تازه‌ترین نوشته

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

تصویر
پوستر سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم در مصلی تهران انوار عظیم لزوما نشانه‌های خوش نیستند، گاهی باید از آن‌ها به تاریکی گریخت، تا اندک نوری یافت و جان بدان آرامش بخشید   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. خبر برگزاری سی‌امین نمایشگاه قرآن به مناسبت ماه رمضان منتشر شده بود، که پسرخاله‌هایم با من تماس گرفتند و گفتند که به آن‌جا برویم. برنامه کوچکی که قرار بود داشته باشیم، با اضافه شدن خاله‌هایم و همسران و بچه‌های‌شان، و دایی و زن‌دایی‌ام تبدیل به یک دورهمی خانوادگی نسبتا بزرگ به مناسبت سیزده‌به‌در شد. من هم به «م.ح»‌ گفتم که ببینم چه می‌کند، و او گفت که اگر بتواند خودش را خواهد رساند. این بود که روز دوم نمایشگاه همگی به سوی آن شتافتیم. ( خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا): «سی‌اُمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن نقد و بررسی می‌شود» ) من و احمد پیش از این‌که دیگران از ماشین‌ها پیاده شوند و بیایند، رفتیم و کمی قدم زدیم و بخش‌های مختلف را به سرعت از نظر گذراندیم. محتوای نمایشگاه نسبت به سال‌های قبل بسیار کمتر شده بود و نشرهای کمتری حضور

سواران تاریک در خیابان‌های تهران

 
Iranian Guards on Horses
نیروهای ضدشورش اسب‌سوار در میدان ونک تهران

میدان نبرد چونان بود بر ایشان، که صدای چکاچک باتون‌ها از دور و نزدیک به گوش می‌رسید و اینان را مرکب‌هایی بود بی‌اندازه چالاک و بادپا، اما چه از آنها بر می‌آمد آنگاه که بر ایشان حمله می‌بردند و مسیر را بر ایشان می‌بستند و بر زمین می‌کوفتندشان؟

بر مرکب نشستن آنان را مرتفع می‌ساخت تا از جنبش‌های دشمنان در فواصل دورتر هم خبردار شوند و آنان را در پی افتاده و از بین برند و در خون خود غرقه سازند.

چنین بود که دیگر هیچ‌یک را جرأت در کار نبود تا در نزدیکی ایشان آیند و ضربتی بر ایشان وارد آورده، معبر را از دست‌شان خارج کنند و آنان سرشکسته راهی دربار شاهنشاه خون‌خوار خویش شوند.

آیا در سرشت این اسبان نیز، دهشت و خشونتی بی‌رحمانه در جریان فتاده بود که آنان را وا می‌داشت به حمل سواران تاریکی که شاخه‌سار زیبا و دل‌انگیز گل‌های سرخ و عاشق ایران را وحشیانه می‌شکستند و شقایق‌های خون بر تن‌شان می‌کاشتند؟

بی‌رحمی را چه‌طور به آنان آموخته بودند؟

چه‌طور دل در گروی طبیعت و آزادی خویش نداشتند و این‌چنین در اسارت آمده بودند که هیچ از دویدن بر دشت‌ها و بوی خوش چمن‌ها به یاد نمی‌آوردند؟

چیزی تاریک در جان هر دوی ایشان، سوار و مرکب، جان گرفته و برخاسته بود، و حالا هر دو را وادار می‌کرد تا در خدمتش باشند و تاریکی را در جهان و رؤیاهای شیرین کودکان و نوجوانان و جوانان گسترده سازند.

آیا نه این است که هر دو راه خویش را گم کرده و از جاده‌های هزارتوی اندیشه و تعقل دور افتاده بودند و در این گم‌گشتگی، تاریکی روح آنان را تسخیر کرده بود؟

تاریکی‌ای که به سان صاعقه‌ای هولناک بر ایشان نشسته بود، و وا داشته بودشان به این‌که ذات زیبای خود را نفی کنند و قسم به همراهی و خدمت به تاریکی خورند و او را چنان محافظت کنند، که هرگز خللی به دخمه‌های خونین و چرکینش وارد نیاید.

نمی‌دیدند، چرا که بر چشمان خود نیز، همچون اسبان‌شان، چشم‌بندهایی زده بودند، که تاریکی خویش روشنایی مطلق فرض کنند و هر چیز و هر کس را در جهل و تاریکی مطلق بنگرند.

چنین بود که هیچ از زندگی ندانسته، آزادی را در قاب تاریکی تفسیر می‌کردند و از اصالت خویش هر روز دور و دورتر می‌شدند.

بر مرکب‌های مرده‌روح می‌نشستند و زیبایی و آزادی و عشق را سم‌کوب می‌کردند و هر روز بیشتر به بردگانی می‌ماندند که زندگی را از یاد برده بودند...

انتشار: ‍۱۷ آبان ۱۴۰۱


پروانه انتشار: CC BY-NC-SA

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

داستان‌هایی از ناکجا : ۵ : ناگهان یاد کلماتش افتاد...

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

شعر : اسماعیل (یک شعر بلند) | رضا براهنی (ویراست تازه + تحلیل و بررسی)