

عمل خشونت‌پرهیز همیشه اثری مفید دارد و همواره بر ذهن و ضمیر انسان‌ها تأثیراتی از گونه خیر بر جای می‌گذارد. از این حیث، خشونت‌پرهیزی درست در نقطه مقابل خشونت‌ورزی است که همیشه مرده‌ریگی از آسیب و آزار، تلخ‌کامی و بیگانگی بر جای می‌گذارد. با این وجود، شاید خشونت‌پرهیزی هم به مانند خشونت‌ورزی در دستیابی به عین همان نتیجه‌ای که می‌خواهیم، ثمربخش باشد یا نباشد.[۱]

وقتی فکر می‌کنیم که ساتیاگراها یا خشونت‌پرهیزی ناکام شده، بیشتر مواقع به این خاطر است که میزان یا شدت آن اقدامات بی‌خشونتی که اختیار شده با شدت خشونتی که باید با آن مواجهه کند همتراز نیست. یک اعتراض بی‌مقدمه و خودجوش، بدون هیچ آموزشی پیش از آن و بدون هیچ راهبردی پیش روی آن، فقط نوک کوه یخ خشونت‌پرهیزی است؛ صرف امتناع از تهاجم فیزیکی فقط شرطی امکان‌ساز [و نه کافی] برای بروز قدرت تام‌وتمام خشونت‌پرهیزی است. بنابراین وقتی تلاشی اولیه با شکست مواجه می‌شود، نباید زود قضاوت کنیم که خشونت‌پرهیزی نتیجه نمی‌دهد. همان‌طور که یک کنش‌گر اهل ترکیه اخیرا اذعان داشته، «ما روش را ناکام کردیم، نه روش ما را.»

دلیل دیگری که گاهی اوقات فکر می‌کنیم خشونت‌پرهیزی ناکام مانده، این است که توجه نمی‌کنیم سازوکار آن چگونه در زیر سطح ظواهر در حال عمل کردن است و با ادامه مسیر، در آینده غالبا به نتایجی چشم‌گیرتر از آن‌چه که شاید ما حتی قصدش را کرده باشیم می‌انجامد. همان‌طور که بی. آر. ناندا[۱.۱] (دانشور تاریخ) بیان کرده، «واقعیت این است که ساتیاگراها طراحی نشده تا مقصد بیرونی خاصی را فتح کند یا حریف را از پا در آورد، بلکه طراحی شده تا نیروهایی را به جریان اندازد که نهایتا به موازنه‌ای جدید راه می‌برند. در چنین راهبردی، کاملا امکان‌پذیر است که تک‌تک همه مصاف‌ها را ببازیم و با این حال، برنده کل پیکار باشیم.» (تأکید با حروف خمیده، افزوده م. نِیگلِر است.)[۲]

نمونه دراماتیکی از این امر در طی کنش مشهور «ساتیاگراهای نمک» رخ داد. ساتیاگراهای نمک با هدف شکستن انحصار حکومت [استعماری بریتانیا] بر استحصال و فروش نمک آغاز شد. انحصار مذکور، از یک سو مشقت فراوانی بر هندی‌های فقیر تحمیل می‌کرد، و از سوی دیگر به مظهر قدرت استعمار بریتانیایی در هند تبدیل شده بود. در ۲۱ مه ۱۹۳۰، حدود ۲هزار نفر به کارخانه نمک دهارسانا[۳] رفتند تا به صورتی «غیرقانونی» [از نظر بریتانیایی‌ها]، نمکی را که از سواحل خودشان به آنجا آورده شده بود، پس بگیرند. داوطلبان بی‌سلاح در دسته‌های ۲۵ نفری، در هر نوبت به صورتی منظم و هم‌چون امواج پی‌درپی به سوی ورودی کارخانه گام بر می‌داشتند و آن‌جا در اثر ضرب‌وشتم شدید، بر خاک می‌افتادند، در حالی که بیشترشان حتی در این حد هم از خود دفاع نمی‌کردند که لااقل دست خود را بالا بیاورند و در برابر ضربات چوب‌دست و باتون‌ها سپر کنند. در پایان آن روز، ۳۲۰ تن از آن داوطلبان بستری شدند، و طولی نکشید که ۲ نفر از آنان در اثر شدت جراحات وارده از آن ضرب‌وشتم بی‌رحمانه، جان باختند.

فداکاری آن داوطلبان هندی از حیث اهداف کوتاه‌مدتش «نتیجه»بخش نبود: کارخانه نمک آزاد نشد و مالیات [نمک] هم لغو نشد.[۴] یعنی که این مصاف[۵] به شکست انجامید. اما وقتی سال‌ها تدارک و آماده‌سازی خشونت‌پرهیزانه آزموده شد و انتظام مردم همچنان دوام آورد، «پیکار» [در مجموع] با پیروزی به پایان رسید. نظام مشروعیتش را بدین‌سبب از دست داد که از یک سو، قدرت استعماری به آهن و خیزران متوسل شد [در قالب چوب‌دست و باتون]، در حالی که از سوی دیگر، معترضان با تاب‌آوری و شهامت در عین اجتناب از نفرت، مقاومت کردند. بدین‌ترتیب، ماهیت حقیقی نظام عیان شد و هند در موقعیت دست‌یابی به آزادی‌اش قرار گرفت. از این‌جا به بعد، دیگر فقط به گذشت زمان نیاز بود.

در واقع، ۱۷ سال بعد وقتی استقلال فرا رسید، هند و بریتانیا قادر بودند رابطه استثماری را به صورتی دوستانه خاتمه دهند. بر خلاف اغلب خروج‌ها از مستعمرات، دو کشور در عین این‌که دوست ماندند، از یک‌دیگر جدا شدند. همان‌طور که آرنولد توین‌بی[۶] مورخ بریتانیایی متذکر شده، گاندی ادامه حکم‌رانی بر هند را برای بریتانیایی‌ها ناممکن کرد، اما این را برای آنان ممکن کرد که بدون نفرت و بدون تحقیر بیرون بروند.[۷] این مطلب او، توصیفی ممتاز از تأثیر مبارزه خشونت‌پرهیز است، اما هیچ‌یک از این‌ها در آن روز ماه مه در مقابل کارخانه نمک دهارسانا مشخص نبود.

این تنها مرتبه در تاریخ خشونت‌پرهیزی نیست که معلوم می‌شود شکست‌های آشکار، حاوی بذر موفقیت‌های بزرگ‌تر بوده‌اند. با این وجود، ممکن است که ما به علت فاصله زمانی بین کنش خشونت‌پرهیز و نتایج آن، ربط آن‌ها به یک‌دیگر را به راحتی گم کنیم و متوجهش نشویم؛ و این یکی از دلایلی است که موجب می‌شود بسیاری از مردم در درک قدرت خشونت‌پرهیزی ناکام بمانند. به یاد داشته باشید که ما در خشونت‌پرهیزی در پی چیزی بیش از صِرف یک نتیجه ظاهری فوری و قابل‌رؤیت هستیم. از لحاظ فوریت، ممکن است کاملا مهم باشد که از جنگی قریب‌الوقوع جلوگیری شود، از توافق‌نامه‌ای بدخواهانه درباره «تجارت آزاد» ممانعت به عمل آید، یا مستبدی از قدرت برکنار شود. ناکامی در محقق کردن فوری این‌ها می‌تواند موجب سرخوردگی شود. با این وجود، از آن‌جایی که منازعه خشونت‌پرهیز صرفا یک نبرد برد/باخت نیست و از آن‌جایی که ما بیشتر علاقه‌مند به نتایجی با پایداری در بلندمدت هستیم، نباید که بعد از یک بدبیاری یا شکست، مأیوس شویم. در پیشه کردن خشونت‌پرهیزی، باید باور به این امر را بیاموزیم که از پی آمدن آن نتایج بلندمدت، حتمی است؛ نتایجی هم‌چون یک نظام کم‌تر سرکوب‌گر، توافق و آشتی میان همه گروه‌ها، یا عدالت برای همگان.

باید اعتراف کرد که چنین نوع باوری به این سادگی‌ها حاصل نمی‌شود. هنگامی که ۶۰ تن از تظاهرکنندگان مسالمت‌جو در شارپِویل آفریقای جنوبی در ۱۹۶۰ به ضرب گلوله کشته شدند، رهبران کنگره ملی آفریقا به این نتیجه رسیدند که خشونت‌پرهیزی برای غلبه بر رژیم آپارتاید کافی نیست. آن‌ها در پی این تصمیم تقریبا ۳۰ سال زمان را در تلاش برای جنگ با رژیم از طریق عملیات خشونت‌آمیز از دست دادند، تا آن‌که نلسون ماندلا از زندان آزاد شد و آنان رانه حرکت خشونت‌پرهیزشان را دوباره به دست آوردند. از همین دست، بعد از سرکوب بی‌رحمانه‌ای از آن نوع که در میدان تیانانمِن [پکن] رخ داد، دلسرد نشدن کار بسیار سختی است؛ اما شناخت منطق عمیق‌تر خشونت‌پرهیزی اغلب می‌تواند در انجام این وظیفه بسیار سخت کمک‌حال باشد. هم‌چنین ممکن است به یاد داشتن این سخن تئودور روزاک مورخ هم کمک‌کننده باشد که: «مردم خشونت‌پرهیزی را به مدت یک هفته امتحان می‌کنند، و وقتی از آن «نتیجه» نمی‌گیرند، به سمت خشونتی باز می‌گردند که قرن‌هاست نتیجه نداده است.»[۸]

هنگام پیروزی چگونه رفتار [می]کنیم؟

مواقعی هست که خشونت‌پرهیزی به نظر (موقتا) شکست‌خورده می‌رسد. آگاهی از این‌که خشونت‌پرهیزی غالبا پروژه‌ای بلندمدت است می‌تواند به ما کمک کند تا در چنین مواقعی از افسردگی و افت روحیه دور بمانیم. البته پرهیز از وجد و شادی هنگامی که خشونت‌پرهیزی شکست نخورده هم به همان اندازه مهم است. همان‌طور که خواهیم دید، این احتیاط‌ها و پرهیزها تا حدودی به این خاطر است که تعیین میزان موفقیت یا شکست در خشونت‌پرهیزی، تکلیفی بس ظریف و دقیق است. برای فردی خشونت‌پرهیز، صرف بی‌خشونت باقی ماندن یک موفقیت است، حتی تحت شرایطی شدیدا تحریک‌آمیز.

اما کارزارهای عاری از خشونت یقینا می‌توانند موفقیت بیرونی نیز پیدا کنند و می‌کنند. در واقع، مطالعات اخیر نشان داده‌اند که خیزش‌های خشونت‌پرهیز دو برابر انواع خشونت‌آمیز به نتیجه می‌رسند؛ و میزان نتیجه‌بخشی آن‌ها در یک‌سوم[۹] مواقع است.[۱۰] در حقیقت، همچنان که تاریخ به تدریج جانبداری ناخودآگاهش از خشونت را تصحیح می‌کند، حکایت‌های بیشتر و بیشتری از مقاومت‌های دسته‌جمعی [خشونت‌پرهیز] در پهنه آن پدیدار می‌شوند.

به عنوان نمونه، در دوره حکومت ویشی[۱۱] در فرانسه جنوبی، آندره تروکمه[۱۲] کشیش پروتستان و همسرش ماگدا، تمام جامعه محلی لوشامبون-سور-لینیون[۱۳] را برای عملیات نجات یهودیان و سایر پناه‌جویان، از سرتاسر نواحی اشغالی سازمان دادند، که در نهایت به رهایی هزاران نفر انجامید. شهامت مقاومت‌کنندگان چنان افسر فرمانده حکومت دوره اشغال را تحت تأثیر قرار داد که او با وجود خطر فراوانی که برای خودش داشت، به گروه‌های محلی گشتاپو اجازه یورش به مراکز نجات را نداد.

در همین اثنا، واقعه‌ای بسیار شگرف و در عین حال درس‌آموز، درست در برلین پدیدار شد. در اولین آخرهفته مارس ۱۹۴۳، یهودیانی که از «خویشاوندان آریایی» بودند (عمدتا شوهران زنان غیریهودی) یک جا جمع‌آوری شدند تا به اردوگاه‌های تجمیع[۱۴] تبعید شوند. بر خلاف تمام انتظارات، همسران و مادران این مردان که تعداد آن‌ها سرانجام به حدود هزار نفر رسید، مقابل مقر بازداشتگاه روزن‌شتراسه[۱۵] تجمع کردند و خواستار بازگشت عزیزان‌شان شده، و از ترک محل امتناع کردند. در طی چند روز، گشتاپو کوتاه آمد و مردان دستگیرشده را آزاد کرد. برخی از آن‌ها بایستی با عجله از اردوگاه‌های تجمیع که تا آن زمان به آن‌جا فرستاده شده بودند، اعاده می‌شدند. در واقع، همه این مردان از جنگ جان سالم به در بردند. نکته حتی شگفت‌آورتر آن بود که مقامات گشتاپو در سایر پایتخت‌های [اشغالی] اروپایی هم با وضعیت «اختلاط نژادی» مشابهی در جمعیت‌های حاضر در آن مناطق مواجه بودند و در انتظار راهنمایی، چشم به برلین داشتند؛ از این رو، همین تظاهرات گذرا [با احتساب مجموع اثرات مستقیم و غیرمستقیم آن] موجب نجات جان ده‌ها هزار نفر دانسته شد.[۱۶]

توجه داشته باشیم که این، یکی از ضعیف‌ترین شکل‌های خشونت‌پرهیزی بود. این فقط یک تظاهرات کوتاه‌مدت و خودجوش بود، توسط افرادی آموزش ندیده، بدون اطلاع (یا با اطلاعی اندک) از این‌که خشونت‌پرهیزی چگونه عمل می‌کند، و بدون نقشه راه یا طرحی برای پی‌گیری و ادامه دادن آن کنش فوری اولیه‌شان. اما حتی همین «یکی از ضعیف‌ترین انواع» کنش خشونت‌پرهیز توانست به نحوی کارآمد و در برابر یکی از ستم‌کارترین نظام‌های تاریخ مدرن، ثمربخش باشد. حالا حسابش را بکنید با مقداری آموزش و با اتخاذ راهبردی حساب‌شده، نتایج می‌توانند تا چه حد چشم‌گیرتر باشند. نقد بسیار رایجی که به عنوان ایراد به استدلال‌های موافق خشونت‌پرهیزی طرح می‌شود، این است که خشونت‌پرهیزی هرگز علیه نازی‌ها مؤثر نبوده است. این دو مثال (خصوصا مورد آخر) موجب ابطال چنان ایرادی می‌شود. [از همین دست، می‌توان ایستادگی معلمان نروژی در برابر تحمیل آموزش ایدئولوژیک توسط حکومت دست‌نشانده نازی‌ها را نیز افزود، که ماجرای آن در کتاب «کنش‌های کوچک ایستادگی» نوشته کراشا و جکسون، و همین‌طور در کتاب «ایستادگی مدنی» نوشته اریکا چنووِث آمده است؛ همین‌طور ایستادگی دانمارکی‌ها در برابر نشان‌گذاری لباس و تحویل یهودیان، و تلاش برای نجات آن‌ها از طریق گذراندن‌شان به سوئد، که ذکر آن در کتاب «آیشمن در اورشلیم» نوشته هانا آرنت آمده است -مترجم.] در حقیقت، خشونت‌پرهیزی وقتی که [به‌جا و به درستی، با درکی واقع‌بینانه از شرایط] آزموده شده، به نحو حیرت‌انگیزی ثمربخش بوده است.

وقتی چنان موفقیت‌هایی حاصل می‌شود، مسائلی هست که می‌توانیم رعایت‌شان کنیم تا شاخصه خشونت‌پرهیز تعامل را هم‌چنان فعال نگه داریم و اطمینان حاصل کنیم که تلاش‌های‌مان بر باد نمی‌رود. پیش از این، درباره اهمیت اضافه نکردن ناگهانی موضوعی جدید به یک توافق توجه داده‌ایم. گفتیم که چنین خطایی، مذاکره را به نبرد قدرت تبدیل می‌کند. در عین حال مسأله حتی مهم‌تر از این، اجتناب از شادی مغرورانه بعد از پیروزی[۱۷] یا همان به نمایش گذاشتن ظفرمندی است؛ شبیه آن‌که بعد از به ثمر رسیدن گل در یک بازی فوتبال، بازیکنی از راه برسد و توپی که آن سوی خط دروازه آرام گرفته را یک بار دیگر با تمام قوا، محکم به سوی تور دروازه شوت کند.[۱۷.۱]

در پی تحریم یک ساله سوار شدن به اتوبوس‌ها [توسط سیاه‌پوستان] در مونتگمری آلاباما، مذاکراتی پرحرارت شکل گرفت که طی یکی از آن‌ها، نماینده‌ای رسمی از شرکت اتوبوس‌رانی شهر، نگران آن بود که تن دادن به مطالبات معترضان، راه را بر این امر هموار کند که «شروع به فخرفروشی و پُز دادن درباره پیروزی‌شان بر سفیدپوستان کنند و این چیزی است که ما تحملش را نخواهیم داشت و زیر بار آن نمی‌رویم». کینگ با در نظر گرفتن چنین امری، به همکارانش یادآور شد که «در طریق خشونت‌پرهیزی، ما از این وسوسه پرهیز می‌کنیم که حال روان‌شناختی فاتحان را به خود بگیریم». روان‌شناسی فاتحان به فعل‌وانفعالات کهنه نگرش «من-علیه-تو» تعلق دارد، که عرصه حیات را به مثابه نزاع دسته‌جات مجزا و منفصل می‌بیند؛ نزاعی که اغلب بر سر نمادها است. بر خلاف این، روان‌شناسی خشونت‌پرهیز از تبدیل موفقیت به «فتح» پرهیز می‌کند، چرا که چنین کاری حریفان را به قرارگیری در قطب مخالف و به سوی تضاد سوق می‌دهد و بیگانه‌شان می‌سازد. اظهار نظر توین‌بی را به یاد آورید که گاندی ادامه حکمرانی بر هند را برای بریتانیایی‌ها ناممکن ساخت، اما (یا به بیان دقیق‌تر، تا حدودی به سبب آن‌که) این را برای‌شان ممکن ساخت که بدون کینه و خصومت، و بدون تحقیر بیرون بروند.

ایده آخری که هنگام بحث درباره موفقیت مبارزه خشونت‌پرهیز باید به خاطر داشت، این است که گاهی اوقات موفقیت را صرفا باید به عنوان یک آغاز محسوب کرد. احتمالش هست که کار شما هنوز تمام نشده باشد. بسیاری از جنبش‌ها پیش از آن‌که اصل مشکل حل شده باشد، منحل و زایل می‌شوند؛ حال یا به سبب سرمستی ناشی از پیروزی، یا فقط از فرط خستگی و ته کشیدن کامل انرژی. این در حالی است که اصل مشکل، خود ایده ظلم است، نه فقط جسمیت یافتن آن در قالب یک گروه یا یک فرد خاص؛ بنابراین جنبش‌ها باید تا از میان رفتن خود ایده ظلم ادامه یابند، نه آن‌که بر براندازی فرد یا گروه مظهر آن متمرکز شوند. اما تاریخچه اخیر خشونت‌پرهیزی پُر است از شکست‌های دل‌سردکننده‌ای که به دنبال براندازی‌های موفق رخ داده‌اند: اگر بخواهیم چندتایی‌شان را نام ببریم، می‌توانیم از فیلیپین، صربستان، مصر، یمن و اوکراین یاد کنیم. مشابه همین‌ها، اگرچه انتفاضه اول فلسطین (۱۹۸۷-۱۹۹۳) با امضای پیمان اُسلو به نتیجه‌ای انجامید، اما دست آن پیمان از رسیدن به آزادی معنادار برای فلسطین بسیار کوتاه ماند.

در این قضیه در واقع به نظر می‌رسد که هیچ‌چیز نمی‌تواند مثل موفقیت شکست بخورد![۱۸] اما قبل از آن‌که زود قضاوت کنیم، به یاد داشته باشید که این جنبش‌ها اغلب و به طرزی قابل‌درک، نصفه‌ونیمه بودند. همان‌طور که دیدیم، وجود یک رکن «سازنده» قوی، غالبا می‌تواند از این شکست‌ها جلوگیری کند؛ رکن سازنده‌ای که با نهادهایی جایگزین[۱۹] تکمیل شده باشد که آماده‌اند به داخل آن خلأ پیش‌گفته حرکت و آن را پُر کنند. [در آخرین قسمت از بخش ۴ (راز برنامه سازنده) در این‌باره صحبت کردیم.] بیشتر اوقات لازم است که استقامت سرسختانه[۲۰]، حتی پس از پیروزی تداوم یابد. (کنش‌گران آمریکای لاتین، این استقامت سرسختانه را firmesa permanente می‌خوانند.)

اگر ما به قواعدی هم‌چون «موضوع جدید ممنوع!» پای‌بند باشیم و از روان‌شناسی فاتحان پرهیز کنیم، خودمان را در موقعیت بهره‌مند شدن از موفقیتی قرار می‌دهیم، که فقط خشونت‌پرهیزی می‌تواند آن را به ما بدهد و هیچ‌کس نمی‌تواند آن را سَلب کند.

آیا پرشمار بودن اهمیت دارد (یا نه)؟

در انواع عملیات خشونت‌آمیزی که در بستر تضادها صورت می‌گیرند، خصوصا در مورد عملیات نظامی، عملا سعی بر آن است که نقش «فرد» نفی و سلب شود. این کار از طریق استفاده از البسه یکسان (یونیفورم)، تعلیمات تلقینی (تا حد شست‌وشوی مغزی)، زنجیره سفت‌وسخت دستورات و نظایر آن صورت می‌گیرد. اما از همه این‌ها گذشته، از آن‌جایی که خشونت‌پرهیزی همان نیروی روح است که اساسا بر «قدرت هر فرد انسانی» بنا شده که درون هرکسی یافت می‌شود، لذا فرد انسانی در آن نقش محوری‌تری ایفا می‌کند. طبیعتا اوضاع و شرایطی وجود دارد که در آن، پُرشماری نفرات کمک‌کننده است. کسانی مثل فردیناند مارکوس یا حُسنی مبارک می‌توانند چندصدتایی از مردم را که در میدانی تجمع کرده باشند، جارو کنند و بیرون بریزند، اما نمی‌توانند میلیون‌ها نفر را نادیده بگیرند؛ خصوصا اگر پس از گشوده شدن آتش سرکوب بر روی‌شان هم‌چنان پابرجا مانده باشند.

در طی قیام موفق مردم فیلیپین، اصطلاح «قدرت مردم»[۲۱] ابداع شد، تا بیان‌گر قدرت جمعی توده به پا خاسته باشد. اما یکی از شرکت‌کنندگان، کاردینال جِیمی سین[۲۲]، این نظر خردمندانه را اظهار کرد که: «مبهوت‌کننده بود. دو میلیون عزم مستقل شکل گرفته بود. هر یک از آن‌ها در عمق وجود خود می‌گفت، «من انجامش می‌دهم»، و این‌گونه بود که آن‌ها بیرون ریختند» (تأکید با حروف خمیده از م. نِیگلِر است.)[۲۳] به عبارت دیگر، حتی قدرت مردم از همان چیزی برساخته شده است، که من قدرت فرد انسانی می‌خوانمش، یعنی اراده متعهد تک‌تک افراد باشهامت.

در خشونت‌پرهیزی که تا جای ممکن بر متقاعدسازی تکیه دارد، نه بر اِعمال فشار، روشنی پیام می‌تواند جایگزین پُرشماری طرفداران شود. آن آمریکایی برجسته، هنری دیوید ثورو[۲۴] هم این را دیده بود. او درباره برده‌داری چنین گفت که «این را خوب می‌دانم، که اگر یک‌هزار، اگر یک‌صد، اگر ده نفر که بتوانم این‌طور بخوانم‌شان -اگر فقط ده فرد شرافتمند- آری، اگر فقط یک فرد شرافتمند… از برده‌داری دست بردارد، به راستی خود را از این مشارکت بیرون بکشد، و در نتیجه آن در زندان شهر محبوس شود، این در حکم لغو برده‌داری در آمریکا خواهد بود. زیرا این اهمیتی ندارد که جرقه آغازین چه‌قدر ممکن است کوچک به نظر برسد: کاری که یک بار به درستی به انجام رسانده شود، برای همیشه انجام شده است.»[۲۵]

واقعیت این است که چنان فرد صاحب بینش و مصممی، غالبا افراد را زمانی که به آن‌ها نیاز باشد، به تعداد کافی گرد هم خواهد آورد. این بخشی از قاعده‌ای است که گاندی آن را «قانون پیش‌روی»[۲۶] نامید. او این قاعده را این‌چنین درخشان به تصویر می‌کشد: «رود گَنگ، بستر جریانش را در طلب شاخه‌های فرعی‌اش رها نمی‌کند. به همین صورت، یک رهرو خشونت‌پرهیز (ساتیاگراهی) هم مسیرش را، که هم‌چون لبه شمشیر دقیق و مشخص است، رها نمی‌کند. اما همان‌طور که شاخه‌ها به طور طبیعی هم‌چنان که گَنگ به پیش می‌رود به آن می‌پیوندند، بدین‌سان است که آنها با رود می‌شوند، که همان ساتیاگراها است.»[۲۷]

بنابراین پرشماری افراد در ساتیاگراها مهم است، به جز مواقعی که مهم نباشد[!]. و زمانی که حضور پرشمار افراد مهم باشد، فرد مناسب غالبا می‌تواند آن‌ها را گرد آورد. می‌ارزد که این را در یاد نگه داریم، زیرا ما در مواقعی که حقیقتا به قدرت خود آگاهی نداریم (که اغلب چنین است)، به طور طبیعی به سراغ قدرت ناشی از زیادی عده می‌رویم. این طبیعی است، اما نباید ما را از کشف توان درونی‌مان منحرف کند.

پیش‌تر اشاره کردیم که گاندی طی مبارزاتش در آفریقای جنوبی، اصل «عدم ایجاد دردسر» را در ۱۹۱۳، مقارن با اعتصاب راه‌آهن، ارائه کرد. [سال‌ها بعد از آن در هند،] زمانی که بریتانیایی‌ها گرفتار جنگ جهانی دوم بودند، گاندی احساس می‌کرد که نمی‌تواند مبارزه برای استقلال را به حال تعلیق در آورد، اما در عین حال از این هم اکراه داشت که اصل «عدم ایجاد دردسر» خویش را نقض کند. راه‌حل چه بود؟ او یک نفر، یعنی وینوبا بهاوه[۲۸] را برگزید تا دست به نافرمانی مدنی بزند و به پیشواز زندانی شدن برود. وینوبا، شاگرد معتمد و امین او بود، که در سطحی گسترده به عنوان وارث و جانشین معنوی او محسوب می‌شد. بدین‌ترتیب، بریتانیایی‌ها مطلب را دریافتند، که ساتیاگراها از بین نرفته است؛ اما آنان می‌بایست مرحمت این تعلیق موقت را قدر می‌دانستند، آن هم در آن وضعی که گرفتار بودند و نمی‌توانستند بر «مذاکره» درباره استقلال هند، تمرکز کاملی داشته باشند. توجه داشته باشید که این تاکتیک، یک نماد پوچ و توخالی نبود: وینوبا شخصی واقعی بود که عدم همکاری با قوانین واقعی را به نمایش می‌گذاشت و مجازاتی واقعی را از بابت آن پذیرا می‌شد، تا این پیام را به نظام بدهد که مبارزه برای استقلال از میان نرفته است. با این همه، او فقط یک نفر بود.

پرتعداد بودن گاهی اوقات ضروری است، اما روشن بودن هدف و تعهد به آن همیشه ضروری‌اند. اگر جنبشی در مسیر درست خود باقی بماند، مردم زمانی که به آن‌ها نیاز باشد به آن خواهند پیوست. [تأکید با خمیدگی حروف، از مترجم است.]

نمادها چه‌قدر به درد می‌خورند؟

در ساتیاگراها، نمادها هم مثل پرتعداد بودن کاربرد محدودی دارند (به یاد بیاورید که ساتیاگراها به معنای «حقیقت را محکم چسبیدن» است). همان‌طور که اهمیت پرتعداد بودن را بیش‌ازحد برآورد می‌کنیم، به استفاده بیش‌ازحد از نمادها هم تمایل یافته‌ایم. شاید تأسف‌انگیزترین نمونه از خطا در به‌کارگیری یک نماد، مربوط به ماجرای قتل‌عام میدان تیانانمِن پکن، در ۴ ژوئن ۱۹۸۹ باشد. در آن روزها، جمعیت انبوهی از دانشجویان، کارگران و حامیان، در میدان تجمع پیدا کرده بودند تا هم‌بستگی و مطالبه‌شان در راستای اصلاحات را به نمایش بگذارند. هرچند، از آن‌جایی که آن‌ها فاقد راهبردی بلندمدت بودند، خود میدان و امتناع‌شان از ترک میدان، نمادی از نافرمانی‌شان شد. این نماد شدن خود میدان، موجب انحراف توجهات از هدف بسیار موجه «اصلاحات دموکراتیک» شد. همه ما می‌دانیم که آخر داستان به کجا انجامید. اما اگر به جای این، مقاومت‌کنندگان میدان را ترک کرده و به دانشگاه‌ها و دهکده‌های‌شان برگشته بودند تا مردم را آموزش دهند و برای ایجاد تغییر، گام‌هایی ملموس و دست‌یافتنی را اختیار کنند، جنبش دموکراسی‌خواه چین احتمالا هنوز زنده می‌بود؛ و آن مردم شجاعی که مظهر و تجسمش [در آن میدان] بودند نیز، به هم‌چنین.

این بدان معنا نیست که تحصن‌ها و اشغال‌ها هیچ‌گاه مؤثر نیستند. هنگامی که ده‌ها هزار معترض بومی، مجلس اکوادور را در سال ۲۰۰۰ به شیوه‌ای عاری از خشونت اشغال کردند، این عمل آن‌ها اثر بسیار چشم‌گیری بر جای گذاشت؛ حتی با وجود آن‌که رهبران جنبش در ظرف چند روز از سوی حریف در تنگنا قرار گرفته و قدرت را از دست دادند. با این حال، دو سال بعد، به دنبال سازماندهی گسترده مردم عادی (یا همان بی‌صدایان)، یکی از همان رهبران به ریاست جمهوری انتخاب شد.

خیزش اکوادور، به خیزش تیانانمِن شبیه بود، اما وجود ۳ تفاوت احتمالا در موفقیت بعدی آن نقش داشت. یکم، معترضان یک نماد صِرف از قدرت را اشغال نکردند، بلکه یک پایگاه واقعی قدرت را اشغال کردند. دوم، آنان زمانی وارد عمل شدند، که بنیه و توانایی کافی برای کسب قدرت را داشتند، نه آن‌که فقط مطالبه‌اش کنند. و سوم، آنان قادر بودند بعد از خاتمه اشغال، جنبش را ادامه دهند. این بدان معناست که اشغال، هم گذشته‌ای داشته و هم آینده‌ای؛ یعنی قسمتی از یک کارزار بزرگ‌تر بوده است، که آن کارزار قادر بوده مجموعه‌ای از تاکتیک‌های متنوع، اعم از مقابله‌جویانه یا غیر آن [یعنی «سازنده»] را به کار بگیرد. [توجه دارید که بازگشت به جامعه و توجه جدی به آموزش افراد پیش از سازماندهی، چه نقش مهمی در این راستا ایفا کرده است و این، یکی از ویژگی‌های آن رکن «سازنده» و معمولا مغفول جنبش‌ها است که اغلب در هیاهوی رکن مقابله‌جویانه یا همان کنش‌های اعتراضی یا «انسدادی» گم می‌شود و همین امر، اصلی‌ترین عامل شکست جنبش‌ها است -مترجم]

مطمئنا سرسختی می‌تواند در عرصه خشونت‌پرهیزی هم مثل همه عرصه‌های دیگر، تفاوت بین موفقیت و شکست را رقم بزند. اگرچه، چنان استقامتی بایستی به مواردی واقعی اختصاص داده شود و فقط به ندرت به نمادهایی از آن موارد. گاندی در راهپیمایی معروف نمک در ۱۹۳۰، استادی در صحنه‌پردازی و اداره بیان نمادین را به نمایش گذاشت. او برای رسیدن به کناره دریا، بیش از ۳۶۰ کیلومتر را پیاده پیمود، تا قوانین ناعادلانه [انحصار] نمک را با ساده‌ترین عمل ممکن بشکند: برداشتن مشتی نمک از زمین ساحل دریا. اما این اغلب فراموش می‌شود که او داشت به سوی دریایی واقعی می‌رفت تا نمکی واقعی را بردارد؛ عملی که سازنده و ملموس بود و در این مورد، غیرقانونی. مشابه همین، راهپیمایی بزرگ او در آفریقای جنوبی که ۱۵ سال قبل‌تر[۲۹] صورت گرفت، فقط یک اعتراض نبود؛ او می‌بایست سه‌هزار معدنچی اعتصابی و خانواده‌های‌شان را که در آن زمان بی‌خانه و بی‌سرپناه شده بودند، به آشرام خودش نقل مکان می‌داد. [گاندی هرجا که می‌زیست، دهکده، محله یا جماعتی معنوی تأسیس می‌کرد. این سکونت‌گاه معنوی را «آشرام» می‌خواندند.] در این مورد نیز، عمل او از نظر فنی حقوقی، خلاف قانون بود. به عبارت دیگر، هیچ‌یک از این راهپیمایی‌ها صرفا نمادین نبودند؛ آن‌ها اقداماتی بسیار ملموس و عینی بودند که ضمنا حدودی از طنین نمادین را هم داشتند. بنابراین، اگرچه نمادها می‌توانند اقدامات عینی و ملموس را تقویت یا تضعیف کنند، هرگز نباید جای اقدامات عینی را بگیرند.

امکان سوءاستفاده از خشونت‌پرهیزی: آیا ممکن است خشونت‌پرهیزی در راه غیرحق به کار گرفته شود؟

خشونت‌پرهیزی در صورتی که به درستی پیشه شده باشد، قابل سوءاستفاده نیست. اگرچه متأسفانه نام شرافتمند و دل‌فریب خشونت‌پرهیزی ممکن است مورد سوءاستفاده قرار بگیرد، که به فراوانی هم می‌گیرد. به عنوان مثال، وقتی گروهی از صاحبان اسلحه در کالیفرنیا امتناع‌شان از ثبت سلاح‌های تهاجمی‌شان را «نافرمانی مدنی» خواندند، فراموش کرده بودند که داشتن سلاحی مرگبار، دورترین فاصله را از مدنیت یا خشونت‌پرهیزی دارد.

هم‌چنین ممکن است که تاکتیک‌های بی‌خشونت (یا به بیان دقیق‌تر، تاکتیک‌هایی که کاربردشان در خشونت‌پرهیزی نیز جا دارد) در زمینه‌ای غیرخشونت‌پرهیز به کار گرفته شوند. در ۱۹۹۱ در هند، راهپیمایانی در صدد بر آمدند که وارد ایالت گجرات شوند تا به ساخت سدهایی روی رود نارمادا اعتراض کنند. فرآیند ساخت این سدها تا همان زمان صدها روستا را به زیر آب برده بود، و عواقب مخرب زیست‌محیطی و اجتماعی بسیاری داشت. اما مقامات رسمی حکومت ایالتی گجرات، که دلایل ناموجه خودشان را برای پی‌گیری ساخت سد داشتند، بچه‌مدرسه‌ای‌ها را برای جلوگیری از آن راهپیمایی بسیج کردند؛ در حالی که آن بچه‌مدرسه‌ای‌ها هم‌زمان با انجام چنین کاری، سرودهایی درباره گاندی می‌خواندند!

پیش‌تر درباره اصلی مهم صحبت کردیم که عبارت بود از: توانایی استوار ایستادن بر اهداف بنیادی، اما سازش بر سر هرچه که غیر از آن باشد. اینک درباره رویه‌ای دیگر صحبت می‌کنیم که رعایت آن در تظاهرات یا سایر اقدامات خشونت‌پرهیز امروزین، به همان اندازه اهمیت دارد. مواردی که در دو بند اخیر به عنوان نمونه‌های سوءاستفاده از خشونت‌پرهیزی آوردیم، نشان می‌دهند که چرا رعایت آن‌چه خواهیم گفت تا این حد مهم است: در یک جنبش خشونت‌پرهیز، بایستی از گل‌آلود کردن آب توسط کسانی که هنوز مدافع خشونت‌ورزی‌اند جلوگیری شود. محض نمونه، در طی جنبش «اشغال» که اصولا خشونت‌پرهیز بود، کسانی بودند که فکر می‌کردند به کار بردن «یک‌کمی» خشونت اشکالی ندارد، مثلا این‌جا یا آن‌جا شیشه‌ای را شکستن یا مخزن زباله‌ای را آتش زدن. آن‌ها این کارها را تحت عنوان آن‌چه که «تنوع تاکتیک‌ها» می‌خواندندش روا می‌دانستند. اما این به معنای تباهی و انحرافِ خشونت‌پرهیزی است. حتی وقتی کسی قضیه را از حیطه اخلاقی خارج کند و به مسأله از حیث نتیجه دادن نگاه کند (خصوصا نتیجه دادن در بلندمدت)، واضح است که حتی «یک‌کمی» خشونت هم جنبش خشونت‌پرهیز را مبهم و دوپهلو می‌سازد، و بنابراین ضعیفش می‌کند. به بیان دیگر، تفاوت بین خشونت‌ورزی و خشونت‌پرهیزی مسأله‌ای از جنس تنوع و گوناگونی (مثل تفاوت سینه‌سرخ‌ها و گنجشک‌ها) نیست. به جای آن، واقعا این‌طور است که آن‌ها متضاد هم هستند، و پیامدهایی متضاد با یک‌دیگر دارند. این را هم علاوه کنید که خشونت‌پرهیزی به هیچ‌وجه یک تاکتیک نیست، بلکه نیروی خیر زندگی است.

نقش رنج کشیدن در ساتیاگراها

در اردوگاه تجمیع آشویتز [که به صورت هم‌زمان اردوگاه کار اجباری و بعدها اردوگاه مرگ هم بود،] در ۱۹۴۲ به سبب آن‌که یک زندانی گریخته بود، ۱۰ زندانی لهستانی از سایرین جدا، و به سلولی زیرزمینی برده شدند تا آن‌جا از گرسنگی جان دهند. در عین شگفتی همگان، یک زندانی دیگر پا پیش گذاشت و درخواست کرد که به جای یکی از آن مردان نگون‌بخت بمیرد. او کشیشی به نام ماکسیمیلیان کولبه[۳۰] بود که اکنون با عنوان قدیس آشویتز شناخته می‌شود. اگرچه او به واقع چند روز بعدتر اعدام شد، فداکاری الهام‌بخش او تغییری عظیم در روحیه زندانیان ایجاد کرد. این امر احتمالا موجب نجات صدها نفری شد که در صورت عدم تقویت روحیه، در برابر یأس و بنابراین (در آن شرایط غیرقابل‌تحمل) در برابر مرگ مقهور می‌شدند.

وقتی که منازعه‌ای ساتیاگراها را ایجاب می‌کند (یعنی آن هنگام که منازعه به مرحله ۲ از نمودار ما در فصل ۳ می‌رسد)، می‌شود که کسانی فی‌الحال متحمل رنج باشند، اما تاب‌آوری آن‌ها که ناخواسته به طول هم انجامیده باشد، قلوب حریفان‌شان را تکان ندهد و بیدارشان نکند. در حقیقت اگر به این تلاش‌ها توجهی نشود، وضعیتی که ظالمانه است می‌تواند عادی و به‌هنجار به نظر برسد؛ انگار که فقط نمونه‌ای باشد از این‌که زندگی چگونه است (بله، زندگی همین است!)، یا انگار حتی ناشی از قصور خود قربانی باشد. مصائب طولانی فلسطینیان در سرزمین‌های اشغالی، آلبانیایی‌تبارهای کوزوو در دهه ۱۹۹۰، یا میلیون‌ها نفر که امروزه در فقری بسیار شدید زندگی می‌کنند را تصور کنید. این‌ها از جمله قربانیان نگون‌بخت و بی‌شمار «خشونت ساختاری»[۳۱] هستند. در این وضعیت، رنج به عوض آن‌که توسط فشار و خشونت آشکار تحمیل شود، توسط ساختارهای اجتماعی یا سیاسی ناعادلانه تحمیل می‌شود، هرچند که این ساختارها اغلب توسط فشار یا خشونت آشکار نیز پشتیبانی می‌شوند.

هرگاه طوری شود که ما دیگر بیش از آن نتوانیم چنان ظلمی را تحمل کنیم، این گزینه را داریم که در برابر رنج تحمیلی‌اش خودمان را هم‌چون میله برق‌گیری سازیم، تا دیگران را هشیار کنیم و به چنان وضعیتی پایان دهیم. عمل ماکس کولبه، نمونه چنین موردی است. هم‌چنین، دانشجویانی که در طرح بدفرجام «رز سفید» شرکت داشتند نیز امیدوار بودند که قبول چنین مخاطره‌ای اثری آن‌چنان خواهد داشت. طرح «رز سفید» علیه رژیم نازی در مونیخ، در زمان اوج جنگ جهانی دوم ترتیب داده شد. آن دانشجویان دفترچه‌هایی را چاپ و پخش کردند که دعوت به مقاومت مبتنی بر عدم همکاری [با رژیم نازی] می‌کرد؛ اگرچه آنان درباره این‌که آن مقاومت چگونه‌چیزی می‌تواند باشد تقریبا هیچ نمی‌دانستند، و قادر به تصور این هم نبودند که مقاومت مبتنی بر عدم همکاری، فقط یک جنبه از خشونت‌پرهیزی حقیقی یا همان ساتیاگراها است. آن‌ها می‌دانستند که با چیزی نزدیک به مرگ حتمی مواجه‌اند (و در نهایت هم فقط یکی از آن‌ها از چنین سرنوشتی گریخت)، اما چنین استدلال می‌کردند که «پایانی بر وحشت، بهتر از وحشتی بی‌پایان است». این است آن محاسبه اخلاقی که شاید ما در موارد ستم مفرط بایستی انجام دهیم.

اعتصاب غذا در ساتیاگراها

مرگ در خشونت‌پرهیزی احتمال وقوع کم‌تری دارد، تا در منازعات خشونت‌آمیز، اما همان‌طور که ماکس کولبه و طراحان «رز سفید» نشان دادند، گاهی اوقات لازم می‌شود که جانمان را در معرض مخاطره قرار دهیم. اعتصاب غذا، خصوصا اعتصاب غذای نامحدود[۳۲] یا آن‌طور که گاندی می‌گفت «اعتصاب غذا تا سرحد مرگ»[۳۳]، یکی از صورت‌هایی است که این نوع چاره‌پردازی سفت‌وسخت می‌تواند در قالب آن بروز کند. اعتصاب غذا به عنوان بخشی از اقدام به قبولاندن در مرحله ۳ از یک منازعه خشونت‌پرهیز، خصوصا اگر محتمل باشد که به مرگ خود آن‌کس که پای در این راه می‌گذارد منجر شود، می‌تواند روشی قدرتمند برای بیدار کردن دیگران درباره ظالمانه بودن یک وضعیت باشد، و نشانی باشد از رضای خاطر شما برای پذیرفتن هر رنجی جهت اصلاح آن وضعیت. هرچند، این روش می‌تواند به جای ترغیب و راضی کردن طرف مقابل، او را از طریق اعمال فشار و زور به تغییر رویه وادار کند، که چنین امری آن را در ضدیت با روح ساتیاگراها قرار می‌دهد. بنابراین اعتصاب غذا به عنوان کنشی ذیل ساتیاگراها (نه به عنوان عملی برای تزکیه نفس)، فقط باید که درست به عنوان آخرین چاره اختیار شود، و حتی در آن وقت هم فقط با رعایت شرایطی بسیار دقیق و معین بدین شرح:

  • یکم، فردی که اعتصاب غذا می‌کند، باید مطمئن شود که او شخص مناسب برای انجام این فداکاری است. این امر مستلزم آن است که فرد مهار امیالش را در دست داشته باشد (حتی مهار میلش به زیستن را) و نباید نفرت از حریف در انگیزش او نقشی داشته باشد.
  • دوم، این اقدام بایستی کسانی را مخاطب قرار دهد که به احتمال زیاد بتوانند با این سخت‌ترین کنش ارتباط برقرار کنند. اگر آن‌ها حتی چنان حدی از ربط را احساس نکنند یا منطق فداکاری را در نیابند (هم‌چنان که در جهان غرب اغلب این‌طور است)، اعتصاب غذا راهکار نابه‌جایی خواهد بود.
  • سوم، اعتصاب غذا بایستی برای تحقق هدفی واقع‌گرایانه طراحی شود. مطالبه‌ای کلی برای «صلح جهانی» یا چیزهایی شبیه به این [مثلا درخواست آزادی همه زندانیان سیاسی در یک نظام تمامیت‌خواه -مترجم]، اگرچه خواسته‌هایی شرافتمندانه‌اند، از طریق اعتصاب غذا قابل‌دستیابی نیستند. همان‌طور که تقریبا همیشه مصداق دارد، اعتصاب‌غذاکنندگان نتوانسته‌اند از پیش به جلب توجه و اثرگذاری قانع‌کننده بر پندار میلیون‌ها تن از مردمان دست یابند.

  • چهارم، اعتصاب غذا بایستی فقط در متن کارزاری به راستی خشونت‌پرهیز به کار گرفته شود. نمونه اعتصاب غذای زندانیان ارتش جمهوری‌خواهِ ایرلند در زندانِ لانگ‌کِش[۳۴]، هیچ‌یک از این معیارها را برآورده نمی‌کرد؛ بنابراین به رغم شجاعت و فداکاری اعتصاب‌کنندگان، ده انسان جان‌شان را از دست دادند، بی‌آن‌که این امر به هیچ تغییر اجتماعی مشهودی بیانجامد.

  • در خاتمه، به یاد داشته باشید که اعتصاب غذا نباید در پیش گرفته شود مگر زمانی که تمام گزینه‌های دیگر ناکارآمد و از رده خارج شده باشند.

وقتی این مقتضیات برآورده شوند، اعتصاب غذا می‌تواند معجزه کند. گاندی استاد پرآوازه این فن بود. بریتانیایی‌ها در ۱۹۳۲ بنا داشتند برای هندوهای عضو کاست[۳۵] و خارج از کاست، حوزه‌های انتخابی مجزا در نظر بگیرند؛ اما «اعتصاب غذای جانانه»ی او موجب شد تا آنان از این امر عقب‌نشینی کنند. «معجزه کلکته»ی او، یعنی اعتصاب غذایش، در ۱۹۴۶ به آشوب‌های فرقه‌ای خاتمه داد؛ در حالی که پلیس و ارتش از مهار آن شورش‌ها ناتوان بودند. با همه این احوال، گاندی در آخر کار به این نتیجه رسید که بعضی از اعتصاب غذاهایش از طریق اعمال فشار و جبر اثر می‌گذاشته‌اند [نه از طریق ترغیب و متقاعدسازی] و بنابراین از نقطه نظر او، ناکامی و شکست مجسم بوده‌اند. [به رغم آن‌که با معیارهای متعارف، به خاطر رسیدن به نتایج ظاهری و تأمین مطالبات، موفق محسوب می‌شده‌اند.]

به دست گرفتن کنترل

ما در ساتیاگراها رنج کشیدن را برای خاطر [چشم و ابروی!] خودش نمی‌خواهیم؛ در پی این هم نیستیم که مظلوم‌نمایی کنیم یا از خودمان شهید بسازیم. اما در عین حال، تفاوت عظیم بین این دو نوع رنج را درک می‌کنیم: ۱- رنج منفعلانه‌ای که میلیون‌ها نفر بدون هیچ حاصل قابل‌توجهی متحمل می‌شوند، و ۲- هموار کردن رنجی بر خود با رضای خاطر، به منظور دستیابی به هدفی والاتر، وقتی چاره دیگری نباشد. این نوع اخیر تحمل رنج است، که نیروی خشونت‌پرهیزی را وارد و درگیر پیکار می‌کند؛ و همانی است که کینگ نامش را «رنج بردن بی‌مزد و منت» گذاشت.

مبارزات خشونت‌پرهیز، خصوصا در منازعاتی که تا مراحل انتهایی به پیش رفته باشند، می‌توانند سخت و طوفانی بشوند. از این رو، به‌جاست که نکته بعدی را به خودمان یادآور شویم: رنجی را در نظر بگیرید که به واسطه تن دادن به یک وضعیت ظالمانه حاصل آمده؛ همین‌طور، رنجی را در نظر آورید که در اثر کاربرد خشونت برای غلبه بر آن وضعیت ظالمانه پدید می‌آید. حالا اگر حالت سوم -یعنی خشونت‌پرهیزی- را با دو حالت پیشین مقایسه کنیم، می‌بینیم که در بلندمدت، رنجی که در یک مبارزه عاری از خشونت به صورت داوطلبانه پذیرفته می‌شود، از هر دو وضعیت پیش‌گفته بسیار کمتر خواهد بود. به عنوان مثال، اگرچه کمابیش در حدود هزار نفر طی مبارزات خشونت‌پرهیز برای استقلال هند جان خود را از دست دادند (خصوصا در قتل‌عام آمریتسار در ۱۹۱۹)، اما در مقابل، میلیون‌ها تن از مردم به عنوان قربانیان منفعل و پذیرای وضعیت ظالمانه جان باختند؛ نظیر اوضاع در طی «قحطی بنگال» در ۱۹۴۳، همان هنگام که تقریبا تمام محصول برنج کشور جهت استفاده ارتش بریتانیا ضبط می‌شد. به عنوان مثالی برای آن حالت دیگر، همان‌طور که کینگ خاطرنشان کرد، در طی ۶ شب شورش در دیترویت، مردمان بیشتری کشته شدند، تا در طی ۶ سال نافرمانی مدنی در جنوب آمریکا، برای حقوق مدنی سیاه‌پوستان.

هنگامی که رنج کشیدن اجتناب‌ناپذیر شده باشد، دو قاعده سرانگشتی درباره آن وجود دارد. یکم، هرچه که زودتر و سریع‌تر بتوانیم فعالانه و خشونت‌پرهیزانه به یک منازعه واکنش نشان دهیم، برای حل آن به رنج بردن کم‌تری محکوم خواهیم بود. و دوم، هرچه که بیشتر برای رنج کشیدن داوطلبانه مهیا باشیم، رنج ناخواسته کم‌تری بر ما تحمیل خواهد شد.

پانویس‌ها

۱. اگرچه در ادامه خواهیم دید که این فقط شباهت در کلیت موضوع است، چرا که به لحاظ کمی، مطالعات تجربی گسترده موفقیت دوبرابری روش‌های خشونت‌پرهیز نسبت به روش‌های خشونت‌آمیز را تأیید کرده‌اند. -مترجم
۱.۱. B. R. Nanda
۲. اخبار هند (India News)، یکم اکتبر، ۱۹۹۴، ۱۱
۳. Dharsana
۴. برای شرح کاملی درباره آن‌چه من «اثربخشی» می‌خوانمش در برابر نتیجه‌بخشی ساده، رجوع کنید به فصل ۴ از مایکل ن. نِیگلِر، در جستوجوی آینده‌ای بی‌خشونت (The Search for a Nonviolent Future)، ویراست دوم. (ناواتو، کالیفرنیا: نیو وُرلد لایبرِری، ۲۰۰۴)
۵. Battle
۶. Arnold Toynbee
۷. آرنولد توینبی (Arnold Toynbee)، ۱۹۶۰، «سهم هند در یک‌پارچگی جهان»، سخنرانی‌های یادبود [مولانا ابوالکلام] آزاد
۸. درج‌شده در پِترا ک. کِلی (Petra K. Kelly)، سبز اندیشیدن! مقالاتی درباره محیط‌زیست‌گرایی، رفع تبعیض علیه زنان و خشونت‌پرهیزی (Thinking Green! Essays on Environmentalism, Feminism and Nonviolence) (برکلی، کالیفرنیا: دانشگاه کالیفرنیا، ۱۹۹۴)
۹. در منبعی که این مطلب با استناد به آن ذکر شده [یعنی کتاب «چرا ایستادگی مدنی نتیجه‌بخش است» نوشته چنووِث-استفان (۲۰۱۱)] جنبش‌های خشونت‌پرهیز در یک‌دوم مواقع به موفقیت کامل می‌رسند [و نه در یک‌سوم مواقع. ضمنا با لحاظ کردن موفقیت‌های «نِسبی»، این میزان به سه‌چهارم مواقع افزایش می‌یابد؛ رجوع شود به شکل ۴-۱ در صفحه ۹ آن کتاب و یا متن آن در صفحات ۷ و ۱۱.]. شاید مایکل نِیگلِر در پایان ۲۰۱۳ -هنگام تنظیم این جمله- به بخشی از نتایجی دسترسی داشته که چنووِث در سال ۲۰۲۰ بر مبنای آن‌ها مقاله‌ای با عنوان «آینده مقاومت خشونت‌پرهیز» را منتشر کرد. در آن‌ٰجا ذکر شده که از سال ۲۰۱۰ به بعد، موفقیت هر دو نوع جنبش (خشونت‌پرهیز و خشونت‌آمیز) کاهش یافته، به نحوی که در بازه زمانی ۲۰۱۰-۲۰۱۹، جنبش‌های خشونت‌پرهیز در ۳۴% موارد و جنبش‌های خشونت‌آمیز فقط در ۸% موارد موفق بوده‌اند. در این صورت، بخش دوم جمله نِیگلِر -مبنی بر موفقیت خشونت‌پرهیزها در یک‌سوم مواقع- درست می‌شود، اما حالا بخش اول جمله نادرست خواهد شد، چرا که موفقیت جنبش‌های خشونت‌پرهیز در این وضعیت جدید، چهار برابر جنبش‌های خشونت‌آمیز بوده [و نه برابر]. -مترجم
۱۰. اریکا چنووِث (Erica Chenoweth) و ماریا جِی. استفان (Maria J. Stephan)، چرا ایستادگی مدنی نتیجه‌بخش است: منطق راهبردی مبارزه خشونت‌پرهیز (Why Civil Resistance Works : The Strategic Logic of Nonviolent Conflict) (نیویورک: انتشارات دانشگاه کلمبیا، ۲۰۱۱)
۱۱. Vichy: نام شهری در ۳۵۰ کیلومتری جنوب پاریس، که پس از اشغال فرانسه توسط نازی‌ها، مقر حکومت دست‌نشانده‌ای به ریاست مارشال پِتّن فرانسوی شد.
۱۲. André Trocmé
۱۳. Le Chambon-sur-Lignon
۱۴. Concentration Camps: در سابقه و ادبیات رایج متون ترجمه مربوط به جنگ جهانی دوم، اغلب به «اردوگاه کار اجباری» ترجمه شده. از مترجم توانای کتاب «آیشمن در اورشلیم» -زهرا شمس- طی توضیحات‌شان در پاورقی صفحه ۳۴ آن کتاب درباره تفاوت اردوگاه‌های کار اجباری (Forced Labor Camps)، اردوگاه‌های انتقال (Transit Camps)، اردوگاه‌های مرگ (Extermination Camps)، اردوگاه‌های اسرای جنگی (Prisoners of War Camps) و اردوگاه‌های تجمیع (Concentration Camps) آموختم و سیاق ایشان را در ترجمه این عبارت به کار گرفتم. با این توجه که برخی اردوگاه‌ها هم نظیر آشویتز، ترکیبی بوده‌اند. -مترجم
۱۵. Rosenstrasse
۱۶. ناتان استولتزفاس (Nathan Stoltzfus)،مقاومت قلب‌ها (Resistance of the Heart) (نیویورک: دبلیو. دبلیو. نورتون، ۱۹۹۶). فیلمی را که بر اساس این داستان ساخته شده توصیه نمی‌کنم، زیرا در راستا و به نفع جنسی‌نگری به شیوه هالیوودی، تأثیرگذار بودن خشونت‌پرهیزی را از قلم انداخته است.
۱۷. Triumphalism
۱۷.‍۱. عبارت درباره فوتبال آمریکایی و یکی از قواعد آن است.
۱۸. احتمالا کنایه‌ای است به جمله آلکساندر دوما: «هیچ‌چیز نمی‌تواند مثل موفقیت پیروز شود.» -مترجم
۱۹. Alternative Institutions
۲۰. Dogged Persistence
۲۱. People Power
۲۲. Jaime Sin
۲۳. (ویراستاران) استِفِن زونیس، لِستِر آر. کرتز، و سارا بث اشِر، جنبش‌های اجتماعی خشونت‌پرهیز، ۱۵۱
۲۴. Henry David Thoreau
۲۵. هنری دیوید ثورو (Henry David Thoreau)، «مقاومت در برابر حکومت مدنی» در (ویراستار) جِفری اس. کرِیمِر (Jeffrey S. Cramer) هنری د. ثورو: نوشته‌ها (Henry D. Thoreau: Essays) (نیو هِیوِن: دانشگاه یِیل، ۲۰۱۳)، ۱۵۶-۱۵۷. این جستار بعدها با عنوان «در باب وظیفه نافرمانی مدنی» مشهور شد. مشخص نیست که آیا ثورو به واقع هرگز این عنوان دومی را به کار برده یا خیر.
[این جستار به فارسی، در قالب کتابی کم‌حجم با عنوان «نافرمانی مدنی» با ترجمه غلامعلی کشانی، توسط نشر قطره منتشر شده و دارای مقدمه‌ها و ملحقاتی ارزشمند و خواندنی است -مترجم]
۲۶. Law of Progression
۲۷. م. ک. گاندی، ساتیاگراها در آفریقای جنوبی، ترجمه وی. جی. دسایی (V. G. Desai) (احمدآباد، گجرات: بنگاه نشر ناواجیوان، ۱۹۵۰)
۲۸. Vinoba Bhave
۲۹. راهپیمایی مذکور در ۱۹۱۳ صورت گرفته، و راهپیمایی نمک در ۱۹۳۰ -مترجم
۳۰. Maximilian Kolbe
۳۱. Structural Violence
۳۲. Open-Ended
۳۳. Fast unto Death
۳۴. Long Kesh
۳۵. Caste: نظام طبقاتی هندو


بخش ششم: چه چیزهایی آموخته‌ایم؟

خشونت‌پرهیزی قابلیتی ذاتی از طبیعت انسان است. خشونت‌پرهیزی فرمانی اخلاقی نیست؛ و خصوصا انتزاعی فلسفی هم نیست. خشونت‌پرهیزی، دست‌کم نوعی از آن‌که من در این‌جا ارائه‌اش کرده‌ام، کارمایه‌ای است که هم «درون» همه موجودات زنده فعالیت دارد، و هم «بر» همه آن‌ها مؤثر است. خشونت‌پرهیزی می‌تواند مثل بسیاری از نیروهای دیگر در طبیعت، شناخته شود، پیش‌بینی شود و تحت کنترل در آید. احتمالا مهم‌ترین چیزی که لازم است درباره خشونت‌پرهیزی بدانیم این است که خشونت‌پرهیزی عدم چیزی نیست، از جنس فقدان یا غیاب نیست، بلکه نیرویی واقعا موجود است. خشونت‌پرهیزی نیروی مهر است، اگرچه گاهی اوقات ممکن است این‌طور به نظر نیاید. کینگ شرح داده که جنبش حقوق مدنی [سیاه‌پوستان] آمریکا موجب فوران خشم نشد، بلکه موجب شد که «خشم به منظور اثرگذاری حداکثری، تحت نظم و انضباط ابراز شود». این انضباطی که از هدر رفتن خشم‌مان جلوگیری، و آن را ذخیره می‌کند، امری از جنس سرکوب کردن نیست. وقتی آن را به درستی اجرا می‌کنیم، این امکان را به خشم ما می‌دهد که به نیرویی آفرینش‌گر تبدیل شود. خشونت‌پرهیزی نیرویی است که به واسطه تغییر و تبدّل یک سائق (رانه انگیزشی) منفی آزاد می‌شود.

این استحاله انرژی‌های منفی یا مخرب در یک انسان، فقط روند رشدی برای همان فرد نیست؛ این امر می‌تواند اثر حیرت‌انگیزی بر حریفان داشته باشد؛ اثری که ارعاب و تهدید و سلاح‌ها نمی‌توانند با آن برابری کنند. در طی انقلاب موفق «قدرت مردم» فیلیپین در ۱۹۸۶ (که فقط یک نمونه از میان هزارانی است که می‌توانیم شاهد بیاوریم) سربازان از دستورات مستقیم مافوق‌های‌شان سرپیچی کردند و حاضر نشدند به معترضان مسالمت‌جو شلیک کنند. در موارد بسیاری، آنان به واقع با چشمانی اشک‌آلود و در حال روگردانی و ترک خدمت دیده شدند.[۱]

کِنِث بولدینگ[۲] (یکی از بنیان‌گذاران پژوهش مدرن صلح) با مطالعه این اثرگذاری، اصطلاح «قدرت تلفیق‌گر»[۳] را ابداع کرد. او این قدرت را در قیاس با دو نوع قدرت دیگر، یعنی «قدرت ارعاب»[۴] و «قدرت مبادله»[۵] قرار داد.[۶] قدرت تلفیق‌گر زمانی آزاد می‌شود که ما تعهّد می‌دهیم که به حقیقت هم‌بستگی‌مان شهادت دهیم، حتی وقتی که حریف‌مان بر آن حقیقت [که هم‌بستگی ما است] و احتمالا بر فردفرد ما خشونت روا می‌دارد. حریف، خودش را از بیخ‌وبن جدای از ما می‌بیند، در حالی که ما می‌توانیم آن هم‌داستانی را ببینیم که او توان دیدنش را از دست داده، و بنابراین می‌توانیم به او کمک کنیم تا او هم آن را ببیند. بولدینگ خاطرنشان می‌سازد که نتیجه چنین رویکردی آن است که هر دو گروه سرانجام به هم نزدیک‌تر می‌شوند. وقتی ما درون خود، سائق‌های[۷] نفاق‌افکن را به این منظور مهار می‌کنیم، این «مهار» به معنی «سرکوب» یا واپس‌زنی نیست. گاندی کاملا با این فعل و انفعال آشنا بود: «من به واسطه تجربه‌هایی تلخ، درسی متعالی آموخته‌ام، که خشم خود را محفوظ دارم. همان‌طور که حرارت مهارشده به انرژی تبدیل می‌شود، خشم مهارشده ما هم می‌تواند به نیرویی استحاله یابد که قادر است جهان را تکان دهد.»[۸]

کینگ در عبارتی که پیش‌تر نقل کردیم (و ارزش تکرار دارد) به این فرآیند استحاله قدری وضوح بیش‌تر می‌بخشد، آن‌جا که می‌گوید کنش‌گران حقوق مدنی خشم را مهار کردند و به منظور اثرگذاری حداکثری، آن را تحت نظم و انضباط رها ساختند. در پرتو این شرح به نحو جالب توجهی مشخص می‌شود که نیروی خشونت‌پرهیزی در اندرون ما نهفته، و در انتظار است که رها شود. لازمه‌اش آن است که ما تمایل به عمل کردن از موضع خشم یا ترس را کنترل کنیم. رانه‌های انگیزشی (یا همان سائق‌های) منفی نظیر خشم یا ترس، اگر به شکل‌های خام و نپرورده‌شان ابراز شوند، یک‌پارچگی مردمان را متلاشی می‌کنند و آنان را به صورت تکه‌وپاره‌های جدا از هم در می‌آورند. اگر ما «خشونت‌پرهیزی» را به عنوان نیرویی آزادشده در اثر تغییر و تبدّل یک سائق منفی (نظیر ترس یا خشم) تعریف کنیم، قضیه عکس آن (به لحاظ منطقی) چنین خواهد بود که خود آن نیروهای منفی و ابرازشان به صورت خام، بایستی به عنوان «خشونت» شناخته شوند.

شیوه‌ای برای بودن

با توجه به آن‌چه تا این‌جا بیان شد، خشونت‌پرهیزی یک انتزاع اخلاقی یا یک تجرید فلسفی نیست. هم‌چنین، خشونت‌پرهیزی فقط مجموعه‌ای از تاکتیک‌ها و یا یک روش صرف هم نیست. مردمانی در مبارزه برای آزادی‌شان تحولات عظیمی را پدید آورده‌اند، صرفا به سبب آن‌که مشی مسلحانه را نپذیرفته‌اند. همان‌طور که یک معترض یمنی در سال ۲۰۱۲ به یکی از دوستان من گفت، «آن‌ها نمی‌توانند ما را شکست بدهند، چرا که ما تفنگ‌های‌مان را در خانه باقی گذاشته‌ایم!» البته دگرگونی‌های عمیق‌تر و ماندگارتری رخ می‌دهند، اگر که ما نفرت‌مان را در خانه باقی بگذاریم.[۸]

من امیدوارم که این کتاب مقادیری از روشن‌بینی برای متبحر شدن در این شگرد را فراهم کرده باشد. همین که در این فن مهارت یافتیم، می‌توانیم خشونت را در جهان امروزمان با خوش‌بینی بیشتر [به امکان رفع آن] و قابل‌مبارزه‌تر ببینیم. هرگونه خشم، در حکم ماده خام اولیه‌ای است برای خشونت‌پرهیزی! (چه آن خشم توسط رسانه‌های همگانی برانگیخته شده باشد، یا توسط نابرابری‌های فاحش در اقتصادمان، یا توسط هرچیز دیگر.) ابراز خشم در شکل خام آن معادل هدر دادن آن است.

خیلی‌ها خشونت‌پرهیزی را به عنوان یک تاکتیک می‌پندارند که وقتی هیچ گزینه بهتری نداشته باشند بایستی اتخاذ شود؛ چون هرگونه خشونتی از سوی آنان، با سرکوب بسیار شدید مواجه می‌شود، یا چون آنان خیلی رک و پوست‌کنده، سلاح‌های لازم را ندارند. آنان اغلب حق بازگشتن به خشونت‌ورزی را اگر که [از طریق خشونت‌پرهیزی] موفق نشوند، برای خود محفوظ می‌دانند. خشونت‌پرهیزی هر روز با اقبال بیش‌تری مواجه می‌شود و می‌تواند شجاعتی بیش از خشونت‌ورزی نیاز داشته باشد. مزیت‌های رویکرد خشونت‌پرهیز هرچه که باشد، امیدوارم این را روشن کرده باشم، که اگر آن را به عنوان یک اصل و به عنوان شیوه‌ای برای بودن در جهان اختیار کنیم [و نه یک تاکتیک صرف]، می‌توانیم بسیار فراتر از این‌ها برویم که تاکنون رفته‌ایم.

در این رویکرد، خشونت‌پرهیزی راهکاری نیست که ضعیفان به آن متوسل شوند، بلکه به راستی نوعی از توانمندی را می‌طلبد که کمیاب است. خشونت‌پرهیزی اجتناب از چیزی نیست، بلکه درگیر کردن نیرویی واقعا موجود در پیکار است. این نیرو یا قدرت، «موجود»تر و موجودتر می‌شود، به هر میزان که بیش‌تر بتوانیم بدون نفرت عمل کنیم و [در درونمان هم] بدون نفرت باشیم؛ به هر میزان بیش‌تر که بتوانیم بدون آرزوی هیچ آسیبی برای کسانی، در برابر آن‌چه انجام می‌دهند ایستادگی کنیم؛ و به هر میزان که بیش‌تر بتوانیم به بیان گاندی «خصومت را منحل کنیم و نه خود متخاصمان را»[۹]، به طریقی که هنوز در نمی‌یابیم چه‌طور، این جهان‌بینی و طرز تلقی مبتنی بر وصل بودنمان به یک‌دیگر، انرژی‌هایی را آزاد می‌کند که به تحولی ژرف‌تر و پایدارتر منجر می‌شوند.

وقتی می‌گوییم خشونت‌پرهیزی فقط یک استراتژی نیست، به این معنا نیست که داشتن استراتژی لازم نباشد. همان‌طور که دیده‌ایم، این به هیچ‌وجه صادق نیست. اما خشونت‌پرهیزی مشخصه‌ای استثنایی دارد که نظامی‌گری یا خشونت‌ورزی نمی‌توانند مدعی آن باشند، و آن این است که: تحقق بخشیدن به اصول، در عین حال، استراتژی نتیجه‌بخش نیز هست. بر خلاف خشونت‌ورزی که ما در آن روی این ایده مأیوس‌کننده حساب می‌کنیم که روش‌های باطل می‌توانند تأمین‌کننده نتیجه‌ای به‌حق باشند، در خشونت‌پرهیزی ما مجبور نیستیم که بین انجام کار درست اخلاقی و کاری که بیش‌ترین نتیجه‌بخشی را دارد، یکی را انتخاب کنیم. این دو در بلندمدت یک چیز هستند. به عنوان مثال، اگر شما از مجال تحقیر کسانی بگذرید، صرفا چون به این اصل اخلاقی اعتقاد دارید که همگان مُحق به برخورداری از عزت و احترام‌اند، این امر به شما راهبردی می‌بخشد که تقریبا بی‌برو-و-برگرد، آنان را به شما نزدیک‌تر می‌سازد. همان‌طور که برنده جایزه صلح نوبل، آدولفو پرز اسکوئیول[۱۰] بیان کرده است، «مبارزه خشونت‌پرهیز ارزش‌هایی که در نهایت بناست به آن‌ها راه ببرد را، با تمهید پیشاپیش آن‌ها درون خود همان روند تغییر، رواج می‌دهد. بدین سبب است که خشونت‌پرهیزی صلح را از طریق جنگ اشاعه نمی‌دهد؛ تلاش نمی‌کند که سازندگی را از طریق ویران‌گری محقق سازد.»[۱۱]

جنبشی در حال فرا گرفتن سرتاسر جهان

گاندی در ۱۹۳۹ نوشت که: «خوش‌بینی من مبتنی است بر اعتمادم به امکانات بالقوه نامحدود هر فرد انسانی، در پروردن خشونت‌پرهیزی. هرچه که بیش‌تر خشونت‌پرهیزی را در وجود خود رشد دهید، واگیری بیش‌تری پیدا می‌کند، تا آن‌جا که محیط پیرامونی شما را در خود بپوشاند، و همین‌طور تا یک وقتی در آینده، چه بسا که سرتاسر جهان را فرا بگیرد.»[۱۲] در سال‌هایی که از تحریر این عبارات توسط گاندی گذشته است، اگرچه سالیان پرخشونتی وجود داشته، جهان در عین حال به راستی آغاز چنان خیزشی را شاهد بوده است. در واقع، تخمین زده می‌شود که اکنون بیش از نیمی از جهان در جوامعی زندگی می‌کنند که به طرزی قابل‌توجه تحت تأثیر جنبشی خشونت‌پرهیز قرار گرفته‌اند.[۱۳]

تاریخ مدرن خشونت‌پرهیزی توسط چند تغییر کیفی مساعدت شده است، که بالقوه، کمک‌های بسیار بزرگی در امر «فرا گرفتن سرتاسر جهان» محسوب می‌شوند. یکم، ما داریم می‌آموزیم که هر فرهنگی روش‌هایی محلی برای واکنش خلاقانه به منازعه دارد، و این رهیافت‌ها[ی محلی] می‌توانند در بستر یک مبارزه خشونت‌پرهیز ممتد، بسیج شوند و به حرکت در آیند. محض نمونه، مردمان بومی که نقشی حیاتی در منازعات زیست‌محیطی ایفا می‌کنند، دارند بین خودشان به سازمان‌دهی و شبکه‌سازی می‌پردازند.

دوم، ما اکنون می‌دانیم که خشونت‌پرهیزی در شرایطی که یک تک‌رهبرِ پرجذبه[۱۴] موجود نباشد (که در اغلب مواقع چنین است) می‌تواند عملیاتی و محقق شود. علاوه بر این، جنبش‌ها می‌توانند از طریق مداخلات گروه‌های صلح یا کمک‌های تخصصی از بیرون، به نحو قابل‌ملاحظه‌ای تقویت شوند. از این گذشته، آن‌چه که در میان همه پیشرفت‌ها شاید مهم‌ترین مورد باشد، این است که: مردم به نحوی که سابقه نداشته، دارند یاد می‌گیرند که چه‌طور تجربه‌های حاصل از موفقیت‌ها و شکست‌های جنبش‌های خودشان را به دیگران هم بیاموزند. برای مثال می‌توان به جنبش آتپور[۱۵] اشاره کرد که طی قیامی موفق در سال ۲۰۰۰، رئیس‌جمهور اسلوبودان میلوشِویچ[۱۶] را از قدرت ساقط کرد. [چند سال بعد،] «مرکز کنش‌ها و راهبردهای پیشرفته خشونت‌پرهیز»[۱۷] مبارزان باتجربه آتپور را به مصر و کشورهای دیگری فرستاد، که با منازعات مشابهی مواجه بودند.

سوم، از زمان گاندی و کینگ به این سو، اکثر جنبش‌هایی که به هر نحو خشونت‌پرهیز شده‌اند (و تعدادشان هم زیاد است) تقریبا منحصر به رکن انسدادی (اعتراضی) بوده‌اند؛ نظیر امواج پی‌درپی قیام‌ها در اروپای شرقی، که «انقلاب‌های رنگی» نامیده شدند و «بهار عربی» که [تقریبا دو دهه بعد در غرب آسیا و شمال آفریقا] در پی آمد. [به خاطر دارید که جنبش‌های خشونت‌پرهیز بایستی از هر دو رکن اساسی «سازنده» و «انسدادی» یا همان اعتراضی برخوردار باشند.] چندتایی از جنبش‌ها هم تقریبا به صورت انحصاری «سازنده» بوده‌اند؛ بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین نمونه از چنین جنبش‌هایی، MST در برزیل است (یا «جنبش کارگر بی‌زمین»[۱۸]) که برای ده‌ها هزار خانواده، زمین و طریقه امرار معاش فراهم کرده است و در طی این روند، جوامعی محلی پدید آورده؛ اما راه خلاقانه‌ای برای در آمدن جلوی اربابان زمین‌دار و بر آمدن از پس مقاومت آنان پیدا نکرده است. به جز استثنائاتی انگشت‌شمار -نظیر انتفاضه اول فلسطین (۱۹۸۷-۱۹۹۳)- ما کارزار مستمری ندیده‌ایم که مشابه مبارزات استقلال هند، بتواند در هر دو جنبه «سازنده» و «انسدادی» فعالیت کند، و شیوه‌ای برای تصمیم‌گیری راهبردی در این‌باره داشته باشد که چه موقع انسدادی باشد و چه موقع سازنده.

با این‌همه، آگاهی فزاینده‌ای درباره این امکان در حالِ شکل‌گیری است. آن نوع جنبش، جنبشی است مبتنی بر پیشروی متوالی از توانمندسازی فردی، تا برنامه سازنده، و تا ساتیاگراها زمانی که لازم باشد (که به احتمال زیاد لازم خواهد شد). زمانی که آن نوع جنبش یک بار دیگر رخ دهد، می‌توانیم شروع به دیدن قدرت تمام‌عیار خشونت‌پرهیزی در دگرگون کردن جهان‌مان کنیم.[۱۹]

و دست آخر [به عنوان مورد چهارم]، علم جدید به نحو چشم‌گیری از تأکید بر ماده‌گرایی عقلانی[۲۰] (و آن جدا از هم بودن و بی‌معنا بودنی که چنین نظرگاهی مستلزم آن است) به سوی تصویری قوی‌بنیه‌تر از طبیعت انسان و از جهان، تغییر جهت داده است، که به طرز غیرمترقبه‌ای با سنت‌های خِرد جاودان[۲۰.۱] هم‌ساز است. این تصویر از هم‌دلی ذاتی و هم‌کاری ذاتی که هم توسط خِرد و هم توسط علم تأیید شده است، راه را برای روایتی فرهنگی هموار می‌کند که در آن، خشونت‌پرهیزی همان‌قدر مهمان ما بشود، که خشونت اکنون هست (هرچند که ما شاید مهمان ناخوانده بدانیمش.).

گاندی زمانی نوشت، «آنان که جذب خشونت‌پرهیزی می‌شوند، باید تجربه و آزمایش آن را شروع کنند.» با گذشت هر سال، این امر واضح‌تر می‌شود که بقای زندگی بر روی زمین ممکن است یک‌سره در معرض خطر باشد. امیدوارم نگاهی اجمالی به تاریخ و ظرفیت خشونت‌پرهیزی که در این‌جا ارائه دادم، با وجود همه مختصر بودنش، به این کار بیاید که نشان دهد: هرچند که خشونت‌پرهیزی مستلزم تلاش و فداکاری خواهد بود، می‌توانیم آن را به عنوان قدرتی برای تغییر دادن مسیر سرنوشت انسان، به سوی آرمانی متعالی‌تر به کار گیریم. این گریزناپذیرترین[، ضروری‌ترین و شاید جذاب‌ترین] چالش زمانه ماست.

پانویس‌ها

۱. استِفِن زونیس، «خاستگاه‌های قدرت مردم در فیلیپین»، همان منبع مندرج در پانویس ۲۳ از بخش پنجم، ۱۲۹-۱۵۷
۲. Kenneth Boulding
۳. Integrative Power
۴. Threat Power
۵. Exchange Power
۶. کِنِث بولدینگ (Kenneth Boulding)، سه چهره قدرت (The Three Faces of Power) نیوبِری پارک، کالیفرنیا: انتشارات سِیج، ۱۹۸۹)
۷. Drives: «سائق» در متون روان‌شناسی به معنای «سوق‌دهنده»
۸. با گذشت زمان، به نظر می‌رسد آن معترض یمنی مسالمت‌جو جزء اقلیت بوده باشد؛ اما وضعیت فاجعه‌باری که در پی اتخاذ مشی مسلحانه توسط اکثر گروه‌ها در یمن پدید آمده، اتفاقا مؤید محتوای مفاهیم این سطور از طریق برهان خلف هستند! -مترجم
۹. پانویس ۲ از بخش دوم را ببینید.
۱۰. Adolfo Perez Esquivel
۱۱. آدولفو پِرِز اسکوئیوِل (Adolfo Perez Esquivel)، مسیح در پانچو: معرفی‌نامه‌ای بر مبارزات خشونت‌پرهیز در آمریکای لاتین (Christ in a Pancho: Testimonials of the Nonviolent Struggles in Latin America) (نیویورک: اُربیس بوکس، ۱۹۸۴)، ۱۲۷
۱۲. م. ک. گاندی، هاریجان، ژانویه ۲۸، ۱۹۳۹
۱۳. رجوع کنید به ریچارد دیتس (Richard Deats)، «گستره جهانی خشونت‌پرهیزی فعال»، در والتر وینک (Walter Wink)، ویراستار، راه، راه صلح است (Peace Is the Way)، (ماریکنول، ماساچوست: اُربیس بوکس، ۲۰۰۰). و از آن زمان تا به حال، موارد بسیاری رخ داده است!
۱۴. Charismatic
۱۵. Otpor
۱۶. Slobodan Milosevic: رئیس‌جمهور یوگسلاوی آن زمان که بخش مسلط حاکمیتی‌اش همین صربستان امروزین بود.
۱۷. the Center for Advanced Nonviolent Actions and Strategies
۱۸. Landless Worker Movement
۱۹. مرکز «متا»، طرح نقشه راه (Roadmap Project) را دقیقا به همین منظور پدید آورده است. برای اطلاعات بیش‌تر mettacenter.org/roadmap را ببینید.
۲۰. Rational: اصطلاحی که متأسفانه سالیان درازی است توسط حامیان فردگرایی افراطی (خصوصا در حوزه اقتصاد) مصادره، و از معنای حقیقی خود تهی شده است. طبق تعریف آنان، عملی «عقلانی» است که بهره‌مندی فرد از مواهب مادی را به حداکثر برساند. -مترجم
۲۰.۱. Wisdom Tradition


نکات به یاد ماندنی: منبعی دم‌دستی

«خشونت‌پرهیزی قانون گونه ما [یعنی نوع بشر] است.»


«آن‌چه ساتیاگراها در چنین مواردی انجام می‌دهد، پس زدن خِرد نیست، بلکه رهاسازی آن از سکون است و تثبیت تسلط آن بر تمایلات فرومایه‌ای نظیر تعصب، نفرت و امثال آن‌ها. به بیانی دیگر، که می‌تواند متناقض‌نما تلقی شود، ساتیاگراها خِرد را به بردگی نمی‌گیرد، بلکه مجبورش می‌کند که آزاد باشد.»


صورت‌بندی مسأله در این نوع نگرش، در قالب «من علیه شما» نیست بلکه «من و شما با هم علیه مشکل» است.


باید تلاش کنیم که هرگز نه کسی را تحقیر کنیم و نه تحقیر را بپذیریم؛ چرا که این امر برای همگان خسارت‌بار است.


هرقدر بیش‌تر انسانیت حریف‌تان را مورد ملاحظه قرار دهید، به گونه‌ای ثمربخش‌تر می‌توانید با ظلم او بستیزید.


«عدم همکاری واقعی، عدم همکاری با تباه‌کاری است، نه با تباه‌کار.»


تمام خشونت‌ها در اثر ناکامی یا امتناع از شناسایی دیگری به عنوان انسان تمام‌وکمال آغاز می‌شوند. از این رو، دست‌یابی ریشه‌دارتر به خشونت‌پرهیزی، بایستی بیدارسازی مجدد انسانیت حریف را شامل شود.


مراقبه بر انسانی‌تر شدن دریافت‌های ما تأثیر بزرگی می‌گذارد.


خشونت‌پرهیزی قدرتی است که از طریق تغییر شکل و استحاله یک سائق (رانه انگیزشی) منفی آزاد می‌شود.


من به واسطه تجربه‌هایی تلخ، درسی متعالی آموخته‌ام مبنی بر این‌که خشمِ خود را مهار بزنم. همان‌طور که حرارت مهارشده تبدیل به انرژی می‌شود، به همان صورت خشم مهارشده ما می‌تواند به نیرویی استحاله یابد که قادر است جهان را تکان دهد.


بیایید فراموش نکنیم که رهایی فردی خود ما از خشم، ترس و امثال این‌ها در اثر ممارست‌های خشونت‌پرهیزانه، دستاورد کوچکی نیست.


«چیزهایی که برای آدم‌ها اهمیت اساسی دارند، توسط منطق خشک‌وخالی به دست نمی‌آیند، بلکه بایستی از طریق به جان خریدن رنج کسب شوند... اگر می‌خواهید چیزی حقیقتا مهم را محقق کنید، نباید فقط منطق را اقناع کنید، بایستی قلب‌ها را نیز تکان دهید.»


تا هرجا که مقدور باشد، کنش «سازنده» را اختیار کنید و فقط زمانی کنش «انسدادی» (یا همان اعتراضی یا مقابله‌جویانه) را برگزینید که ضروری باشد.


گاندی ادامه حکمرانی بر هند را برای بریتانیایی‌ها ناممکن کرد، اما این را برای آنان ممکن کرد که بدون نفرت و بدون تحقیر بیرون بروند.


«مردم خشونت‌پرهیزی را به مدت یک هفته امتحان می‌کنند، و وقتی از آن «نتیجه» نمی‌گیرند، به سمت خشونتی باز می‌گردند که قرن‌هاست نتیجه نداده است.»


پرتعداد بودن گاهی اوقات ضروری است، اما روشن بودن هدف و تعهد به آن همیشه ضروری‌اند.


اگرچه نمادها می‌توانند اقدامات عینی و ملموس را تقویت یا تضعیف کنند، هرگز نباید جای اقدامات عینی را بگیرند.


هرچه که زودتر و سریع‌تر بتوانیم فعالانه و خشونت‌پرهیزانه به یک منازعه واکنش نشان دهیم، برای حل آن، به رنج بردن کم‌تری محکوم خواهیم بود.


هرچه که بیش‌تر برای رنج کشیدن داوطلبانه مهیا باشیم، رنج ناخواسته کم‌تری بر ما تحمیل خواهد شد.


در خشونت‌پرهیزی، ما مجبور نیستیم که بین انجام کار اخلاقی و کاری که بیش‌ترین نتیجه‌بخشی را دارد، یکی را انتخاب کنیم.


[- و چند جمله هم به انتخاب مترجم!]:


کنش‌گر خشونت‌پرهیز سعی بر آن دارد که هرگز چشم‌انداز توافق و آشتی محتمل را از دست ندهد، و برای او بسیار مهم است که «خصومت را از میان بردارد، نه خصم را.»


«بهترین راه برای از بین بردن یک دشمن این است که او را دوست خود سازیم.»


[کینگ، خطاب به حریفان] «در مواجهه با توانایی شما در تحمیل رنج، ما از طریق توانایی‌مان در تحمل رنج است که با شما برابری خواهیم کرد.»


«خشونت‌پرهیزی راهکاری نیست که ضعیفان به آن متوسل شوند، بلکه به راستی نوعی از توانمندی را می‌طلبد که کم‌یاب است. خشونت‌پرهیزی اجتناب از چیزی نیست، بلکه درگیر کردن نیرویی واقعا موجود در پیکار است.»


«مبارزه خشونت‌پرهیز، ارزش‌هایی که در نهایت بناست به آن‌ها راه ببرد را با تمهید پیشاپیش آن‌ها درون خود همان روند تغییر، رواج می‌دهد. بدین‌سبب است که خشونت‌پرهیزی صلح را از طریق جنگ اشاعه نمی‌دهد؛ تلاش نمی‌کند که سازندگی را از طریق ویران‌گری محقق سازد.»


«واقعیت این است که ساتیاگراها طراحی نشده تا مقصد بیرونی خاصی را فتح کند یا حریف را از پا در آورد، بلکه طراحی شده تا نیروهایی را به جریان اندازد که نهایتا به موازنه‌ای جدید راه می‌برند. در چنین راهبردی، کاملا امکان‌پذیر است که تک‌تک همه مصاف‌ها را ببازیم و با این حال، برنده کل پیکار باشیم.»


پرشماری افراد در ساتیاگراها مهم است، به جز مواقعی که مهم نباشد[!].


سپاس‌گزاری

من از این خرسندی منحصربه‌فرد بهره‌مند شده‌ام که شب عید شکرگزاری ۲۰۱۳، چند کلمه‌ای در تشکر از بسیار کسانی که در پدید آوردن این کتاب به من کمک کرده‌اند بنویسم. پیش از هر چیز، اجازه می‌خواهم هم‌چون همیشه سپاس و احترام عمیقم را به آموزگارم «سری اکناث ایسواران» (Sri Eknath Easwaran) تقدیم کنم. بدون او، من نه آگاهی و نه قوت قلب لازم برای نوشتن چیزی درباره خشونت‌پرهیزی و یا درباره گاندی را نمی‌داشتم. همین‌طور قدردانی و احترام عمیقم را نسبت به عشق و حمایت از سوی خانواده معنوی‌ام تقدیم می‌دارم، که تا انتهای این روند با من بودند و یاری‌ام کردند. هم‌چنین می‌خواهم از همگان در مرکز متا (Metta) تشکر کنم، خصوصا از استفانی وَن هوک (Stephanie Van Hook) که خود را به صورتی خستگی‌ناپذیر وقف مرکز «متا» کرده است. بدون ازخودگذشتگی و آگاهی او، بعید بود «متا» بتواند آن چیزی بشود که امروز شده است. از آنا لِینبِرگِر (Anna Leinberger) سپاس‌گزارم که نسخه‌ای بسیار درهم‌وبرهم از طرحی سردستی و اولیه از آن‌چه بنا بود مبانی مبارزه خشونت‌پرهیز بشود را زیرزیرکی به دفتر انتشارات بِرِت-کُهلِر رد کرد. این کار او منجر شد به رضایت‌بخش‌ترین تجربه‌ای که من تاکنون با یک ناشر داشته‌ام. اگرچه بِرِت-کُهلِر (Berret-Koehler) خودش گونه‌ای از یک خانواده است، مایلم از مدیرعامل آن، جیوان سیواسوبرامانیام (Jeevan Sivasubramaniam)، تشکر کنم. او مدت‌ها پیش دریافت که شاید من چیزی برای افزودن به آرمان آن‌ها -«ساختن جهانی که همگان را بهره‌مند می‌سازد»- داشته باشم. از ویراستار مستقل، تاد مانزا (Todd Manza)، همکار پروژه‌ای انتشارات، سپاس‌گزارم که وقتی نسخه پر از عبارات غیرسلیس مؤلف به گردنش افتاد، با چنین مهارتی این کتاب را از آن پدید آورد. [البته از دیدگاه مترجم فارسی اثر، تاد مانزای ویراستار، علاوه بر سپاس، نیاز به «هم‌دردی» هم دارد؛ چرا که راست‌وریست کردن عبارات مایکل نِیگلِر با آن نوع منحصربه‌فرد درهم‌ریختگی‌شان، خودش باید یکی از مصادیق جدی «رنج کشیدن» -که از ملزومات ساتیاگراهاست- محسوب شود!] هرگونه لغزشی که باقی مانده باشد، به رغم کار ماهرانه دست‌اندرکاران بوده است، و نه در نتیجه آن.


منابعی برای خواندن و دیدن بیش‌تر

کتاب‌ها

- آکرمن، پیتر، و جک دووال (Ackerman, Peter, and Jack Duvall). نیرویی قدرتمندتر: قرن مبارزات خشونت‌پرهیز (A Force More Powerful: A Century of Nonviolent Conflicts). نیویورک: نشر سَنت مارتین، ۲۰۰۰


- ایسواران، اکناث (Easwaran, Eknath). انسانی به نام گاندی (Gandhi the Man). پِتالوما، کالیفرنیا، نشر نیلگیری، ۱۹۹۷

[این کتاب به فارسی با عنوان «راه عشق: داستان تحول روحی مهاتما گاندی» با ترجمه شهرام نقش‌تبریزی، توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است. -مترجم]


- ایسواران، اکناث (Easwaran, Eknath). سرباز بی‌خشونت اسلام: بادشاه خان - مردی به قامت کوهستان‌های سرزمینش (Nonviolent Soldier of Islam: A Man to Match his Mountains- Bad-shah Khan). پِتالوما، کالیفرنیا، نشر نیلگیری، ۱۹۸۴

[این کتاب به فارسی با عنوان «سرباز بی‌خشونت اسلام: بادشاه خان، مردی به عظمت کوه‌های زادگاهش» با ترجمه سروش پارسا توسط نشر رز منتشر شده است. -مترجم]


- بارتکووسکی، ماسی‌یِژ (Bartkowski, Maciej). بازیابی تاریخ خشونت‌پرهیز: ایستادگی مدنی در مبارزات آزادی‌خواهانه (Recovering Nonviolent History: Civil Resistance in Liberation Struggles). بولدِر، کُلُرادو: لین رییِنر، ۲۰۱۳


- پرابهو، آر. ک. (Prabhu, R. K) و یو. آر. رائو (U. R. Rao). آراء و افکار مهاتما گاندی (The Mind of Mahatma Gandhi). احمدآباد، گجرات: ناواجیوان، ۱۹۶۰. (من این مجموعه را که به خوبی هم تقسیم موضوعی شده، از هر نظر بهترین در نوع خود می‌دانم.)


- چِنووِث، اِریکا، و استفان، ماریا جِی (Chenoweth, Erica, and Stephan, Maria J). چرا ایستادگی مدنی نتیجه‌بخش است: منطق راهبردی مبارزه خشونت‌پرهیز (Why Civil Resistance Works: The Strategic Logic of Nonviolent Conflict). نیویورک: نشر دانشگاه کلمبیا، ۲۰۱۱


- رابرتز، آدام (Roberts, Adam)، و تیموتی گارتن اَش (Timothy Garton Ash). ایستادگی مدنی و سیاست قدرت: تجربه مبارزه خشونت‌پرهیز از گاندی تا به امروز (Civil Resistance and Power Politics: The Experience of Non-violent Action from Gandhi to the Present). آکسفورد: دانشگاه آکسفورد، ۲۰۰۹

[این کتاب به فارسی و با عنوان «مقاومت مدنی و سیاست قدرت: تجربه کنش بدون خشونت از گاندی تاکنون» با ترجمه مسعود مرادی جورابی و توسط نشر دیبایه منتشر شده است. (امید است در نوبت‌های بعدی انتشار آن، بازبینی اساسی از بابت بهبود متن و جهات فنی نشر آن صورت گیرد.) -مترجم]


- زونیس، استفن (Zunes, Stephen)، لِستِر آر. کرتز (Lester R. Kurtz) و سارا بِث آشر (Sarah Beth Asher)، ویراستاران؛ جنبش‌های اجتماعی خشونت‌پرهیز: چشم‌اندازی جغرافیایی (Nonviolent Social Movements: A Geographical Perspective). مالدِن، ماساچوسِت: انتشارات بلَکوِل، ۱۹۹۹


- ستالتزفاس، ناتان (Stoltzfus, Nathan). مقاومت قلب‌ها: ازدواج بین‌نژادی و اعتراض روزِن‌شتراسه در آلمان نازی (Resistance of the Heart: Intermarriage and the Rosenstrasse protest in Nazi Germany). نیویورک: نورتون، ۱۹۹۶


- شارپ، جین (Sharp, Gene). سیاست مبارزه خشونت‌پرهیز (The Politics of Nonviolent Action). بوستون، پورتر سارجنت، ۱۹۷۳

[این کتاب به زبان اصلی در ۳ جلد انتشار یافته است. جلد اول آن به فارسی، تحت عنوان «قدرت نرم و عدم خشونت» به ترجمه سیدرضا مرزانی و توسط انتشارات دانشگاه امام صادق منتشر شده است. جلد دوم آن که شامل تکنیک‌های مبارزه خشونت‌پرهیز است، تا جایی که مترجم اطلاع دارد، به فارسی و به صورت رسمی منتشر نشده، اما شارپ پس از این کتاب، کتاب‌ها و جزوات متعددی در این‌باره منتشر کرده که ترجمه فارسی آن‌ها در اینترنت قابل‌دستیابی است؛ از جمله ۱۹۸ روش برای مبارزه خشونت‌پرهیز -مترجم]


- کینگ، مارتین لوتر، جونیور (King, Martin Luther, Jr). عهد امید: نوشته‌ها و سخنرانی‌های اصلی مارتین لوتر کینگ، جونیور (A Testament of Hope: The Essential Writings and Speeches of Martin Luther King, Jr). به ویراستاری جِیمز مِلوین واشنگتن. سان‌فرانسیسکو: هارپر سان‌فرانسیسکو، ۱۹۹۱


- گاندی، راجموهان (Gandhi, Rajmohan). گاندی، مردمانش، و امپراتوری (Gandhi, His People, and the Empire). برکلی: دانشگاه کالیفرنیا، ۲۰۰۸. (احتمالا بهترین زندگی‌نامه همه‌جانبه درباره گاندی).


- گاندی، م. ک. (Gandhi, M. K). همه مردم برادرند (All Men are Brothers). احمدآباد، گجرات: ناواجیوان، ۱۹۶۰

[این کتاب به فارسی و با عنوان «همه مردم برادرند»، با ترجمه محمود تفضلی، توسط مؤسسه انتشارات امیرکبیر منتشر شده است. البته کتاب را خود گاندی ننوشته، بلکه منتخب موجزی است از کتاب‌ها، مقالات، مصاحبه‌ها و نطق‌های گاندی، که به سفارش یونسکو گردآوری شده است -مترجم]


- گاندی، م. ک. (Gandhi, M. K). زندگی‌نامه خودنوشت: داستان تجربه‌های من با حقیقت (An Autobiography: The Story of My Experiments with Truth). ترجمه مهادِو دِسایی. بوستون: نشر بیکون، ۱۹۲۷

[این کتاب به فارسی، از اواسط دهه ۱۳۳۰ شمسی، با عناوینی متفاوت منتشر شده، از جمله با عنوان «سرگذشت من» به ترجمه مسعود برزین. بازنشری از آن در سال‌های اخیر و با عنوان «گاندی (سرگذشت مهاتما گاندی) - داستان تجربه‌های من با راستی» توسط نشر ثالث منتشر شده است. در عین ارزش فراوان زندگی‌نامه خودنوشت، خواننده علاقه‌مند توجه داشته باشد که این زندگی‌نامه، به زبان اصلی در سال ۱۹۲۵ منتشر شده و بنابراین وقایعی که طی ۲۳ سال آتی تا سال ۱۹۴۸ رخ داده‌اند و بخش بسیار مهمی از زندگی گاندی هستند را در بر نمی‌گیرد. در عین حال، متنی بسیار دلکش و دوست‌داشتنی به قلم خود گاندی است -مترجم]


- گاندی، م. ک. (Gandhi, M. K). هند سواراج یا حکمرانی میهنی هند (Hind Swaraj or Indian Home Rule). احمدآباد، گجرات: ناواجیوان، ۱۹۳۸


- گاندی، م. ک. (Gandhi, M. K). ساتیاگراها در آفریقای جنوبی (Satyagraha in South Africa). ترجمه وی. جی. دسایی، احمدآباد، گجرات: ناواجیوان، ۱۹۵۰


- گاندی، م. ک. (Gandhi, M. K). سوگندها و آیین‌ها (Vows and Observances). برکلی، کالیفرنیا: برکلی هیلز، ۱۹۹۹


- لیند، ستاوفتون (Lynd, Staughton) و آلیس لیند (Alice Lynd). خشونت‌پرهیزی در آمریکا: تاریخی مستند (Nonviolence in America: A Documentary History). ماریکنول، نیویورک: اُربیس، ۱۹۹۵


- ماهونی، ل. (Mahoney, L) و ل. اِگورِن (L. Eguren). محافظان بی‌سلاح: همراهی بین‌المللی برای حمایت از حقوق بشر (Unarmed Bodyguards: International Accompaniment for the Protection of Human Rights). وِست هارتفورد، کانکتیکت: کوماریان، ۱۹۹۷


- مکمانوس، فیلیپ (McManus, Philip) و جِرالد شلاباخ (Gerald Schlabach)؛ (ویراستاران). پابرجایی سرسختانه: مبارزه خشونت‌پرهیز در آمریکای لاتین (Relentless Persistence: Nonviolent Action in Latin America). یوجین، اُرِگن: انتشارات ویپف اَند استاک، ۲۰۰۴


- نِیگلِر، مایکل (Nagler, Michael). در جست‌وجوی آینده‌ای بی‌خشونت (The Search for a Nonviolent Future). ویراست دوم. ناواتو، کالیفرنیا: نیو وُرلد لایبرِری، ۲۰۰۴


- وینک، والتر (Wink, Walter)، ویراستار. راه، راه صلح است: مقالاتی درباره خشونت‌پرهیزی از انجمن آشتی (Peace Is the Way: Writings on Nonviolence from the Fellowship of Reconciliation). نیویورک: اُربیس، ۲۰۰۰

راهنماهای آموزش و سازمان‌دهی

- - گالتونگ، یوهان (Galtung, Johan). دگرگون کردن منازعه با روش‌های مسالمت‌آمیز: روش استعلا (Conflict Transformation by Peaceful Means: The Transcend Method). نیویورک: سازمان ملل متحد، ۲۰۰۰


- مویر، بیل (Moyer, Bill). برنامه مبارزاتی جنبش: چارچوبی راهبردی که ۸ مرحله جنبش‌های اجتماعی موفق را شرح می‌دهد (The Movement Action Plan: A Strategic Framework Describing the Eight Stages of Successful Social Movements). ۱۹۸۷. به صورت برخط در این آدرس در دسترس است:

historyisaweapon.com/defcon1/moyer-map.html


- مویر، بیل (Moyer, Bill)، جوآن مَک‌آلیستِر (JoAnn McAllister)، ماری لو فینلی (Mary Lou Finley)، و استیوِن سویفِر (Steven Soifer). پدید آوردن دموکراسی: الگوی MAP برای سازمان‌دهی جنبش‌های اجتماعی (Doing Democracy: The MAP Model for Organizing Social Movements). گابریولا آیلند، بریتیش کلمبیا: نیو سوسایِتی پابلیشِرز، ۲۰۰۱


- هانتر، دَنیِل (Hunter, Daniel). راهنمای آموزش کنش مستقیم (Direct Action Training Manual). ۲۰۱۰. این اثر به صورت کتاب الکترونیک، در این آدرس در دسترس است:

trainingforchange.org/node/637 [آدرس ذکرشده غیرفعال است -ویراستار]

(منابع عدیده دیگری نیز در trainingforchange.org در دسترس هستند، از جمله «برنامه آموزشی میانجی‌گری خشونت‌پرهیز طرف ثالث» این مرکز.)

تاکتیک‌ها

علاوه بر فهرست کلاسیک جین شارپ [مبنی بر ۱۹۸ روش برای کنش خشونت‌پرهیز]، اکنون این منبع را ببینید: اَندرو بوید (Andrew Boyd) و ریچارد میلِر (Richard Miller)؛ زحمت زیبا: کتاب درسی برای انقلاب (Beautiful Trouble: A Textbook for Revolution). نیویورک و لندن: اُ آر بوکس، ۲۰۱۲. هم‌چنان که درباره شارپ هم ذکر کردیم، غالب موارد مطرح‌شده در این اثر (اما نه همه آن‌ها) قابل‌پیاده‌سازی با مقاصد خشونت‌پرهیزانه هستند.

برخی ویدیوها

مستندهای تاریخی از قیام‌های خشونت‌پرهیز اخیر

- نیرویی قدرتمندتر (A Force More Powerful). یورک زیمرمان (York Zimmerman)، ۲۰۰۰. مروری بر چند جنبش مقاومت و قیام‌هایی کلیدی در سه قسمت. فیلم و کتاب، هر دو از طریق «مرکز بین‌المللی مبارزه خشونت‌پرهیز» (International Center for Nonviolent Conflict) قابل‌تهیه هستند.


- پایین آوردن یک دیکتاتور (Bringing Down a Dictator). یورک زیمرمان (York Zimmerman)، ۲۰۰۱-۲۰۰۲. درباره ساقط کردن رئیس‌جمهور میلوشِویچ از قدرت توسط خیزش دانشجویی آتپور (Otpor) در صربستان در سال ۲۰۰۰ است.


- دعا کن شیطان به جهنم برگردد (Pray the Devil Back to Hell). پَشِن ریوِر فیلمز، ۲۰۰۹. داستان الهام‌بخش خیزش موفق زنان در لیبریا، که منجر به جوایز نوبل برای لیماه گبُوی (Leemah Gbowee) و کسانی دیگر شد.


- و نهایتا: [هرچند که البته این یک فیلم مستند نیست] گاندی (Gandhi). کلمبیا پیکچرز، ۱۹۸۲. اثری تکان‌دهنده و در اغلب قسمت‌هایش بسیار دقیق. فایل شنیداری سخنرانی من در شرح آن را می‌توانید این‌جا بشنوید:

mettacenter.org/research-education/audio-resources-mp3 [به نظر می‌رسد که محتوا به آدرس https://archives.mettacenter.org/audiovideo/pacs-164-c-session-1 منتقل شده است-ویراستار]


- [و یک پیشنهاد هم از طرف مترجم: فیلم Invictus به کارگردانی کلینت ایستوود با بازی مورگان فریمن (در نقش نلسون ماندلا) و مَت دمون (در نقش کاپیتان تیم ملی راگبی آفریقای جنوبی) محصول ۲۰۰۹، فیلمی حقیقتا تأثیرگذار است، که در طی داستان آن -بدون آن‌که مستقیما درباره زندگی یا عقاید نلسون ماندلا باشد- بخش‌هایی مهم از نوع نگرش و شیوه رهبری ماندلا به تصویر کشیده می‌شود. اگر ندیده باشیدش، واقعا حیف است.]

بر روی شبکه اینترنت

علاوه بر مراکز خصوصی هم‌چون gandhiserve.org و gandhifoundation.net، دولت هند اخیرا منابع تقریبا کاملی از مجموعه گسترده آثاری از گاندی و درباره گاندی را در این‌جا به صورت برخط قرار داده است: gandhiheritageportal.org.


جامع‌ترین منبع درباره کارزارهای خشونت‌پرهیز، مربوط به گذشته باشند یا حال حاضر، عبارت است از «پایگاه داده جهانی کنش خشونت‌پرهیز» (Global Nonviolent Action Database)، به آدرس nvdatabase.swarthmore.edu که در کالج سوارثمور و تحت مدیریت پروفسور جورج لِیکی (George Lakey) میزبانی می‌شود.


نوشته‌ها و بلاگ‌های منظم درباره خشونت‌پرهیزی در آدرس‌های زیر در دسترس هستند: popularresistance.org ،wagingnonviolence.org، دوستانی برای جهانی خشونت‌پرهیز (fnvw.org)، مؤسسه پژوهش و آموزش مارتین لوتر کینگ، جونیور، استنفورد (gandhiking.ning.com)، و البته، mettacenter.org.


درباره نویسنده

مایکل نیگلر
مایکل نِیگلِر

مایکل نِیگلِر یکی از معتبرترین دانشوران و مدافعان خشونت‌پرهیزی در سطح جهانی است. او استاد ممتاز ادبیات کلاسیک و تطبیقی در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی است. نِیگلِر در همان دانشگاه، «برنامه مطالعات صلح و ستیزه» را بنیان گذاشته، که اکنون یکی از گسترده‌ترین‌ها در نوع خود، در آمریکای شمالی است. او هم‌چنین بنیان‌گذار و رئیس «مرکز مِتا (Metta) برای خشونت‌پرهیزی» و نویسنده کتاب بحران معنوی ما (Our Spiritual Crisis) و نیز کتاب در جست‌وجوی آینده‌ای بی‌خشونت (The Search for a Nonviolent Future) است، که این آخری جایزه کتاب سال آمریکا در سال ۲۰۰۲ را دریافت کرده و به چند زبان ترجمه شده است. مقالات او در نشریه وال استریت جورنال و دیگر جاها منتشر شده و او بیش از ۳۰ سال است که درباره خشونت‌پرهیزی، مراقبه و صلح جهانی سخنرانی می‌کند و می‌نویسد. نِیگلِر رئیس هیأت‌مدیره «تلاش‌گران صلح» و از بنیان‌گذاران پیش‌گام «نیروی صلح خشونت‌پرهیز» است، که اکنون ارائه‌دهنده جهانی سرویس حافظ صلح خشونت‌پرهیز است و در میندانائو، سری‌لانکا، سودان جنوبی و بسیاری مناطق خطرناک دیگر، برای «حفظ زندگی بشر و ارتقاء حقوق انسان» به عنوان شخص ثالث بی‌طرف و متعهد به روش‌های خشونت‌پرهیز فعالیت کرده یا در حال فعالیت است.

با این‌همه، مشغله اصلی امروز مایکل، «مرکز متا برای خشونت‌پرهیزی» است. او در ۱۹۸۲ این مرکز را همراه با کسانی دیگر تأسیس کرد. متا (Metta) کتاب، فیلم، پست‌های وبلاگی و مفاد دیگری تولید می‌کند و نیز پروژه «نقشه راه» (Roadmap) برای یک راهبرد جامع خشونت‌پرهیز را پدیدآوری و اداره می‌کند؛ همراه با اجرای عقب‌نشینی‌ها[ی نظامی]، و پخش برنامه‌های رادیویی از «رادیو پارادایم صلح» به صورت یک-هفته-در-میان از KWMR در پوینت رِیِس (کالیفرنیا).

در میان جوایز دیگر، مایکل «جایزه بین‌المللی جامنالعل باجاج» برای «ترویج ارزش‌های مشرب گاندی در خارج از هند» را نیز در سال ۲۰۰۷ دریافت کرد.

مایکل یکی از شاگردان «سری اکناث ایسواران» (Sri Eknath Easwaran) بنیان‌گذار «مرکز مراقبه کوهستان آبی» است (easwaran.org [تارنما به آدرس bmcm.org منتقل شده است -ویراستار]) او از ۱۹۷۰ در آشرام این مرکز در مارین کانتی زندگی کرده و مجری و مبلغ برنامه‌های آنان در زمینه «مراقبه گذر» است.

[توجه: از آن‌جایی که این معرفی در سال ۲۰۱۳ تنظیم شده، پیشنهاد می‌شود خواننده گرامی، روزآمد کردن اطلاعات مندرج در آن از طریق منابع دیگر را مد نظر قرار دهد -مترجم]


مقدمه(!) مترجم: شاید برای فردا

مطالعه در حوزه خشونت‌پرهیزی ابتدا از آن جهت برایم اهمیت یافت که معضل شخصی‌ام بود. در خرده‌فرهنگی بالیده بودم که خشونت نه فقط از عناصر اساسی آن بلکه جزء ارزش‌ها و ابزارهای دائما جاری‌اش بود. به لحاظ گونه شخصیتی نیز برای پروردن آن کاملا مستعد بودم. با گذشت زمان، مواجهه مستمرم با عوارض عدیده و جبران‌ناپذیر ناشی از این امر، نهایتا موجب شد تا بالاخره روزی احساس نیاز کنم به شناخت و کنکاش درباره این معضل بزرگ شخصی. به سبب علائق اجتماعی‌ام، دیری نپایید تا این تلاش خُردِ نظری به حوزه «خشونت‌پرهیزی اجتماعی» تسری یابد. در عین حال، تا مدت‌ها از ارائه عمومی اندوخته‌های اندک و صرفا نظری‌ام در این حوزه اکراه داشتم. چه ضدتبلیغی بالاتر از از این برای خشونت‌پرهیزی، که بی‌صلاحیتی چون من بخواهد در مقام تبیین آن برآید!

هرچه زمان می‌گذشت، بیش از پیش با تلنبار شدن خشم اجتماعی مواجه می‌شدیم و احساس خطر بسیار جدی از این بابت نیز دم‌افزون می‌شد؛ و من بیش از پیش با این هشدار از سوی دوستانی مواجه می‌شدم که «فلانی، دارد دیر می‌شود». هرکس که بتواند حتی فقط از حیث نظری پیکر نحیف اندیشه خشونت‌پرهیزی اجتماعی را مختصر تیماری بدارد، باید که چنان کند؛ مهم نیست که اثرش چه‌قدر کوچک باشد. حتی مرتبه‌ای با خطاب عتاب‌آلود دوستی مواجه شدم که: «این وظیفه است برای همه ما. هرگز نخواهی توانست خودت را به خاطر کوتاهی درباره آن ببخشی».

* * * * * * * * *

تصور کنید در پیاده‌رو در حال راه رفتن هستید. کمی مانده به تقاطعی برسید که آن‌جا بناست مسیرتان ۹۰ درجه به راست بچرخد و ادامه یابد. چند قدم مانده به تقاطع، صدایی می‌شنوید؛ انگار کسی دارد عابران را خطاب می‌کند: «... بروید طرف ورزش، ... بروید طرف دانش، ... بروید طرف هنر، ... .» هنوز به منشأ صدا دید ندارید. شاید ورزشکاری باشد، یا دانشوری، یا هنرمندی، که دارد دیگران را دعوت به مسیر خود می‌کند. به زاویه تقاطع می‌رسید و به پیاده‌روی سمت راست می‌پیچید. حالا دید دارید؛ اما از دیدن صحنه جا می‌خورید! معتادی را می‌بینید که در اوضاعی نزار کنار جوی افتاده و در عین حال دستش را به سوی هر عابری، هر جوانی که رد می‌شود می‌گیرد و چنین خطابش می‌کند که: «قسم‌تان می‌دهم... طرف اعتیاد نیایید... بروید طرف ورزش... بروید طرف دانش... بروید طرف هنر... .»

انتظار نداشتید آن دعوت‌کننده به سلامت، خودش در چنین وضعی باشد. مگر نه آن است که چنان دعوتی مثلا توسط یک ورزشکار نمونه‌وار بسیار اثرگذار خواهد بود؟ اما همان موقع دو جوان از کنارتان رد می‌شوند و می‌شنوید که یکی‌شان دارد به دیگری می‌گوید: «... اما این هم دردکشیده است‌ها!»


من اگر از خشونت‌پرهیزی اجتماعی می‌گویم، نه به هیچ عنوان از آن بابت است که صلاحیتی عملی درباره‌اش داشته باشم، نه از موضع آن ورزشکار یا دانشور یا هنرمندی است که دعوت به مسیر خویش کند، بلکه موضعم، موضع آن بی‌سلامت بی‌صلاحیت است، هم‌چون آن معتاد مثالین، که فقط شاید به این درد بخورد که عبرتی باشد از جهت مخالف، چرا که رنج آن بی‌سلامتی را با گوشت و پوست و استخوانش دریافته است.

* * * * * * * * *

در حوزه مبارزه خشونت‌پرهیز به کم‌تر متنی بر خورده‌ام که هم به اندازه این کتابچه نکات اساسی مهم و متعددی را مطرح کرده باشد و هم در عین حال، بسیار مطالبی داشته باشد که با آن‌ها موافق نباشم و قابل‌نقد جدی بدانم‌شان. دقیقا به همین دلیل، ظرفیت‌های این متن را دست‌مایه‌ای ارزنده برای اندیشه‌ورزی، گفتگو و تعامل فکری در این حوزه می‌انگارم.

مایکل نِیگلِر بر بُعد معنوی مبارزه خشونت‌پرهیز تأکید دارد؛ از این رو ارجاعاتش در متن بیش‌تر بر گاندی و کینگ متمرکز است. نویسندگان دیگری (نظیر اریکا چنووِث)، مبارزه خشونت‌پرهیز را از منظری عمل‌گرایانه می‌نگرند. در یک رویکرد عمل‌گرایانه، از نلسون ماندلا به عنوان شخصیتی عمل‌گرا و عرفی به همان اندازه می‌توان آموخت که از گاندی و کینگ. (این در حالی‌ست که در این کتابچه، نام ماندلا فقط یک بار و آن هم به صورتی فرعی آمده است.)

به لحاظ نظری، شخصا پاهایم بسیار بیش از آن‌چه در این متن مطرح شده روی زمین است! در جوامعی که می‌خواهند مسیر مبارزه خشونت‌پرهیز را در پیش بگیرند، لزومی (و حتی ربطی) نمی‌بینم که هرکس هنگام مواجهه با سارق اتومبیلش، با او دست بدهد و جویا شود که اگر پولی لازم دارد، لطفا بگوید و رودربایستی نکند! (مثالی که نِیگلِر در بخش یکم آورده.) یا به نظر می‌رسد امروزه کم‌تر کسی در میان موافقان مبارزه خشونت‌پرهیز، با این بخش از نگرش گاندی موافق باشد که در صورت تهاجم متجاوزان به کشور، صرفا بایستی از طریق عدم همکاری و مثلاً با فراهم نکردن آب برای متجاوزان (که در متن بخش دوم آمده) با آنان مقابله کرد. در عین حال، به نظرم بحث مبارزه خشونت‌پرهیز و لزوم نگرش هم‌دلانه و اهمیت «دیگری» در آن، ربطی به فیزیک کوانتوم ندارد (نِیگلِر آن را شاهد مثالی بر مجزا نبودن چیزها از هم می‌آورد.) بحث مبسوط در این مقوله‌های مهم، می‌تواند بسیار مفید و زاینده باشد؛ در عین حال که به مجال و موضعی بس فراخ‌تر از این مختصر نیاز دارد.

از سوی دیگر، نقاط قوت و نکات مثبت همین متن چنان بود که حقیقتا حیف دانستم محتوای آن از دسترس فارسی‌زبانان به دور باشد؛ از شرایطی که برای انتخاب «اعتصاب غذا» به عنوان یک کنش لازم است، گرفته، تا اهمیت کنش‌ها و برنامه‌های «سازنده» در جنبش‌های اجتماعی (در کنار کنش‌های اعتراضی). اگر قرار بود در میان دلایل مثبت عدیده، فقط یک دلیل را برای لزوم و اهمیت ترجمه این متن انتخاب کنم، آن یک دلیل، وجود عنوان «برنامه سازنده» در بخش چهارم این کتاب می‌بود؛ همان مقوله‌ای که واتسلاف هاول نیز در «قدرت بی‌قدرتان» بر اهمیت آن تأکید می‌کند (در قالب ایجاد نهادها و ساختارهای موازی)؛ همان مقوله‌ای که گاندی آن را به قوی‌ترین شکل خود مطرح کرد و به کار گرفت؛ و همان که اریکا چنووِث در مقالات و کتاب‌هایش، غفلت از آن را مهم‌ترین عامل شکست جنبش‌های اجتماعی می‌داند.

* * * * * * * * *

کتاب اریکا چنووِث با عنوان «ایستادگی مدنی؛ آن‌چه هرکس باید بداند» (Civil Resistance; What Everyone Needs to Know) منتشر شده در سال ۲۰۱۰، کتابی‌ست بسیار مهم و به‌روز، که بسیاری از مقولات را به نحوی ارزنده، با دیدگاهی عمل‌گرایانه و پژوهش‌مدار طرح کرده، که اغلب‌شان موضوعات داغ بسیاری از مباحثات امروزین ما هستند. ترجمه آن را به مترجمان و ناشران علاقه‌مند پیشنهاد می‌کنم، به هرکس که از دستش برآید.

* * * * * * * * *

در شرایطی که خشم فروخورده جامعه به نقطه بحرانی و نزدیک به انفجار رسیده، قابل‌درک است اگر سخن از مبارزه خشونت‌پرهیز به حاشیه رانده شود. من اما عمیقا معتقدم که مسیر خیر و شکوفایی آینده مردمان ایران، تنها در گرو درک اهمیت، جدیت و استمرار مبارزه خشونت‌پرهیز است. شاید کسانی این نوع تلاش‌ها را در این شرایط، مشابه کار آن نوازندگانی بدانند که بر عرشه یک کشتی در حال غرق شدن، تا آخرین لحظات هم‌چنان به نواختن ادامه می‌دهند. من البته امیدهایی بس بیش از این‌ها دارم، اما اگر چنان باشد هم، مطمئن هستم چندان دور نخواهد بود آن روزی که جوانانی پرمایه از این مرز و بوم، مجموعه آن نت‌های نواخته را بازیابی، بازسازی و کشف رمز کنند، و در پی درک عمیق‌تر تاریخی‌شان درباره عواقب خشونت، و با افزودن هوشمندی‌های نسلی خاص خودشان، راهی برسازند که طی آن همگان بتوانند بدانند که: چگونه کشتی‌ای بسازیم و چگونه ناوبری‌اش کنیم که مدام در معرض خطر غرق شدن نباشد!

پس اجازه بدهید بر همان عرشه در حال فرو رفتن، هم‌چنان سازهای‌مان را کوک کنیم، و هم‌چنان بنوازیم؛ شاید برای فردا.

فرهاد میثمی
پاییز ۱۴۰۱
زندان رجایی‌شهر

[متن این مقدمه در تاریخ ۱۶ مهر ۱۴۰۱، در وبلاگ رسمی آقای «فرهاد میثمی»، یک روز پیش از انتشار ترجمه این کتاب، منتشر شده بود؛ و شما می‌توانید از طریق این لینک آن را ببینید.] 


پشت جلد

«خشونت‌پرهیزی راهکاری نیست که ضعیفان به آن متوسل شوند، بلکه به راستی نوعی از توانمندی را می‌طلبد که کم‌یاب است. خشونت‌پرهیزی اجتناب از چیزی نیست، بلکه درگیر کردن نیرویی واقعا موجود در پیکار است.» این‌ها را مایکل نِیگلِر، کنش‌گر شناخته‌شده صلح نوشته است. او در این‌جا الگویی گام‌به‌گام برای استفاده خلاقانه از خشونت‌پرهیزی ارائه می‌دهد. استفاده از خشونت‌پرهیزی به چه منظور؟ به منظور مواجهه با هر معضلی و به منظور برپا ساختن جنبش‌های تحول‌خواه که قادر به بازسازی جامعه از اساس و بنیاد آن باشند.

نِیگلِر برخی اشتباهات تاکتیکی خاص را شناسایی می‌کند، که مبارزات خشونت‌پرهیز ناموفق (نظیر تظاهرات میدان تیانانمن و اعتراضات «اشغال») مرتکب شده‌اند. او هم‌چنین ایستادگی‌های خشونت‌پرهیز موفق از اطراف و اکناف جهان را روایت می‌کند، که مثالی از آلمان نازی نیز در میان آن‌ها هست؛ و نشان می‌دهد که خشونت‌پرهیزی چیزی بیش از یک تاکتیک است؛ خشونت‌پرهیزی شیوه‌ای برای زیستن است که همه عرصه‌های زندگی ما را غنا می‌بخشد.

_________________

«شناختن خشونت‌پرهیزی به عنوان نیرویی که درون همه ما حاضر است، کلید به کار گرفتن آن است در زندگی‌های خودمان، و در حیات مشوش جهان‌مان. این کتابی‌ست کوچک، اما بسیار قدرتمند، که شما را به طرزی حیرت‌انگیز تکان خواهد داد!»

بیل مک‌کیبِن (Bill McKibben) - مؤسس 350.org و نویسنده «نفت و عسل» و «زوال طبیعت»

_________________

«مایکل نِیگلِر توانسته در صفحاتی کم‌شمار، عصاره‌ای از خرد کنش‌گران، پیامبران و نظریه‌پردازان اجتماعی را گرد آورد، به نحوی که به شدت آموزنده، آسان‌فهم و عمیقا تکان‌دهنده است.»

ربّی مایکل لرنر (Rabbi Michael Lerner) - سردبیر Tikkun و ریاست شبکه ترقی‌خواهان معنوی (NSP)

_________________

«فقط مایکل نِیگلِر می‌تواند چنین پرونده مستدل و ترغیب‌کننده‌ای درباره خشونت‌پرهیزی پدید آورد، در همان هنگام که بصیرت‌هایی عمیق و جدید، گنجینه‌ای از فرزانگی و توصیه‌هایی کاربردی در جریان کار به دست می‌دهد.»

اریکا چنووِث (Erica Chenoweth) - استاد حقوق بشر و امور بین‌الملل در هاروارد و نویسنده «ایستادگی مدنی؛ آن‌چه هرکس باید بداند»

تصویر پشت جلد ترجمه کتاب

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

داستان‌هایی از ناکجا : ۵ : ناگهان یاد کلماتش افتاد...

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

شعر : اسماعیل (یک شعر بلند) | رضا براهنی (ویراست تازه + تحلیل و بررسی)