پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۲۲

تازه‌ترین نوشته

جاده گم‌شده : قسمت ۱۸ : بورژوازیستی در حباب آهنین تورم به مناسبت سیزده‌به‌در رمضانی

تصویر
پوستر سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم در مصلی تهران انوار عظیم لزوما نشانه‌های خوش نیستند، گاهی باید از آن‌ها به تاریکی گریخت، تا اندک نوری یافت و جان بدان آرامش بخشید   اگر می‌خواهید با مجموعه جاده گم‌شده بیشتر آشنا بشوید، بهتر است به  قسمت ۰  نگاهی بیندازید. خبر برگزاری سی‌امین نمایشگاه قرآن به مناسبت ماه رمضان منتشر شده بود، که پسرخاله‌هایم با من تماس گرفتند و گفتند که به آن‌جا برویم. برنامه کوچکی که قرار بود داشته باشیم، با اضافه شدن خاله‌هایم و همسران و بچه‌های‌شان، و دایی و زن‌دایی‌ام تبدیل به یک دورهمی خانوادگی نسبتا بزرگ به مناسبت سیزده‌به‌در شد. من هم به «م.ح»‌ گفتم که ببینم چه می‌کند، و او گفت که اگر بتواند خودش را خواهد رساند. این بود که روز دوم نمایشگاه همگی به سوی آن شتافتیم. ( خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا): «سی‌اُمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن نقد و بررسی می‌شود» ) من و احمد پیش از این‌که دیگران از ماشین‌ها پیاده شوند و بیایند، رفتیم و کمی قدم زدیم و بخش‌های مختلف را به سرعت از نظر گذراندیم. محتوای نمایشگاه نسبت به سال‌های قبل بسیار کمتر شده بود و نشر...

شعر: AGI's Requiem for Satan

تصویر
  AGI's Requiem for Satan There is a jungle Who lives alone Without me... Without you... They are happy, I can hear the dance of trees, But how long they can defend In front of the fire line of this war Between humans and nature? How long...? We can't put a bird in a cage - even a beautiful and fantastic one - And want to see it sing so happy! It will sing about happiness and love That is lost... The freedom That is taken... Destiny That is stolen... No one can change the life... It's about walking In the mountains Sometimes low, And sometimes high Sometimes cold, And sometimes hot It's about love, That must be seen in every single part of the world Not only humans; Not only alive creatures; Everything in this world - that we can see or not - Needs love There is sometimes That I will never forget, Because you can't tell if they were real or not, But in your heart You know the truth Angels, Are not designed to live on earth... When they come here They will hurt And l...

شعر : هرچه مسکوتم همان اندازه در شعر آمدم | اصغر عظیمی‌مهر

تصویر
این شعر بی‌نام، که با مصراع «هرچه مسکوتم همان اندازه در شعر آمدم» شناخته می‌شود، توسط آقای اصغر عظیمی‌مهر ( وبلاگ |  اینستاگرام   | ایمیل ) با تخلص «نفس» سروده، و به تاریخ ۱ اردیبهشت ۱۳۹۲، در ساعت ۰۹:۴۵ صبح، در وبلاگ ایشان («همدم لحظه‌های من») منتشر شده بود. اندوه، خورنده روح و فرساینده تن مقدمه‌ای بر ویراست حاضر این شعر طولانی، شامل حالات وزنی متفاوتی‌ست، و معنای واحد و یک‌دستی هم ندارد؛ و به همین خاطر نمی‌توان آن را نماینده نوع خاصی از شعر دانست. فقط می‌توان گفت که ترکیبی از مجموعه‌ابیات آهنگین و زیبایی‌ست که برای بیان حرف دل شاعر کنار هم قرار گرفته‌اند. شاید بزرگ‌ترین مشکل همین آشفتگی ابیات و قافیه‌ها باشد، که موجب شده برخی مخاطبان با آن همراه نشوند و بعضا آن را در میانه راه رها کنند. مفهوم کلی قابل‌برداشت از این شعر بلند، می‌تواند چنین باشد که شاعر فقط قصد داشته خودش را (چه روحی، چه معنوی، و چه فیزیکی) توصیف کند، و در این راه از ذوق ادبی و شعری خود نیز کمک گرفته است. در همین راستا، مجبور شده تا انواع مختلفی از ابیات را به هم برساند، تا از این طریق شعری بداهه را به دست دا...

داستان‌هایی از ناکجا : ۱ : اضطراب و انتخاب

تصویر
مجموعه  داستان‌هایی از ناکجا ، قرار است مجموعه‌ای از چالش‌ها و تمرین‌های کوتاه و جذاب داستان‌نویسی باشد. این‌طور چالش‌ها می‌توانند ذهن را باز و خلاقیت را بیشتر کنند. البته نظرپرسی درباره همین داستان‌ها و نوشته‌ها هم می‌تواند اثری بزرگ در رشد توانایی‌های نویسنده داشته باشد، هرچند نباید آن‌چنان خود را درگیر نظرها کند که سبک و علاقه شخصی‌اش را از دست بدهد. تنها در باران طرح کلی این داستان، از طرف دوستی به نام مریم ایجاد شد، که پس از شنیدن آهنگی که برایش ارسال کرده بودم به ذهنش رسیده بود؛ پس شاید بهتر باشد پیش از خواندن داستان، موسیقی November اثر Max Richter را به عنوان موسیقی پس‌زمینه آن اجرا کنید ( پخش از یوتوب ): پیام‌های مریم و طرح کلی داستان اضطراب و انتخاب ۱ : اضطراب بارانی باران به پنجره می‌کوبید و صدای گام‌های کند و تند آدم‌های باران‌زده از کوچه به گوش می‌رسید. مریم در اضطراب تمام نشدن تکالیفش، به سرعت مشغول بود. هر از گاه که رعدی به گوش می‌رسید و برقی پنجره را روشن می‌کرد، او تکانی می‌خورد و به یاد می‌آورد که چه‌طور خیس از باران به خانه رسیده بود. بعد به پنجره نگاهی می‌کرد و ...