پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۲۳

تازه‌ترین نوشته

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

تصویر
پوستر سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم در مصلی تهران انوار عظیم لزوما نشانه‌های خوش نیستند، گاهی باید از آن‌ها به تاریکی گریخت، تا اندک نوری یافت و جان بدان آرامش بخشید   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. خبر برگزاری سی‌امین نمایشگاه قرآن به مناسبت ماه رمضان منتشر شده بود، که پسرخاله‌هایم با من تماس گرفتند و گفتند که به آن‌جا برویم. برنامه کوچکی که قرار بود داشته باشیم، با اضافه شدن خاله‌هایم و همسران و بچه‌های‌شان، و دایی و زن‌دایی‌ام تبدیل به یک دورهمی خانوادگی نسبتا بزرگ به مناسبت سیزده‌به‌در شد. من هم به «م.ح»‌ گفتم که ببینم چه می‌کند، و او گفت که اگر بتواند خودش را خواهد رساند. این بود که روز دوم نمایشگاه همگی به سوی آن شتافتیم. ( خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا): «سی‌اُمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن نقد و بررسی می‌شود» ) من و احمد پیش از این‌که دیگران از ماشین‌ها پیاده شوند و بیایند، رفتیم و کمی قدم زدیم و بخش‌های مختلف را به سرعت از نظر گذراندیم. محتوای نمایشگاه نسبت به سال‌های قبل بسیار کمتر شده بود و نشرهای کمتری حضور

جاده گم‌شده : قسمت ۸ : مافیابازان قهار زیر پوست شهر

تصویر
ایستگاه وسیع‌الفضای عظیم‌السقف طویل‌الصراط متروی صادقیه، که گاهی حامل جمعیتی باورنکردنی از ارواح نادیدنی‌ست به چه کسی اعتماد، و با چه کسی سقوط خواهید کرد؟ مهم است چه چیزی را انتخاب کنید!   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. تولد «د» بود و قرار بود با دوستان قدیمی گوشه‌ای از تهران بزرگ دور هم جمع بشویم. روز تولد «د» مصادف بود با روزی که «م.ر» می‌خواست به کافه‌ای برود تا مافیا بازی کند. با «م.ر» قرار گذاشتیم که بعد از تولد، من با او تماس بگیرم، و او راهنماییم کند یا به دنبالم بیاید تا با هم برویم. (به هر حال، قرار بود شب را هم به خانه «م.ر» بروم.) من و «د» با هم به محل برگزاری جشن تولدش رفتیم. اما «د» از حدود بیست دقیقه بعد از رسیدن همه مهمان‌ها، از ما جدا شد، و بعد هم خداحافظی کرد و رفت و من و مهمان‌های دیگر بهت‌زده ماندیم و از هر دری حرف زدیم تا این جشن تولد خشکیده را یک‌جوری دوباره راه بیندازیم.  «د» حتی به خودش فرصت نداد که کادوهایی را که برایش گرفته بودیم باز کند. چه‌قدر همه‌مان ذوق داشتیم که امسال واکنش او را به کادوها ببینیم.

شعر : چندش‌آور مثل کبودی‌های تن محکومین به اعدام

تصویر
اعدامیان پرونده خانه اصفهان | از راست به چپ: مجید کاظمی، صالح میرهاشمی، و سعید یعقوبی احساس چندش‌آوری دارم مثل ماسیدن چربی روی گاز یا پا گذاشتن روی بستنی‌ای که زمین افتاده و ناگهان بفهمم که بستنی منم چربی چندش‌آور گاز منم این زندگی که بر باد رفته منم و این جوان مرده که بر دار با باد صبحگاهی تکان می‌خورد منم... و این جوان مرده که بر دار با باد صبحگاهی تکان می‌خورد منم... و هیچ‌کس هم نیست تا گردنم را از این پوست‌های ریش‌ریش‌شده با طناب زمخت خلاص کند و دیگر کسی به زخم‌های روی گردنم مادرانه دست نمی‌کشد و کسی با من وداع نمی‌کند تا داغی را بر دل هر دویمان بگذارد... و دیگر کسی به زخم‌های روی گردنم مادرانه دست نمی‌کشد احساس چندش‌آوری دارم مثل چسبیدن هزاران پرز کوچک به لباس و وسایل یا نوچ شدن دستی که می‌دانی ساعت‌ها قادر به شستنش نخواهی بود با این تفاوت که این بار منم که پاک نمی‌شوم و منم که پرز می‌دهم این موجود بی‌جان بی‌ارزش منم و این ذره ناچیز وجود که بی‌وقفه تمنا می‌کند تا دیده شود منم و این گردن کبود و بی‌هوای من است که از خون و زندگی عاری‌ست... و این ذره ناچیز وجود که بی‌وقفه تمنا می‌کند